2•Little liam

854 221 345
                                    

دنا با صداهای عجیبی که شنید کم کم چشماش رو باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت
این سروصدای وحشتناک سره صبح اونم توی
قصر بارنک؟
خیلی عجیبه ... خیلی خیلی
قصر سلطنتی همیشه در آرامش کامل به سر میبرد
و این صداها؟ خب از عجایب بود
مثل اینکه هنوز غرق خواب بود چون اون کوچولو رو کاملاً فراموش کرده بود

آروم از جاش بلند شد و به سمت تشت آبی که کنار تخت گذاشته بودن رفت
دست و صورتش رو شست و با حوله شیری رنگی که کنارش بود خشک کرد
با اَبرو های درهم قفل شدش لباس هاش رو پوشید و اتاقش رو به مقصد اون آشفته بازار ترک کرد
ساعت حدود پنج صبح بود!

این چیزی بود که ساعت بزرگ قصر نشون میداد و قصر معمولا در این ساعات کاملا در سکوت بود
صدای جیغ کر کننده ای شنید و سرعتش رو زیاد کرد
وقتی به منبع صدا رسید کاملا دیشب رو به یاد آورد و حالا پسری که به شدت نا آرومی میکرد رو توی بغل آنه دید

"دنا: خدای من همه ی سروصدا فقط ماله توعه؟"

دستش رو جلو برد تا اون رو از آنه بگیره اما لیام بدتر جیغ زد و نا آرومی کرد
و دنا فقط صدای گریه بیشتر بچه و نگاه مظلوم آنه رو دید
هری هم با صدا اون کوچولو بیدار شده بود و وقتی با تکون دادن دست های کوچیکش تقاضای بغل کرد و در نتیجه فقط با گریه های وحشتناک اون بچه روبرو شد شروع به گریه کرد

اوضاع آشپزخونه قصر اصلا مناسب نبود و هر لحظه ممکن بود جیغ های کر کنند دو پسر کوچیک گوش های خدمه رو کر کنه
همه خدمه های اشپزخانه قصر به طور آشکاری کلافه شده بودند و هیچ تمرکزی روی کارشون نداشتند این بین آنه از همه کلافه تر شده بود نمیدونست پسر کوچولوی حسود خودش رو آروم کنه یا پسری که تو بغلش بود و جیغ کر کننده و گریه بی امون راه انداخته بود.

دنا تا اون لحظه فقط دنبال راه حل بود که اون دوتا رو اروم کنه و بتونه هرچه سریعتر وسایل حمام ملکه رو اماده کنه برای همین به کمک آنه رفت هری رو بغل کرد و شروع کرد به راه رفتن و تکون دادنش
اما مثل اینکه این کارش مثل الکل روی اتش بود چون نه تنها آروم نشد بلکه گریه هری رو بیشتر از قبل کرد
آنه با بیچارگی به اون دوتا پسر که حالا انگار باهم مسابقه جیغ و گریه گذاشته بودند نگاه کرد.

با فکری که به ذهنش اومد خدا خدا کرد که این جواب بده تا شاید به گریه یک ساعته اون پسر پایان بده قبل از اینکه حنجرش ازبین بره
دنا رو صدا زد و ازش خواست که پتویی که توی سبد لیام کوچولو بود رو بهش بده
دنا هری رو بغل آنه داد و انه رو با دوتا بچه که از شدت گریه قرمز شده بودن تنها گذاشت!

پتوی کوچولو و سفیدی که با اون بچه پیدا کرده بودن رو از خدمه گرفت و خواست اون رو به انه بده اما همین که لیام بوی اون رو حس کرد خودش رو بغل دنا انداخت و این کار رو اونقدر ناگهانی انجام داد که نزدیک بود خودش رو به کشتن بده

The King's Dream HideWhere stories live. Discover now