chapter 25

743 77 538
                                    


نایل: هی...چطوری رفیق...خوبم، منم خوبم...خب...نه بابا...اونم خوبه، مرسی که پرسیدی...عا...پیتر تو الان کجایی؟....بیمارستانی...خیلیم خوب...خب من الان اینجام رفیق...آره آره...باید ببینمت...کافه ی بیمارستان؟ عالیه رفیق عالیه...میبینمت.

تلفن رو قطع کرد و توی جیب جلوی شلوارش چپوند.

به سمت جایی که تدی بر عزیزش با دست باندپیچی شده و لب های آویزون روی یکی از تخت های بیمارستان نشسته بود و با دست دیگش، دست نامرئی رو محکم داخل دستش گرفته بود برگشت و قدم برداشت.

لیام با حس نزدیک شدن نایل، سرش رو با همون لب های آویزون بالا گرفت و با چشم های شکلاتی و کمی شیطونش به نایل نگاه کرد.

نایل لبخند عمیقی زد و با گذاشتن کف دستش روی شونه ی اون پسر، خم شد و بوسه ی شیرینی روی پیشونی برادرش گذاشت.

لیام لبخند ذوق زده ای زد و دوباره با همون شیرینی قبل به چشم های خوش رنگ و شیشه ای برادرش نگاه کرد.

لیام: چیشد؟

نایل موهای روی پیشونی لیام رو کنار زد و با دلتنگی نگاهش کرد.

نایل: الان میرم پیترو ببینم عزیزم، وقتی دیدمش ازش راجب مدت زمان عملو چیزایی که لازمه میپرسم...نگران هیچی نباش

لیام آب دهنش رو به نرمی قورت داد و دست زین رو محکم تر داخل دستش گرفت و به محکم تر شدن دست دیگه ی اون روح دور کمرش لبخند زد.

لیام: نایل...قول میدی فردا همه چیز خوب پیش بره؟...فردا زین برمیگرده مگه نه؟...قلبش خوب میشه؟

نایل به خاطر شنیدن لحن مظلوم و امیدوار لیام لب هاش رو جمع کرد و دستش رو از روی شونه ی اون پسر برداشت و با مهربونی موهاش رو بهم ریخت.

نایل: معلومه که خوب میشه لی...الانم برای این که مطمئن بشی، زودی میرم پیش پیتر و هر کاری که برای فردا شب لازم باشه انجام میدم...خوبه عزیزم؟

لیام سرش رو تکون داد و با ذوقی که به خاطر زنده شدن زین توی وجودش شکل گرفته بود لبخندی زد و بیشتر به شونه ی زین تکیه کرد‌.

نایل: چیزی لازم نداری؟ برم؟
لیام: آره...فقط هری و جرارد کجا رفتن؟

نایل زیر بینیش رو خاروند و عقب عقب به سمت در اتاق بیمارستان قدم برداشت.

نایل: تا جایی که میدونم اون پسره تو اتاق بغلیه تو بود، هنوز دستش داره بخیه میخوره، هریم رفت اونجا پیشش باشه.....فعلا لی...فعلا رفیق نامرئی...با خبرای خوب برمیگردم قول میدم

با لحن پر انرژی حرفاش رو زد و در آخر دست تکون داد و از اتاق خارج شد.

با صدای بسته شدن در، زین نفس عمیقی کشید و چونش رو روی شونه ی لیام گذاشت و به نیم رخ زیباش و لپ های نرمش خیره شد.

Chegaste ao fim dos capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Feb 21 ⏰

Adiciona esta história à tua Biblioteca para receberes notificações de novos capítulos!

Fade The Nightmare [L.S][Z.M]Onde as histórias ganham vida. Descobre agora