🍷 Dancing In The Dark_VKOOK...

By Sonya_vkooker

283K 51.2K 17.2K

جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-So... More

0
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
LAST PART

18

5.2K 1K 449
By Sonya_vkooker

کتاب رو کنار انداخت و پوف کلافه ای کشید ، میخواست از کلافگی گریه کنه.

چرا نمیتونست یه کلمه از این کتاب کوفتی رو بفهمه؟؟پس چطور میخواست قبول بشه؟!

نگاهش سمت کوکی که حالا تمیز تر شده بود و داشت هویجی که خودش از آشپزخونه کش رفته بود رو میخورد ، رفت.
اون خیلی کیوت بود و اگه جونگکوک کلافه نبود تا الان هزار بار قربون صدقه اش رفته بود‌.

″بیخیال اون کتاب شو پاشو بیا رفیقت اومده″
با صدای تهیونگ ، سرشو شوکه برگردوند سمت صدا.

″کِی اومدی؟؟″
با تعجب پرسید ، هیچ صدایی نشنیده بود که نشون بده تهیونگ داخل اتاق اومده.

″همین الان″
تهیونگ با صدای آرومی گفت و سمت در اتاق رفت و برگشت سمتش:″اگه نمیخوای دوست عزیزت رو بکشم بیا پایین″
با حرص گفت و در رو باز گذاشت و بیرون رفت.

″هوسوکی اومده؟؟″
جونگکوک با ذوق گفت و از روی تخت بلند شد.

یکی از بالش هاش رو برداشت و روی زمین برای خرگوشش گذاشت و مطمعن شد جاش خوب باشه ؛ از اتاق بیرون رفت و در رو بست.

***


یا خدا...خونه ـست یا قصر؟مگه چند سالشه همچین جایی زندگی میکنه؟جنگل آخه؟؟″
هوسوک با وحشت حرف میزد و یونگی کلافه شده بود.
″هوسوکا...شخصیت تهیونگ یه خرده عجیبه..اینا هم سلیقه ـشه...کم کم متوجه میشی″
جیمین توضیح داد و هوسوک گفت:″آخه این چه سلیقه ایه؟حس میکنم یکی به جز شما زل زده بهم!″
هوسوک جمله ی آخرش رو با وحشت گفت و یونگی آهی کشید.

″هیچ کس به جز ما اینجا نیست سوک...فقط ماییم″
یونگی توضیح داد و به زمین خیره شد.

″جانگ هوسوک!!!!!″
صدای آشنایی داد زد و هوسوک حس کرد همه چی سرعتش کم شده.
سرشو برگردوند سمت صدا و با دیدن دوست صمیمیش که چند وقت ندیده بود ، چشماش برق زد.

″جئون جونگ کوک!!!″
متقابلا داد زد و بلند شد از روی مبل.

″جئون جونگ کوک!جانگ هوسوک!خفه شین!″
تهیونگ با لحن خودشون داد زد.

جونگ کوک با ذوق خندید و سمت هوسوک دوید و هوسوک هم سمتش دوید.
محکم همو بغل کردن و کمی بعد...

″اُسکلِ خرگوشی دلم برات تنگ شده بود″
هوسوک با دل تنگی گفت و جونگ کوک که بین بازو هاش بود ، خندید:″اسبِ رقصنده ی زشت!..منم دلم برات تنگ شده بود″
هوسوک اخم کرد:″این دیگه چه کوفتیه؟اسب رقصنده ی زشت؟″

تهیونگ دستشو بینشون گذاشت:″خب فکر نمیکنید بسه؟بیاید بشینید ، گوشم دیگه نمیشنوه انقدر داد زدید″

هوسوک چشماشو ریز کرد:″راجب این یارو باهات صحبت میکنم ، جونگ!″
و به تهیونگ اشاره کرد.

″باشه..″
جونگکوک با صدای آرومی گفت و تهیونگ گفت:″زود باشین بیاید غذا بخورید″

‌″الان من غذایی نمیبینم جناب کیم″
هوسوک با اخم گفت ، حسودی میکرد چون اون مرتیکه رفیقش رو ازش گرفته بود.

″به آینه نگاه کنی میبینی...شام امشب تویی″
تهیونگ ریلکس گفت و رنگ جیمین و یونگی پرید.

″ت-تهیونگ‌..میشه.. صحبت کنیم؟″
یونگی گفت و تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت:″پس الان داریم چیکار میکنیم؟″

″نه..منظورم یه جای خصوصی تره″
یونگی گفت و تهیونگ پوفی کشید و رو به جونگکوک گفت:″زود میام″

جونگکوک نمیدونست چرا تهیونگ بهش اینو گفته ولی سر تکون داد و بعد این که یونگی و تهیونگ رفتن ، هوسوک دست جونگکوک رو محکم گرفت:″راستشو بگو!..هیولایی چیزیه؟تورو زندانی کرده؟کوک پاشو فرار میکنیم!″

جونگکوک آروم خندید:″سوک...گفـ—″

″میدونستی اونی که داری بهش میگی هیولا داره حرفاتو‌ میشنوه؟″
صدای ناآشنایی به هوسوک گفت.

هوسوک شوکه به اطراف نگاه کرد:″کوک؟صدای کی بود؟″

جیمین که میدونست کیه ، هول شد:″آآه...من بودم..امم..آره″

جونگکوک که با شنیدن صدای مینهو ترسیده بود ، کمی به هوسوک نزدیک تر شد.

″ولی جیمینا صدای تو که انقدر کلفت و ترسناک نیست..″
هوسوک با لحن نامطمعنی گفت.

″هست!چرا نباشه؟هوسوکی...ببین چقدر کلفته...ببین...آه صدای خودم بود
جیمین گفت و سعی کرد صداش شبیه صدای مینهو باشه.

هوسوک مشکوک به جیمین نگاه کرد:″آره همین بود...ولی درباره ی چیزی که گفتی...تهیونگ چطوری میتونه بشنوه؟″

جونگ کوک حرف زد:″آآآآآه...هوسوک!این چند وقت کجا بودی؟تهیونگ میگفت پیش یونگی شی و جیمین شی بودی″

هوسوک با ذوق گفت:″آره پیششون بودم...جیمینا اون شب رو بگو که...″
و هوسوک به راحتی فراموش کرد که چه خبر بوده و جونگکوک و جیمین نفس راحتی کشیدن.

کمی بعد جونگکوک حس کرد واقعا گشنشه.
′آه..گشنمه′
فکر کرد و ادامه ی حرف هوسوک رو گوش کرد.


***

″تهیونگ اون نمیدونه ما خون‌آشامیم...نباید بهش بگی″
یونگی وقتی در اتاق رو بستن ، گفت.

تهیونگ با تعجب خندید:″یعنی انقدر خنگه که تمام این مدت نفهمیده بین دوتا خون‌آشامه؟″

یونگی اخم کرد:″اون خنگ نیست!..فقط...یکم بی توجه ـئه...″
با تردید گفت.

تهیونگ با تمسخر خندید:″خودت هم از چیزی که میگی مطمعن نیستی″

یونگی پوفی کشید:″خیلی خب...میگم به نظرت...همه چی خیلی آروم نیست این چند وقت؟″
یونگی پرسید.

″آره...هیچ گرگینه یا چیز دیگه ای سمتمون نیومده...این آرامش قبل از طوفانه؟″
تهیونگ آروم گفت.

″شاید باشه...بیا بریم هوسوک گشنش بود″
یونگی گفت و در اتاق قدیمی رو باز کرد.

″کوک هم گشنش بود″
تهیونگ زیر لب گفت و بیرون رفتن.

یونگی ابرویی بالا انداخت:″کوک؟با اون پسره ی عوضی خودمونی شدی وی″

تهیونگ اخم کرد و گفت:″به ربطی داره کیم یونگی؟یادم نمیاد برای کارام بهت جواب پس داده باشم که الان بدم.″
و جلو تر از یونگی پیش بقیه رفت.

یونگی چشماشو چرخوند:″مرتیکه ی عوضی″

تهیونگ توجهی به حرف یونگی نکرد و با سرعت خون‌آشامیش ، تا جایی که توی دید هوسوک نبود ، رفت.
با قدم های آرومی از پله ها پایین اومد و با دیدن همه که دور میز نشستن ، ابرویی بالا انداخت...انقدر گشنه بودن؟دیگه جیمین چرا؟

″امپراطور تشریف فرما شدن″
هوسوک با دیدن نوع راه رفتن تهیونگ که چطور عین یه اشراف زاده راه میرفت ، گفت.
جونگکوک لبش رو گاز گرفت تا نخنده ، میدونست هرکس اونجاست داره حرفاشون رو میشنوه ، حتی اون مینهوی عوضی که از پشت هوسوک ایستاده بود.

هوسوک برگشت پشتش رو نگاه کرد ولی کسی رو ندید:″چرا حس کردم یکی پشتمه؟دیگه دارم توهمی میشم″
با صدای آرومی به جونگکوک گفت و جونگکوک فکر کرد:′کاش توهم بود′

تهیونگ پشت میز کنار جونگکوک نشست و گفت:″شروع کنین″

هوسوک اداشو در آورد و زمزمه کرد:″شروع کنینداداش ما گشنه بودیم شروع کردیم″

جونگکوک به پاهاش نگاه کرد و بی صدل خندید ، این که تهیونگ نمیتونست جواب هوسوک رو بده براش خنده دار بود.

″راستی...ما ندیدیم میز رو کسی پر کنه..چطوری؟خدمتکار نامرئی داری؟″
هوسوک وقتی دید سکوت زیاد شده ، پرسید.

تهیونگ درحالی که غذایی که براش طعم و مزه ای نداشت رو میخورد ، گفت:″خدمتکارام جنن″
حتی سرش هم بالا نیاورد.

هوسوک شروع کرد به سرفه کردن و جونگکوک وحشت کرد ، میدونست هر لحظه احتمال سکته ی هوسوک هست.

″سوک!!آروم باش اون فقط یه شوخی کرد″
جیمین با نگرانی گفت و تهیونگ بی صدا پوزخند زد.
از کِی جیمین انقدر مهربون شده بود؟

″آره...کار کردن منِ بدبخت یه شوخیه؟″
صدای مینهو اومد ولی خودش معلوم نبود.

وحشت جونگکوک بیشتر شد و یونگی سریع گفت:″هوسوک آروم باش!!صدای من بود میخواستم باهات یکم شوخی کنم...خوبی؟″
یونگی وقتی خشک شدن هوسوک رو دید گفت و میتونست قسم بخوره اون ثانیه صدای ضربان قلب هوسوک رو نشنیده.

″ش-شوخی؟″
هوسوک کلمه ای که یونگی استفاده کرده بود رو تکرار کرد‌.

″اِههه...خفه شید...مینهو اذیتش نکن...اونی که ازت خواستم چیشد پس؟هم برای من هم برای جیمین و یونگی″
تهیونگ غرید.

″باید بری شکار   ، خون نداریم″
مینهو دوباره گفت و جیمین و یونگی وحشتشون بیشتر شد وقتی صدای ضربان قلب هوسوک رو نشنیدن.

″فاک...خیلی خب″
تهیونگ زیر لب گفت توی یه حرکت مچ جونگکوک رو توی دستش گرفت:″ت-تهیونگگگ...چ-چه غ-غلطی داری میکنییی؟؟″
جونگکوک داد زد و تهیونگ لبخند سردی تحویلش داد و دندوناش رو توی دست جونگکوک فرو کرد‌.
جونگکوک از درد یهویی جیغ زد و به بازوی تهیونگ چنگ زد.

″اون‌..من...وایییی چه خواب خفنی...هنوز خونه ی یونگی و جیمینم؟چقدر جدیدا خواب میبینم درمورد ومپایرا″
هوسوک یهو شروع کرد به حرف زدن و بعد خندید.

″آ-آههه..تهیونگ...″
جونگکوک نالید و تهیونگ دندوناش رو از دست جونگکوک در آورد:″مرسی خوشگله″
و لیسی به زخم دست جونگکوک زد و ثانیه ی دیگه زخم نبود.

″فاک یو...هنوز دردشو حس میکنم‌..″
جونگکوک گفت و هوسوک بلند تر خندید:″چه خواب باحالی...همیشه دوست داشتم یکی جلوم به جونگکوک تجاوز کنه...توی این خواب نمیشه؟″
هوسوک افکار عجیب غریبش رو گفت و چشمای جونگکوک گرد شد.

جیمین سمت هوسوک اومد و از پشت میز بلندش کرد:″هوسوکا...به چشمام نگاه کن!″
هوسوک درحالی که روی لباش هنوز خنده بود ، به چشمای جیمین نگاه کرد.

″تو هیچی قرار نیست از این پنج دقیقه یادت بیاد″
جیمین با صدای عمیقی گفت و سر هوسوک تیر کشید.

″فاک...چه دردی...من چرا رو زمینم؟″
هوسوک کمی بعد گفت و جیمین لبخند مضطربی زد:″میخواستی بری دستشویی ولی سرت تیر کشید و افتادی زمین...بیا با هم بریم″
یونگی هم بلند شد:″منم میام‌‌″

″نمیخوان برن رو تخت که‌..میخوان برن برینن″
تهیونگ زمزمه کرد و یونگی چشم غره رفت.

وقتی بجز تهیونگ و جونگ کوک و البته مینهو که کناری ایستاده بود ، کسی توی اون سالن نبود ، جونگکوک گفت:″چرا دستمو...گاز گرفتی؟″

تهیونگ به موهای لخت جونگکوک نگاه کرد:″تشنه بودم‌‌..و دوست رو مخت‌‌‌..تشنه ترم کرد...اگه دستتو گاز نمیگرفتم دوستت مرده بود″

″خ-خیلی خب‌..ولی من سرم درد میکنه″
جونگکوک آروم گفت و تهیونگ دست راستش رو سمت موهای لخت کوک که شدیدا تحریکش میکردن که بوشون کنه ، برد و گفت:″بخاطر خونیه که ازت رفته...هوسوک رو میفرستم پیش جیمین یا یونگی بخوابه...و تو مینهو!سمتش نرو″
تهیونگ آخر حرفش رو به مینهو که با حسادت به پسر کنارش نگاه میکرد ، گفت‌.

″سعی میکنم″
مینهو آروم گفت و هوسوک و یونگی و جیمین اومدن:″اینجا خیلی ترسناکه تهیونگ شی...چطوری طاقت میاری؟″
هوسوک پرسید و تهیونگ به چشمای هوسوک نگاه کرد و گفت:″به تو ربطی داره؟″

هوسوک اخم کرد و گفت:″باشه‌‌″
جونگکوک آروم خندید چون هوسوک ضایع شده بود.




***

′هنوز باورم نمیشه...هوسوک همیشه میخواسته یکی جلوش بهم تجاوز کنه؟البته وقتی میترسه خیلی احمق میشه و چرت و پرت میگه... ‌′
جونگکوک درحالی که کوکی رو نوازش میکرد ، فکر کرد.

′دلم براش تنگ شده بود..′

دوباره فکر کرد و کوکی رو بلند کرد و بوسیدش.
همون موقع حس کرد یکی سرشو بوسیده.
با تعجب سرشو برگردوند و با دیدن تهیونگ که کنار تخت ایستاده ، متعجب تر شد.

تهیونگ شونه ای بالا انداخت:″چرا اینطوری نگاه میکنی؟خرگوشتو بوسیدی و منم خرگوشمو″
تهیونگ انگار چیز عادی ای باشه گفت و جونگکوک قلبش یه ضربان رو جا انداخت.

″چرا...ای-اینجوری صحبت میکنی..؟″
جونگکوک با گونه های قرمزش پرسید.

″چطور؟″
تهیونگ پرسید و روی تخت دراز کشید.

جونگکوک پوفی کشید و کوکی رو روی بالش کنار تختش گذاشت و گفت:″ولش کن..″

اتاق نیمه تاریک بود ؛ جونگکوک آروم گفت:″مگه تو هم میخوابی؟چرا همش توی اتاق منی؟″

″اگه اتاق توئه کلش عمارت منه″
تهیونگ با صدای بمش گفت و ادامه داد:″دراز بکش″

″نمیخوام″
جونگکوک لجباز شده بود.

″اگه نخوابی خواسته ی دوستت رو برآورده میکنم و بهت تجاوز میکنم″
تهیونگ گفت و پوزخند زد وقتی صدای ضربان قلب بالای جونگکوک رو شنید.

″لعنت بهت″
جونگکوک گفت و پشت به تهیونگ دراز کشید‌.

فاصله ای که بین بدناشون بود تهیونگ رو راضی نگه نمیداشت ؛ دستش رو دور کمر انداخت و کمرش رو به سینه اش چسبوند.

جونگکوک لبش رو گاز گرفت و چیزی نگفت ؛ بدن تهیونگ سرد بود.

جونگکوک دقایقی بعد خوابش برد و جمله ی اخر تهیونگ رو نشنید.
″فکر کنم پیوند داره یه کارایی باهام میکنه...″





سلام اول از همه معذرت میخوام هفته ی پیش آپ نشد.

دوم از همه..فالوم کنید اگه فالو نکردید چون اگه دوباره مشکلی پیش بیاد نتونم آپ کنم اعلام میکنم.

و بله‌..هوسوک در خطر سکته😂

لاو یو آل💜

پ.ن:کل آهنگای آلبوم BE رو موقع ی تایپ گوش کردم😂💜..خیلی خوبه هق..

ووت بدید بوس بهتون:]

شب و روزتون بخیر باشه💜💜






Continue Reading

You'll Also Like

37.5K 4.2K 10
𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐠𝐮𝐲𝐬‌ ↲اینجا مجموعه ای از وانشات ها و چندشاتی ها و مینی فیک های ویکوکه که در هر ژانری نوشته میشه! ᵂ ᴿ ᴵ ᵀ ᴱ ↓ j̸k̸ | 𝐋𝐚𝐮𝐫𝐚 𝐔𝐏𝐃...
26.1K 2.9K 23
جونگکوک داد کشید: ـ نکن.. منو خورد نکن.. منو داغون نکن.. منو تحقیر نکن.. نذار دیوونه بشم.. منو با کسی مقایسه نکن ته.. هیچکس مثل من عاشقت نیست.. هیچ ک...
57.3K 5.4K 23
سناریو های کوتاه از ویکوک با ژانرای مختلف 🏅 short story ___________________________________________ (تمامی سازمان ها، شخصیت ها، نسبت ها و اتفاقات د...
119K 4.4K 25
ما اینجا شما رو با بهترین بوک های ویکوکی آشنا میکنیم ☁︎