جی-وو سه شنبه بعد از چرتش از فرط خستگی از پلهها پایین اومد. تهیونگ داشت بی حواس همراه با پختن غذا زیر لب هوم میکشید. غذاش تنها به تخم مرغ خلاصه نمیشد و داشت "بیبیمبپ" درست میکرد. همینطور داشت از مواد غذایی خوبی هم استفاده میکرد، نه اونایی که نزدیک بود تاریخ انقضاشون تموم بشه و فاسد بشن.دستهاش به نردهی محافظ پله چنگ زده بود تا حدی که بند انگشتهاش سفید شده بودند. با چشمهای گشاد و صدایی که شبیه به جیغ بود صداش کرد و باعث شد تهیونگ تکونی بخوره و قبل از اینکه با وسایل توی دستش یه پوزیشن دفاعی مزخرف به خودش بگیره، نزدیک بود همهاش از دستش بیوفته.
جی-وو با صدای تیزی تقریبا داد زد:
- ته!... ووجین داره دزدی میکنه.وسایل از دست تهیونگ رها شد و با صدای بلند و شدیدی روی کف تیرهی آشپزخونه افتاد.
- ها؟
تهیونگ محکم سرش رو سمتش گردوند.جی-وو چند پله پایینتر اومد و بهش نزدیکتر شد. نگاه گشاد شدهاش رو چندبار از برادرش گرفت و به جایی که پاهاش رو میذاشت داد. اون پله ها اگه هزاربار هم ازشون استفاده کرده بودی و خوب میشناختیش، باز هم قابل اعتماد نبودن.
- اون ماشین کنترلیه بود که میخواستش و سه تا از دوستهاش انگار داشتن؛ الان داره باهاش بازی میکنه. تهیونگ دزدیدتش!
صداش پر از ناامیدی بود. مسئله این بود که، کیمها؟ اونها دزدی میکردن. پدرشون دزدی میکنه. برادرشون قبلاً دزدی میکرد، که الان طبق چیزی که میدونن دیگه نمیکنه؛ گرچه حالا چیز خاصی هم ازش نمیدونستن. جی-وو بعضی وقتا چیز کش میرفت. اون چیزای کم ارزش و کوچیکی که میدونست کسی دنبالشون نمیگرده. تهیونگ از رستورانی که توش کار میکرد قرض میگرفت؛ مثلا این وسایلی که همین حالا کنار پاش روی زمین افتاده بودن رو نخریده بود. استیل ضد زنگ به خاطر دستوپاچولفتی بودن دستیار سرآشپز سوخته بود و تهیونگ هم با خودش گفته بود میتونن بدونش کار کنن.
اونها انجامش میدادن؛ ولی معنیش این نبود که کار بدی نمیدونستنش. معنیش این نبود که میذاشتن برادر کوچیکشون هم انجامش بده. تهیونگ و جی-وو، وقتی پدرشون گم و گور شد، وقتی برادرشون ول کرد و رفت، بارها به هم قول داده بودند که زندگی ووجین تا جای ممکن از زندگی یه کیم دور باشه.
تهیونگ آهی کشید و خیالش راحت شد. چشمهاش به طور خودکار به عقب برگشتن و دستش رو توی هوا تکون داد. خم شد و وسایل رو برداشت و با پیشبند عهد بوقش که اونم سوخته بود پاکشون کرد.
- ندزدیدتشون نونا، آروم باش.جی-وو دستهاش رو به سینه زد و نزدیکش اومد. بوی غذایی که پخته بود زیر بینیش پیچید. ابروهاش با شک بالا اومد.
- و دقیقا چه طوری دستش بهش رسیده؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Must Be Sunny
Fiksi Penggemarیکی از سرگرمیهای کیم تهیونگ، دیدن آدمهای ثروتمنده. و اولین ثروتمند توی لیستش جئون جونگکوک و دوستدختر فوقالعادهاش جولیاست. افراد ثروتمند بعضی وقتها حوصلهشون سر میره و اونوقت فقرا هزینهاش رو میپردازن. و اون فرد فقیر تهیونگه. ظاهرا، جونگکوک...