7

316 36 122
                                    

این پارت رو با آهنگ Over again  بخونین

*صبح روز بعد*

لویی با سردرد شدید از خواب بیدار شد
بدنش حسابی درد میکرد و حس کرختی بهش دست داده بود..
ی تکونی ب خودش داد و دید ک رو زمینه و کل شب اونجا بوده ...

آلبوما رو ک زیر دستش دید یادش اومد..

تموم درد هایی ک دیشب کشیده یود

لویی ب آرومی تو دلش گفت: مامی فیلیسیتی دلم براتون خیلی تنگ شده کاش بخاطر دل من یکم بیشتر میموندین ...

ولی باز هم سکوت...

جواب همیشگی  اونا این بود..

لویی گفت : اوکی باشه پس من دوباره توی قاب بد بوی میرم تا شمام راحت باشین
و خنده تلخی کرد

لباساشو عوض کرد و تصمیم گرفت ی دوش بگیره و ب خونه زین بره تا دس پخت مامان دومش(تریشا ) رو بخوره

لویی با خودش: مییینی مامان .. میبینی چقد مهربونی  ... خودت رفتی ولی ی فرشته دگ رو فرستادی تا مراقبم باشه ممنونم ازت
آهی کشید و  در خونه رو بست و بیرون رفت

*عصر همون روز در راه برگشت از مدرسه*

ز: خب تومو برنامه امروزت چیه؟ بریم یکم خوش بگذرونیم؟
لویی که هنوز توی دنیای خودش سپری میکرد جواب زین رو نداد
زین هم امروز اعصاب نداشت و لو رو درک نمیکرد ..

زویی امروز هردوشون آشفته بودن...

ز: اوکی برو عوضی و یه  شنبه شب دگ رم تنها تو پاتوقت بگذرون

آره لویی تنها بود و پاتوقش بار بود...

باید امشب یکیو ب فاک میداد تا درد دیروزش و قرارش با استایلز رو یادش بره...

استایلز... واقعا چرا لویی رو توی اون وضعیت ول کرد؟
این چیزی بود ک لویی نفهمید...

* در بار*

خوشبختانه امشب شلوغ بود و لویی تونست مخ ی پسر کله کلاغی رو بزنه که از قرار معلوم اسمش اسکات بود ولی برای لویی ک اسمش مهم نیود مهم براش اتفاقی بود ک قراره طبقه بالا بیوفته..

خوشبختانه خام کردن اسکات و کشوندنش ب ی اتاق زیادی راحت بود اون پسر زیادی مست  و ساده بود

لویی لباشو ب لبای اسکات چسبوند اون پسر اه کشید...

این اه فرق داره.. طعم لباش فرق داره...
طعم لبای اون نیس...
طعم لبای استایلز نیس..

The space between us Where stories live. Discover now