part one🌌

71 8 1
                                    

بک از تخت خواب بیرون اومد و به سمت دستشویی رفت بعد از شستن صورتش به سمت یونجی رفت و اونم بیدار کرد
*بیدارشو خوابالو
*الان پا میشم هیونگ
بک بیرون رفت و بعد از حاضر کردن صبحانه لباس کارشو تو کیفش چپوند تا بعد از دانشگاه بره سرکار
درسته بعد از دانشگاه تا ساعت 9 تو بارکارمیکرد
ویونجی روهم یونگی دوست صمیمی بک بعد از مدرسه خونه خودش نگه میداشت تااز سرکار برگرده
*خوب یونجی امروز امتحان زیاضی داری خوب تلاشتو بکن تا هیونگتو خوشحال کنی
*حتما قول میدم یه الفای خوب باشم و برای جامعه مفید باشم تو هم دانشگاهتو تموم کن تا بری سرکار خوب و باهم زندگی خوبی داشته باشیم
بک لبخندی به خاطر سادگی بچه ی مقابلش زد
خوب میدونست با اینکه رشته ی عالی هم اتخاب کرده اما به خاطر امگا بودنش کار خوبی گیرش نمیومد
از خونه بیرون زدن بعد از رسوندن یونجی به سمت دانشگاه حرکت کرد
_______
تو کلاس نشسته بود وداشت تمامی نکاتو یاداشت میکرد بعد از خوردن زنگ از سرجاش بلند شد و به سمت الفایی که داشت تمام مدت نگاش میکرد رفت
*این نگاهای لعنتیت رو تموم کرد
یه بتا بهش پروند
*اگه نکنه چه غلطی میکنی
*تو نمی خواد فضولی اینو و اونو کنی کونی
بتا عصبی شد خواست به سمت امگا بره که ولفا توقفش کرد وبه سمت سوهو رفت
*میشه باهم حرف بزنیم* من باهات حرفی ندارم دیگه نه تو و نه اون دوسیتای لعنتیت منو اذیت نکنید
(فلش بک)
بعد از دانشگاه به سمت بار رفت و بعد از سلام کردن با رئیس اونجا به سمت محل کارش رفت و برای هر کی هرچیزی که میخواست سرو میکرد
*اوووه پس اینجا کار میکنی به سمت صدا برگشت و بازم اون پسر کلافه پوفی کشید
*چی میل دارید
*تورو
بک از عصبانیت میخواست بزنه تو دهن الفا ولی خوب اخر سر طبق قوانین خودش کتک میخورد
*ببین نیومدم اذیتت کنم فقط میخوام یه پیشنهادی بهت بدم وقتی سکوت امگارو دید ادامه دار
*باهام ازدواج کن تا من هم تو و هم برادرتو از اون اشغالدونی نجات بدم
*معلوم هست داری چی میگی اولا من گی نیستم و همجنسگرایی اشتباه دوم اینکه من به پولت احتیاج ندارم و سوم اینکه لطفا گورتو گم کن
*به هر حال من پیشنهادمو دادم و هر موقع نظرت عوض شد بهم بگو و بعد به سمت خروجی بار رفت
(پایان فلش بک)
*گفتم باید باهم صحبت کنیم
بک به خاطر لحن الفا گونش اطاعت کرد و با سر تکون دادن پشت الفا حرکت کرد
تو حیاط دانشگاه وایساده بودن و به هم نگاه میکردن
*بک میدونم وضعیت خو..*کافیه تمومش کن یک بار بهم گفتی منم گفتم نه الان یه جای خوب کار میکنم پس بهتره دیگه دخالت نکنی
بعد از رفتنش الفا نگاهشو به اسمون دوخت و با خودش گفت بالاخره مال من میشی امگا لجباز
امگا واقعا خسته شده بود اون یه جفت داشت که دیوانه وار دوسش داشت جیسو اما به خاطر یه تصادف احمقانه مرده بود خواست به سمت دانشگاه بره که گوشیش زنگ خورد
*سلام اقای بیون لطفا به مدرسه بیاد یونجی زمین خورده و به احتمال زیاد دستش شکسته
رنگ از رخسار بک پرید
*باشه الان خودمو میرسونم
سریع از دانشگاه بیرون اومد چان که شاهد همه چی بود سریع سمت ماشینش رفت و اونو برداشت
وبه سمت سوهو رفت
*سوار شو* برو به درک* تو که نمی خوای دیر برسی
وقتی که دید چاره ای نداره سوارشد
*کدوم بیمارستان* اووم وایسا گوشیشو در اورد و ادرسشو به چانی نشون داد
__________
*یونجی چندباربهت بگم حوااست به خودت باشه
*جناب بیون لطفا تشریف بیرید
*بله دکتر
*یونجی دستش اسیبه بدی دیده باید براش پلاتین بزاریم
*و..ولی هزینه هاش خیلی زیاد میشن
*من میدم
خوب اینم از این پارت
امیدوارم خوشتون بیاد
ووت یادتون نره
منو به بقیه هم معرفی کنید
ممنون

False loveWhere stories live. Discover now