Shot 2 🗡

2K 235 31
                                    

صدای های عجیبی میشنید...گنگ و نامفهوم...شبیه به صدای حرف زدن یه مرد...با احساس چیز سردی روی پیشونیش ، ناله ای کرد و سعی کرد بزاق خشک شده َش رو قورت بده...ناله ی دیگه ای کرد و کمی تو جاش تکون خورد...کم کم صدا ها واضح شدن و تونست صدایی که به شدت براش آشنا بود رو بشنوه..


-هوسوک شی؟...میتونی صدامو بشنوی؟


سعی کرد چشماشو باز کنه یا حداقل چیزی بگه اما باز هم فقط ناله ای کرد و کمی تکون خورد...صدای دیگه ای که بازم بنظرش خیلی آشنا بود به گوشش خورد


+مطمئنی حالش خوب میشه؟...به نظر خوب نمیاد!


-اوه...تو باید به من اعتماد داشته باشی عوضی!


+دارم دارم...ولی آخه...ببینش...داره توی تب میسوزه و حتی نمیتونه چشماشو باز کنه...شک دارم اصلا به هوش بیاد..


-برو بیرون.


+چی؟...نه صبر کن..ببین من فقط...


-گفتم برو بیرون!


منتظر صدای دوم بود اما فقط سکوت بود و بعد از چند ثانیه صدای قدم هایی به گوشش خورد که به نظر میرسید برای صاحب صدای دوم باشه..نفس سختی کشید و سعی کرد چشماشو باز کنه اما درد شدیدی توی سرش پیچید و باعث شد دوباره ناله کنه و بعد صدای ضعیف هق هقش توی اتاق پیچید...صدای اول دوباره با ملایمت به گوشش رسید


-بیداری؟...میتونی صدامو بشنوی؟


چیزی مثل دستمال یا حوله ی خیس روی گردن و شونه هاش کشیده شد و بعد دستمال روی پیشونیش قرار گرفت..هقی زد و کم کم تمام هوشیاریش رو از دست داد....


توی بیهوشی تصاویر درهمی میدید و باعث میشد بیشتر عرق کنه و ناله کنه..آتش سوزی...دود....درد خورد شدن استخوان هاش...سوختن دونسنگش...
از بین اون تصاویر وحشتناک ، صدای بم و آرومی به گوشش رسید و باعث شد دوباره کمی هشیار بشه...کمی تکون خورد و صداها واضح تر به گوشش رسیدن اما هنوز نمیتونست چشماشو باز کنه


-دوباره داره نیمه هوشیار میشه..این پنجمین باره!


=خیلی گذشته...چرا کاری نمیکنی؟


-متاسفم من همه دانش و مهارتم رو به کار گرفتم اما ضربه سختی خورده...همین که از دستش ندادیم یعنی باید امیدوار باشیم که به زودی بیدار میشه...نگران نباشین!


هوسوک بی اختیار ناله ای کرد و هق کوتاهی زد...انگشتای سردی رو حس کرد که با ملایمت و به آرومی گونش رو نوازش کردن و بعد موهایی که میتونست رو پوست گونه و پیشونیش حس کنه توسط همون انگشتا کنار زده شدن و به پشت گوشش هدایت شدن...انگشتا اینبار روی پیشونیش رفتن و مشغول نوازش پیشونی و موهاش شدن...اگر دردی که توی سر و تک تک سلولای بدنش رو حس میکرد نادیده میگرفت ، میتونست بگه داره از این نوازش ها و نگرانی صاحب اون صدا برای خودش لذت میبره...!

𝒜𝓃 𝒶𝒸𝒽𝒾𝑒𝓋𝑒𝒹 𝓌𝒾𝓈𝒽 𝑜𝓇...?!🗡(𝓈𝑜𝓅𝑒 ) Where stories live. Discover now