"اینا... "
"رد خونه"

سهون قبل از تموم شدن جمله لو اون رو کامل کرد و خودش رو روی صندلی انداخت.

"درست همینجا؛ همینجا مینشوندنم و بعد اینقدر با شلاق کتکم میزدن تا به حرف بیام"

پوزخند زد و توی تاریکی به برق چشمای خیس لوهان خیره شد
"من آخرین نفری بودم که دستگیر شدم و اونا فکر میکردن عامل اصلی منم"

بالاخره اولین قطره اشک از چشم لوهان پایین افتاد و بین گرد و خاک اتاق محو شد.

"بهم میگفتن وقتی معشوقه خودت همه چیز رو لو داده پس حتما یه کار بزرگتر کردم... گفتن شاید نقشه دیگه ای دارم ولی میدونی چیه؟ "

دوباره پوزخندی زد و بلند شد.
"بعد از اون همه شکنجه و شوک وقتی باز هم نتونستن چیزی پیدا کنن تصمیم گرفتن بیان سراغ تو"

اینبار پشت دستشو به آرومی روی گونه لوهان کشید و مجبورش کرد توی چشمهاش نگاه کنه.
"فکر کردن شاید لو دادن من بخشی از نقشه باشه و من خودم رو فدا کردم تا تو تنهایی به ادامه نقشه برسی"

لبخندی زد و فاصله بینشون رو به حداقل رسوند
"ولی هیچ وقت سراغت نیومدن. مگه نه؟ "

لوهان اینبار با گیجی به الفای رو به روش خیره شد و طولی نکشید تا اینکه پسر بزرگتر کنی لو رو به عقب هول داد و خودش هم رو برگردوند.

"چون منِ لعنتی چیزی رو قبول کردم که اصلا وجود نداشت. به خاطر توی لعنتی جرمی رو گردن گرفتم که اصلا انجام نداده بودم. بهشون گفتم که راه زیرزمینی برای فرار ساختم"

هرچی به انتهای جمله اش نزدیک میشد صداش هم بلند تر میشد.
صدای که ناشی از بغض چند ساله اش بود.

"بعدش.. بعدش چی شد؟ "
بتا با صدای گرفته ای پرسید و منتظر جواب پسر رو به روش موند.

"افراد آقای پارک خبرارو بهش دادن و اون هم سریع یه راه زیر زمینی ساخت هرچند هیچوقت کامل نشد"

"یعنی... یعنی... "

سهون دوباره به سمت لو برگشت و با چشمای قرمز بهش خیره شد
"یعنی برای نجات تو قبول کردم خودم شکنجه شم. برای همین بود که بعد از آزادی چان و بقیه من هنوزم توی این جهنم بودم"

اینبار حتی اشکای سهون هم سرکشی میکردن و بی پروا روی صورتش پخش میشدن.
"حالا که همه چیز رو فهمیدی. دلیلش هم میدونی؟ "

پایان حرفش مساوی شد با هول دادن و چسبوندن لوهان به دیوار پشتش.

صورتش رو نزدیک برد و روی لبای بتا زمزمه کرد
"چون دوست داشتم"

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now