Part 18 : broken but..🥀

106 21 8
                                    

آخر این پارت حتما خوانده شود!

«روزها داره  برام خسته کننده تر از قبل میشه جوری که شک ندارم چن روز دیگه خودم با فرشته مرگ ارتباط برقرار کنم.....اَه..»
«جئون دوهیون»

از نوشته ای که داخل دفترچش میدیدم زیاد تعجب نکردم ، اما ناراحت بودم که واقعا چرا به خاطر لج و لجبازی خودش با من انقدر گوشه گیرمیشه ....من به این کاراش بهش عادت ندارم !


اون همیشه با ملاحظه و حرف گوش کنه...



با کلافگی و خستگی که رو تنم از صبح داشتم از کنار میز تحریرش فاصله گرفتم و دفتر خاطراتشو به همون حالتی که بود رها کردم ،طوری که دهیون نفهمه من هر از گاهی به اون دفترچه سرک میکشم.


منو سرزنش نکنه اگه فهمید....تقصیر من نیس که اون حرف دلشو به من نمیگه ..اون درونگراست
مثله خودم .

درسته خونی که من از خاندان جئون به ارث بردم در رگ های دوهیون جریان نداره ، ولی حداقل فامیلی من روشه ،...اگه منو هیونگ خودش میدونه نباید لحبازی کنه!




من زمانی که همسن اون بودم کسی رو برای درد و دل نداشتم ..همه غریبه هایی بودن با لباس آشنا و کلاغ هایی خبررسون ، نزد پدرم ....اره کسی نبود
شایدم ...یه لحظه!....شایدم کسی بود و میتونست ثابت کنه من لیاقت داشتم......داشتن یه نفرکنارم .


با این حال  دوهیون منو که داره!.....گاهی اوقات دوست دارم از سرتق بودن این پسر سرمو بکوبم به دیوار!
اون میتونه به من تکیه کنه و بدون  رودربایستی بهم بگه مشکلشو.



از اتاق خارج که شدم نامجون رو دیدم به سمتم میاد....چهرش مثله چند روزه پیش نگران نیس .


دوباره مثل همیشه چهره جدی به خودش گرفته که به خودم یادآوری میشه چند روز پیش تا چه حد نامجون رو با رفتارم ترسونده بودم که باهام راه اومد وبه جای بردن به تالار بولشوی منو به کلاب برد .


استرس برنامه ها ...چرا همه فک میکنن مشکل لعنتی من به خاطر برنامه های فشردس؟!
اصلا بزار همینطوری فک کنن ...اصراری ندارم آرزوهای گذشته کودکانم رو گوش کنن.


به سمتم اومد رو به روم ایستاد و با چهره ای که توش احساسی دیده نمیشد به حرف اومد و منم مثل همیشه توجهی بهش نکردم:

"جی کی؟.... الان نباید بری آکادمی ؟ ایجا چیکار میکنی؟"
دستاشو تو جیب شلوارش گذاشت و بهم زل زد.

My Odet |Vkook |Where stories live. Discover now