Part 7

4.8K 649 99
                                        

«جونگکوک»

+جیمین عجله کننننن.!

*یه دقیقه صبر کن کرِممو بردارم اومدم دیگه!

+جیمین کِرِم میخوایی چیکار آخه...دیرمون شد !!

جیمین همونجور که کولشو روی یکی از شونه هاش انداخته بود با کلی وسیله دیگه از اتاق اومد بیرون و مثله یه مرغی که گربه دنبالشه توی خونه میچرخید و هر سری یه وسیله جدید بر میداشت

+اصلا فکر خوبی نبود که بیایم خونه شما تا تو وسایلایه بیخودتو واسه اردو برداری . من کلی وسایل داشتم همونا کافی بود واسه جفتمون

* هی هی من بدون تجهیزات خودم هیچ قبرستونی نمیرم

+حالا یه جور میگی تجهیزات انگار چه چیزایه با ارزشی برداشتی

*به نظرت کرِم و لوازمات بهداشتی و دفتر و لوازمات زیبایی مهم نیست؟!

+نه اصلا مهم نیست بعداشم اصلا بگیم مهم باشه از هر کدوم یه دونه بردار نه صدا تا که ...!

* تو اصلا سر در نمیاری اومدیم اونجا خواستم با یکی قرار بزارم نباید قبلش به ظاهرم برسم؟

همونطور که رو زمین نشسته بود و کفشاشو میپوشید با عشوه گفت دستاشو روی لپاش گذاشت

+وایی جیمین محض رضایه خداااا با کی میخوایی وسط جنگل قرار بزاری؟؟؟

با حالت زاری گفتم و با دست به پیشونیم ضربه زدم
خدایا کی میخوایی منو از دست این نجات بدی!

*خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه

+ بزار خیالتو راحت کنم تو اونجا به غیر از گوریلایه وسط جنگل با هیچکس نمیتونی قرار بزاری

*هوی الاغ اینجوری نگو میدونی چقدرا خودشونو واسه من میکشن؟؟

دیگه خیلی داشت حرف میزد و تا اونجایی که شناختمش میدونم حاضره تا فردا همونجا وایسه و با من بحث کنه پس دستشو کشیدم و با هم از خونه خارج شدیم

+جیمین اگر دیر به اتوبوس بریزیم بدبختت میکنم!

*وااا به من چه

چشمامو چرخوندم و سرعت قدم هامونو تند تر کردیم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادیم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
«تهیونگ»

حدود یه ربع میشد که به ایستگاه رسیده بودیم و همه دانش آموزا داشتن ساکاشونو توی قسمت زیری اتوبوس جا میدادن و سوار میشدن

✨Light Of My Heart✨Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ