part three✨

36 8 1
                                    

سر میز بودن و هرکی داشت غذای خودشو میخود
هیونگ ما قراره تا کی اینجا باشیم
من و هیونگت قراره ازدواج کنیم
با این حرفت چان بک شروع کردن به سرفه کردن و بعد از یه چشم غره به چان لیوانو ازش گرفت و سرکشید
راست میگه هیونگ
ا..اره من
نه هیونگ من درکت میکنم
ممنونم
بعد ازخوردن شام هر کس به سمت اتاق خودش رفت
بک بعد از عوض کردن لباساش به سمت تخت رفت و پشت به چان دراز کشید هنوز چشاشو نبسته بود که دستی رو دور شکمش احساس کرد بغضش گرفته بود و میخواست بزنه زیر گریه ولی برای نجات برادر کوچیکش مجبور به انجام این کار بود
شب بخیر بیبی
ش..شب
ادامشو نتونست بگه و زد زیر گریه
چان برگردوندتش و لباشو گذاشت رو لبای بک
هیششش اروم باش بعد از یه بوسه اروم یه طرفه بک به چان پشت کرد و خوابید
_____
فردا صبح باحالت کرختی پاشد
صبح به خیر عزیزم
صبح...ب...خیر
خوب خوابیدی ا...ره ممنون
خوب حال پاشو بعد صبحانه باید بریم کارای ازرداجو انجام بدیم
ب..به هم..مین زودی
اره پس کی
خ..خیله خوب الان پامیشم
بک از تخت بیرون اومد و به سمت سرویس رفت از سرویس اومد بیرون خواست بیرون بره که چان جلوشو گرفت
تو مطمئنی بک
اره مطمئنم نمی تونم جون برادرمو به خطر بندارم
از اتاق بیرون اومد و چان رو بادرد قلبش تنها گذاشت
________
بعد از خوردن صبحانه برای کارهای ازدواج با یونجی رفتن
خوب بک هرجایی که دوست داشتی هرچی که دوست دارشتی رو انتخاب کن
خ..خوب ب..باشه
بعد از انتخاب مکان عروسی به سمت لباس فروشی رفتن
بک بیا بیرون ببینمت....وایی چه کیوت شدی
اره هیونگ خوشگل شدی
پس همینو میپوشم
چان به سمت بک رفت و مچشو گرفت
هرچی میخوای بپوش ما زورت نمی کنیم
برام فرقی نداره
به سمت اتاق پرو رفت و شروع کرد روبه گریه کردن
_________
هیونگ نگران نباش تو از پسش برمیای حالا هم انقدر گریه نکن ارایشت خراب میشه
باشه عزیزم
اماده ای؟
اره بریم
بک بازوی یونجی رو گرفت و به سمت چان رفتن نگاهای مردمو رو خودش میدید و داشت حالش بد میشد
هیونگ انقدر زیبایی همه دارن نگات میکنن
بک نفس عمیقی کشید و سعی کرد نگاهش به چان نیفته
______
تو جایگاه وایساده بود و داشت بک رو نگاه میکرد ازیه ور خوشحال بود که قرار بود بک رو مال خودش کنه از یه ورم ناراحت بود که بک با خواست خودش باهاش ازدواج نکرده و این عشق یه طرفست اما از یه طرفی هم امید داشت که بک عاشقش باشه
بیون بکهیون ایا حاضری پارک چانیول رو به همسری قبول میکنی
ب..بله
پارک چاکیول  شما بیون بکهیون رو به همسری قبول میکنی
بلههههههه
 خوب با اختیارتون به من داده شده شمارو همسرای همدیگه اعلام میکنم میتونید همدیگرو ببوسید
چان دستشو پشت کمر  بک گذاشت و اونو به سمت خودش کشوندو لباشو گذاشت رو لبای بک
انتظاراتش بالاخره تموم شده بو
فلش بک
3سال پیش اولین سال دانشگاه
بک بی حوصله وارد دانشگاه شد و به سمت کلاسش رفت
_____
چان از ماشینش پیاده شد و دوستاش به سمتش اومدن
سلام کریس چطوری
خوبم بم بم تو خوبی
هی خوبم
خو بچه ها از امروز پسر خفنای دانشگاه میشیم
موافقم
به سمت کلاس حرکت میکردن که چان یه امگارو دید که داره توسط به الفا کتک میخوره سریع رفت و اون الفارو از روی امگا برداشت و شروع کرد به زدن الفا
_______
بک همونطور که سرش پایین بود داشت حرکت میکرد که به الفای بزرگی برخوردکرد و زمین افتا
متاسفم اقا
مگه کوری بچه
گفتم که منتاسفم
برای من بلبلی نکن
رو بک نشست و شروع به زدنش کرد
احمق بی همه چیز چطور تونستی جلوتو نگاه نکنی
همونطوری داشت کتک میخورد که دید الفا از روش کنار رفنه و داره کتک میخوره سریع بلند شدو لباساشو مرتب کرد
دیگه نبینم زورت به ضعیف تر از خودت برسه
هی بچه حالت خوبه
خ..خوبم ممنون
سریع به سمت کلاسش حرکت کرد غافل از اینکه چان همونجور داشت نگاش میکرد
هییی بچرو تموم کردی
فکر کنم عاشق شدم
عشق در نگاه اول
فکر کنم حق باتو بوگوم
(پایان فلش بک)
با دست زدن مردم از لبای بک دل کند و نگاهشو به جمعیت داد
خوب این پارت خیلی طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه

False loveWhere stories live. Discover now