🌙 part2🌙

387 110 25
                                    

با صدای به هم خوردن ظروف پلک های سنگینشو از هم فاصله داد.

حس میکرد یه پتکو دارن مدام توی سرش میکوبن .

دستی به سر دردناکش کشید،از حالت درازکش دراومد و روی تختی که روش خوابیده بود نشست .

چشماشو دور اتاق گردوند .

یک تخت با روتختیه آبی ، یک کمد سفید با درهای باز که بجز چند تیکه لباس راحتی چیزی توش دیده نمیشد، یک TV متصل به دیوار،و یک در بسته که مسلما سرویس بهداشتی بود .

توی اتاق بجز همین چند وسیله چیزی نبود؛ساده و شیک.

مشخصا اتاق مهمان بود ولی تاجایی که میدونست خونه ی خودش اتاق مهمان نداشت یا اگه میخواست واضح تر بگه خونه ی خودش فقط یه اتاق داشت که خودش هم بزور توش جا میشد.

پاهاشو روی زمین گذاشت که انگشتای پاش از حس خنکی پارکت جمع شدن .

یه دستشو با دسته ی تخت و دست دیگشو روی سر دردمندش گذاشت و از جاش بلند شد.

میدونست ظرفیت پایینی توی نوشیدن داره و این سردرد نتیجه ی زیاده رویش بود ولی هر سری که پاشو توی یه بار کوفتی میذاشت احمق تر از احمق تا خرخره مینوشید .

با قدم های کج و وارفته در رو باز کرد و به سمت منبع صدا رفت .

با حس بوی خوبی که میومد دماغشو چین داد و به قدم هاش سرعت داد تا هرچی زودتر اون منبع خوشمزگی رو پیدا کنه و البته که میون راه خودش رو از دیدن اطرافش محروم نکرد .

دیدن اون پذیرایی بزرگ که پنجره های سراسریش حیاط سرسبز خونه رو به نمایش میذاشت و اون تابلو های قیمتی روی دیوار باعث آه افسوس بارش شد.

شاید اگه هرکس دیگه ای جای بکهیون بود ازینکه یهویی جای دیگه ای از خواب بیدار شه میترسید یا حتی سریع فرار میکرد.

ولی بکهیون اینجوری نبود، نه اینکه اون آدم عجیبی باشه فقط بر حسب تجربه های فراوانش بعد مستی کمی عادت کرده بود.

با ورودش به آشپزخونه متعجب به پسر قد بلندی که با پیشبند و ماهیتابه به دست جلوی گاز ایستاده بود نگاه کرد.

_تو ...تو کی هستی؟

پسر با شنیدن صدای خش دار بکهیون به سمتش چرخیده و لبخندی زد .

+اوه بچه بیدار شدی ؟ بشین صبحونه درست کردم و همینطور سوپ خماری امیدوارم حالتو بهتر کنه .

بکهیون گیج تر از اون بود که متوجه رفتار عجیب پسر بشه انگار که فقط کلمه ی "بچه"رو شنیده باشه پرخاشگرانه به پسر بزرگتر توپید .

_هی من بچه نستم.

پسر قد بلند با شنیدن فریاد اروم بک مکث کوتاهی کرد و تنها واکنشش یه لبخند دیگه بود , سری تکون داد و ظرف های غذا رو روی میز گذاشت .

**✿❀Hidden scent❀✿**Where stories live. Discover now