گرد کرم پودر همراه ضربه های اروم برس از کناره های گونه اش سر میخورد و روی پارکت تیره رنگ اتاق مینشست.
تمام مدت توی حموم موقع شستن موهاش به این فکر میکرد رفتن به این مهمونی انتخاب درستی بوده یا نه. با رفتن به مهمونی شخصی و مربوط به کار هری میتونست شانس بیشتری تو پیدا کردن سرنخ داشته باشه. همینجوری هم از این مهمونی ها متنفر بود و حالا باید وارد مهمونی آدم های غریبه ای میشد که هیچ ایده ای درباره اش نداشت.
صدای باز و بسته شدن در باعث شد دست هاشو مشت کنه. طبق خواسته ی استایلیست چشم هاش رو بسته بود ولی متوجه بیرون اومدن هری از حمام شد. بوی تند شامپو به وضوح توی بینیش میپیچید.
_ خب میتونی چشم هات رو باز کنی.
مرد سیاه پوست با بافت عجیب موهاش گفت و با کانسیلر مشغول شد. آروم پلک هاش رو از هم فاصله داد و به تصویر خودش داخل آینه چشم دوخت. پوستش چند درجه روشن تر شده بود و کمی هم رنگ پریده به نظر میومد.
مرد سیاه پوست رفت و این بار با برس نازک تری اومد که لویی هیچ ایده ای درباره ی کاربردش نداشت.
به چشماش چرخ داد و دستش رو به سمت جیبش برد تا خودش رو با موبایلش مشغول کنه. هیچوقت مجبور نشده بود از این کارا انجام بده و حالا دیگه داشت کلافه میشد. با موبایلش سرگرم بود که صدای مرد استایلیست باعث شد سرش رو بالا بیاره.
_راستش این نمیذاره کارم رو درست انجام بدم.
لویی سعی کرد اون قسمت از ذهنش که میگفت به درک رو خاموش کنه و همچنان سعی کرد تا جایی که میتونه با ادب باشه .
لویی: اهمیتی نداره اگر یکی از اون چیزهای مسخره کم بشه.
هری حوله رو از روی صورتش پایین کشید و دور گردنش انداخت. گردنبند صلیب روی سینه اش به خاطر آب خنک حمام سرد شده بود و برخوردی که با عضلات داغ سینه اش داشت یه جورایی لذت بخش حساب میشد.
صدای لویی رو شنید و از پشت پاراون بیرون اومد. شلوار تنگی پاش کرده بود و قطرات آب از لا به لای موهاش روی عضلات سینه اش سر میخورد. نگاه اخم آلودش روی لویی نشست. بدون توجه به موهای مرطوب و بالاتنه ی برهنه اش به سمت لویی قدم تند کرد.
لویی با شنیدن صدای قدم های هری سعی کرد توجهی نشون نده. همچنان به اسکرین گوشیش خیره بود که ثانیه بعد با کشیده شدن گوشی از دستش با نگاه عصبی هری رو به رو شد.
لویی: چه مرگته؟
روی صندلی نیمه نشسته شد و داد زد.
هری: زبون آدم نمیفهمی نه؟
با لحن تاریکی گفت و به صورت لویی که چند درجه روشن تر شده بود نگاه مختصری انداخت. استایلست ناخواسته قدمی عقب رفت. از ظاهر افراد رو به روش جو سنگین بینشون مشخص بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/218722740-288-k79092.jpg)
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.