𝕄𝕦𝕥𝕦𝕒𝕝 𝕝𝕠𝕧𝕖

Start from the beginning
                                    

سونگ شوک زده : خواهرت تصادف کرده ؟

به بیخیالی گفتم : آره راستی لباسام کجاست باید برم !

سونگ با بی حسی : زندگیت پیچیده تر از اون چیزیه که فکر میکردم وایسا برات بیارمش

با رفتن سونگ به آسمون خیره شدم
خوش به حال پرنده ها بدون اینکه چیزی براشون ارزش داشته باشه هر جایی که دلشون بخواد میرن بدون اینکه کسی یا چیزی براشون مهم باشه

با تکون خوردن شونه ام سرمو تکون دادم
بازم سونگ بود یه غریبه که یهویی شد دوست چیزی که خیلی بهش احتیاج دارم

سونگ با نگرانی: خوبی چیم چرا از دماغت خون میاد ؟

چی دستمو بردم سمت دماغم اوو خیس بود سونگ دستمال خون دماغم پاک کرد

دستش گذاشت رو پیشونیم : باید ازت خون بگیریم تا متوجه بشیم مشکل چیه خون بالا آوردن چیز ساده ایی نیست

درجواب فقط سکوت کردم وقتی چیزی برای از دست دادن ندارم چرا باید برام مهم باشه که خون بالا آوردن یه چیز سادس یا یه چیز خطرناک

بدون اینکه حرفی زده بشه مشغول خون گرفتن ازم شد

حتی سرطان هم داشته باشم مهم نی

بعد از چند دقیقه خون گرفتن تموم شد بی حرف لباسام پوشیدم خواستم از سونگ تشکر کنم دیدم نیست حتما رفته به کاراش برسه

چسب جای سرم کندم گوشیم برداشتم به سمت پذیرش رفتم

با لبخند بی جونی : سلام میخواستم بدونم اتاق پارک داهیون کجاست ؟

پرستار با اخم دنبال اسم گشت بعد از مدتی کوتاه گفت اتاق 705

بی حرف سمت اتاق 705 راه افتادم لعنتی الان کجا رو بگردم ؟

یک دفعه دستی رو شونم حس کردم برگشتم با چهره اشکی جونگکوک روبه رو شدم

قلبم تیر می‌کشید نفسم قطع شده بود اما مغزم میسوخت اره مغزم به حال قلبم میسوخت

با گریه بغلم کرد تو گردن هق هق می‌کرد
اما من عین برق گرفته ها خشک شده بودم
چیکار میتونستم کنم ؟
قلبم دیگه توانایی این همه درد و نداشت
منم از گریه اون بغضم گرفت
چرا داره گریه میکنه ؟
کسی اذیتش کرده ؟
کسی دلش رو شکونده ؟
کسی قلبش رو شکسته ؟
کسی باهاش بد رفتاری کرده ؟
چه اتفاقی افتاده ؟

𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now