Part 1

218 49 19
                                    

مجله ای رو که توی دستش گرفته بودو با دقت نگاه میکرد. عینک ظریف با فریم قهوه ای سوخته به خوبی روی تیغه دماغش جا خشک کرده بود. از بچگی چشماش دوربین بودن و نمیتونست نزدیک رو به خوبی ببینه.
توی همون حالت به طرف اشپزخونه رفت، تلفن بی سیمو از روی کانتر برداشت و شماره ای رو که تقریبا حفظ بودو گرفت:
-بله؟
-اشتراک13 هستم...
-اوه جناب کیم! چی میل دارید؟
-مرغ سوخاری با سس تند.
-نوشیدنی؟
-الکل دار نباشه فقط...
-در اسرع وقت میفرستم خدمتتون.
-ممنون
و تلفن رو قطع کرد.
با انگشت اشاره اش عینکشو بالا تر داد تا مطمئن شه که اون مجله کلمه ای رو از مقاله اش جا ننداخته.
درسته! اون یه روزنامه نگار و نویسنده معمولی بود که مقاله کوچیکش توی یکی از مجله های نه چندان محبوب کره چاپ شده بود.
با این حال وسواس زیادی به خرج میداد تا از تحقیقات و نوشته هاش سوء استفاده نشه.
مجله رو روی کانتر انداخت و به طرف قهوه ساز رفت تا برای امشبش تدارکاتی ببینه چون قرار بود تا دیر وقت بیدار بمونه.
با بی حالی دمپایی های خونگیشو روی زمین میکشید و دنبال دستگاه کوچیکی میگشت تا باهاش دونه های خوش بوی قهوه برزیلی شو خورد کنه.
درگیر ریختن ابِ جوش روی قهوه پودر شده بود که تلفن همراهش زنگ خورد.
سریع قهوه رو دم گذاشت و دستاشو با گرمکن گشاد و طوسیش خشک کرد.
فورا خودشو به پذیرایی رسوند، تلفنشو از روی دسته مبل برداشت و با دیدن اسم شخصی که روی اسکرین افتاده بود لبخند ملایمی زد و تماس رو وصل کرد:
-هی بیبی!
-یاااااا جونگین! چطور میتونی اینقدر نسبت به من بی توجه باشی؟
-کامان کیونگسو! اینقدر بی رحم نباش عسلم!
-شیرین زبونی نکن! هر وقت گند میزنی مدام بهم میگی عسلم، مربای توت فرنگیم، نوتلای شیرینم!
جونگین قهقه بلندی سر داد:
-باشه باشه تو خیلی زرنگی سو!
-معلومه که زرنگم! اگه زرنگ نبودم که نمیتونستم تیکه ای مثل تورو تور کنم!
-یااا سو! داری کم کم خجالت زدم میکنی...
-کی برمیگردی امریکا؟
-به زودی...
-منو دست به سر نکن جونگین! به من تاریخ و زمان دقیق بگو!
-دارم کارامو جمعو جور میکنم و به زودی میبینمت عسلم...
-اصلا از اولشم نباید اجازه میدادم که برگردی کره! اشتباه بزرگی کردم...
-بی برنامگی من باعث این وقفه طولانی شده، لطفا مثل همیشه جونگینیتو ببخش و منتظرم بمون.
-باشه، مواظب خودت باش.
-تو هم همینطور... به زوری میبینمت!
صدای آه کلافه کیونگسو به گوشش رسید و با خنده تلفنو قطع کرد. هر وقت که صدای لعنتی شو میشنید سر حال میشد و نمیدونست علتش چیه!

****

عینکشو دراورد و به ارومی روی میز مطالعش گذاشت تا اسیب نبینه. کش و قوسی به عضلاتش داد و با نگاهی به ساعت متوجه شد که 2:55 صبحه!
-فاک...
با انگشت شصت و اشارش شقیقه هاشو ماساژ داد و نور لپ تاپشو کمتر کرد.
نزدیک به 5 ساعت بود که بی وقفه در حال خوندن مقاله ها و تحقیقات پلیس درباره حادثه ای بود که حدود ده سال پیش اتفاق افتاد...
توی تحقیقات پلیس ذکر شده بود که اقا و خانم بیون پسراشون بکهیون و ییشینگ رو برای سفر ضروری کاری توی ویلای شخصیشون تنها میذارن اما وقتی که برمیگردن، نه تنها اثری از اون دو پسر نیست، بلکه کل ویلاشون سوخته و فقط تلی از خاکستر به جا مونده...
برای جونگین خیلی عجیب بود...
پلیس نهایتا نتیجه گرفت که شیر گاز باز بوده و یکی از پسرا با بی احتیاطی و روشن کردن شعله، کل خونه رو به اتیش کشیده... اما این قضیه هیچ جوره تو کت جونگین نمیرفت.
از نوجوونی علاقه زیادی به رمان های جنایی و پلیسی داشت و خیلیاشونو از توی اینترنت دنبال میکرد.
حالا هم که یه مرد کامل 34 ساله بود، نمیتونست دست از علایقش برداره. اون کاراگاه یا همچین چیزی نبود اما هر روزنامه نگاری شامه مخصوص خودشو برای کشف یه سری چیزا داره.
بهرحال جونگین تصمیم گرفت که فراموشش کنه و قصد داشت که به تخت نرمو گرمش بره که براش یه ایمیل اومد.
اول نمیخواست جوابشو بده اما وقتی نگاهش به ساعت افتاد دقیقا 3صبح بود و از اونجایی که کنجکاویش به شدت گل کرده بود، با دست چپش عینکشو از روی میز برداشت و با دست دیگش تاچ لپ تاپشو لمس کرد تا ایمیلشو باز کنه.
چشماشو ریز کرد و خودشو جلوتر کشید.
ایمیل ناشناس بود؟!
فورا بازش کرد و شروع به خوندن کرد. خط به خط جلو میرفت و داغی سرش بیشتر و بیشتر میشد. با چشمایی که از سایز عادیشون درشت تر بودن دستشو به میز تکیه داد و چند بار از اول تا اخر متن ایمیل رو خوند. همه جاشو زیر و رو کرد اما اسمی از فرستنده ایمیل وجود نداشت.
فورا گوشیشو برداشت و چند تا عکس از صفحه لپ تاپش گرفت تا مدرک داشته باشه و به دنبالش فورا به لوهان زنگ زد، صدای خواب آلود دوست قدیمیش از پشت خط به گوشش رسید:
-چه مرگته باز جونگین...
-هی لوهان! زود باش اماده شو دارم میام دنبالت، باید هر چه زودتر به یه جایی سر بزنیم...
-برو به جهنم جونگین! دیوونه شدی؟!
-خواهش میکنم لوهان واقعا حیاتیه!
-هیچ میدونی ساعت چنده احمق؟
-لوهان! همین الان یه ایمیل ناشناس لعنتی برام اومد و باید ببینیش!
لوهان از حالت خوابیده نیم خیز شد و چشماشو کمی باز کرد. سنسورای مغزش فعال و شامه کنجکاویش تیز  شده بود.
-چه ایمیلی؟!
-الان برات عکسشو میفرستم.
-اوکی
جونگین فورا تلفنو قطع کرد و عکسی رو که با گوشیش از ایمیل گرفته بود رو برای لوهان فرستاد.
به ثانیه نکشید که لوهان بهش پیام داد:
" فورا اماده میشم! "
جونگین با هیجان لبخندی زد، همونطوری لپ تاپشو باز رها کرد و به طرف حموم رفت تا با دوش اب خنک خوابو از سرش بپرونه و به همراه لوهان به طرف تیمارستان 13 حرکت کنه!


متن ایمیل:
این اطلاعات به شدت محرمانست و ازتون خواهش میکنم که به هیچ وجه جایی منتشرش نکنید جناب کیم!
لطفا ما رو نجات بدید...
خیلی از بیمارها اینجا زندانی شدن و دونه دونه دارن از بین میرن.
التماس میکنم کیم جونگین...
اینجا وحشتناکه!
میدونی تیمارستان 13 کجاست؟ همونی که توی شمال غربی شبه جزیره کرست و خیلی وقته که توجه کسی رو جلب نمیکنه.
این تیمارستان تحت مدیریت شرکت مارک آفه و سال 1998 متروک اعلام شده اما اینطور نیست!
این تیمارستان بعد از اون سال هنوز هم به فعالیت خودش ادامه میده، از بیمارها به عنوان موش ازمایشگاهی استفاده میکنن.
با اشعه هایی که فلزو ذوب میکنن روی بیمارا ازمایش انجام میدن و با مواد شیمیایی سمی و خیلی خطرناک کار میکنن. همه اینکارا غیرقانونیه و من بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم...
بهت التماس میکنم که پلیسو خبر کنی و نجاتمون بدی کیم جونگین، ازت خواهش میکنم...


Thirteen Asylum-3:00AM



پارت اول فصل سوم سیزده اپ شد. با نظراتتون بهم انرژی بدید و فصول قبلی رو هم بخونید. ووت نیز فراموش نشه بوس.^^

Thirteen, S3Where stories live. Discover now