(چشم سرورم!) Pt.14

Start from the beginning
                                    

زیر لب به تهیونگ فحش داد و رفت تا دست و صورتش رو بشوره. مقدار قابل توجهی آب به صورتش پاشید و از سرماش به خودش لرزید. چند ثانیه به چشماش تو آیینه زل زد و بعد یکم عقب رفت.

با یادآوری اتفاقات دیشب، با ذوق لبخند زد و سریع تیشرتش رو بالا زد و با دیدن نشانش، لبخندش به یه خنده ی خرگوشی تبدیل شد...
تهیونگ شکمش رو بوسیده بود!!!

+وااایییی الان از خوشحالی خل میشممم

ادای گریه درآورد و با تردید، انگشتش رو روی بالهای پروانه اش کشید و دوباره خندید.

+پس واسه همین از روز اول جذبش شدم؟

حالا تقریبا همه چیز داشت با عقل جور درمیومد!

وقتی نشان تهیونگ که روی قفسه ی سینه اش بود رو یادش اومد، آب دهنش تو گلوش پرید و بلند بلند سرفه کرد...لعنتی!!! ترکیب اون نشان با بدن برنزه اش!!! به چه حقی انقد جذاب بود؟؟؟

بعد از اینکه آروم شد، نفس عمیقی کشید و از دستشویی خارج شد.

خب حالا دردسر بعدی شروع شده بود!

باید به هوسوک هیونگش چی میگفت؟؟

تو آشپزخونه رفت و مثل هوسوک پشت میز نشست.

~خب جونگکوک...اینجا چه خبره؟

لبش رو گزید و از چشمای هوسوک فرار کرد. طبق معمول زیر لب به تهیونگ فحش داد...با صدای آرومی گفت:
+هیونگ...این یکم پیچیدس...

~خب پس بگو چرا تا قبل از اومدن تهیونگ داشتی از درد جون میدادی ولی وقتی اومد کاملا آروم شدی؟

با نگاهی که التماس توش موج میزد بهش نگاه کرد:
+بهم وقت بده...هروقت بتونم بهت میگم! قسم میخورم!

وقتی واکنشی از هوسوک ندید دوباره باهاش حرف زد:
+هیونگ...بهم اعتماد داری؟

نفس عمیقی کشید و لبخند زد:
~دارم کلوچه...بهت اعتماد دارم.

خیالش راحت شد و شروع کرد به خوردن غذای خوشمزه ای که هیونگش پخته بود.
باید با تهیونگ راجب این قضیه حرف میزد. نمیتونست همچین حقیقتی رو از هیونگ های عزیزش پنهان کنه!

هوسوک: به جین بگم؟

+آره...نباید چیزی رو ازتون پنهون کنم...

زیر لب ادامه داد: اگه اون عوضی بزاره.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یک ساعت بعد از تموم شدن صبحانشون، گوشیش رو برداشت و به تهیونگ پیام داد.

+بدون خداحافظی رفتن کار خوبی نیست کیم ویکتور!

تا چند لحظه جوابی نگرفت که باعث شد گوشیش رو روی مبل پرت کنه. وقتی هوسوک رو دید که لباس پوشیده و آماده ی بیرون رفته ابروهاش رو بالا انداخت:
+میری؟؟؟

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Where stories live. Discover now