«جونگکوک»
+جیمین عجله کننننن.!
*یه دقیقه صبر کن کرِممو بردارم اومدم دیگه!
+جیمین کِرِم میخوایی چیکار آخه...دیرمون شد !!
جیمین همونجور که کولشو روی یکی از شونه هاش انداخته بود با کلی وسیله دیگه از اتاق اومد بیرون و مثله یه مرغی که گربه دنبالشه توی خونه میچرخید و هر سری یه وسیله جدید بر میداشت
+اصلا فکر خوبی نبود که بیایم خونه شما تا تو وسایلایه بیخودتو واسه اردو برداری . من کلی وسایل داشتم همونا کافی بود واسه جفتمون
* هی هی من بدون تجهیزات خودم هیچ قبرستونی نمیرم
+حالا یه جور میگی تجهیزات انگار چه چیزایه با ارزشی برداشتی
*به نظرت کرِم و لوازمات بهداشتی و دفتر و لوازمات زیبایی مهم نیست؟!
+نه اصلا مهم نیست بعداشم اصلا بگیم مهم باشه از هر کدوم یه دونه بردار نه صدا تا که ...!
* تو اصلا سر در نمیاری اومدیم اونجا خواستم با یکی قرار بزارم نباید قبلش به ظاهرم برسم؟
همونطور که رو زمین نشسته بود و کفشاشو میپوشید با عشوه گفت دستاشو روی لپاش گذاشت
+وایی جیمین محض رضایه خداااا با کی میخوایی وسط جنگل قرار بزاری؟؟؟
با حالت زاری گفتم و با دست به پیشونیم ضربه زدم
خدایا کی میخوایی منو از دست این نجات بدی!
*خب کار از محکم کاری عیب نمیکنه
+ بزار خیالتو راحت کنم تو اونجا به غیر از گوریلایه وسط جنگل با هیچکس نمیتونی قرار بزاری
*هوی الاغ اینجوری نگو میدونی چقدرا خودشونو واسه من میکشن؟؟
دیگه خیلی داشت حرف میزد و تا اونجایی که شناختمش میدونم حاضره تا فردا همونجا وایسه و با من بحث کنه پس دستشو کشیدم و با هم از خونه خارج شدیم
+جیمین اگر دیر به اتوبوس بریزیم بدبختت میکنم!
*وااا به من چه
چشمامو چرخوندم و سرعت قدم هامونو تند تر کردیم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادیم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
«تهیونگ»
حدود یه ربع میشد که به ایستگاه رسیده بودیم و همه دانش آموزا داشتن ساکاشونو توی قسمت زیری اتوبوس جا میدادن و سوار میشدن
BẠN ĐANG ĐỌC
✨Light Of My Heart✨
Lãng mạnجونگکوک پسر خجالتیه که وقتی هشت سالش بوده توی یک تصادف مادرشو از دست میده ، از اون به بعد با پدرش زندگی میکنه و وضع مالی خوبی نداره ... پدرش همیشه دنبال قمار و شرط بندیه و شبایی که از بار به خونه بر میگرده تن نحیف و سفید جونگکوک رو با کتک هاش کبود...
