Sweet Sense | حِسِ شیرین

By callmeParvaz

397K 60.9K 14.1K

A Hybrid Story (Kookv) خواندن این فیکشن عواقبی نظیر بالا آوردن رنگین کمان و اکلیل و دچار شدن به مرض قند را به... More

'حتما' اول توضیحات رو بخونین
کادوی تولد 1
کادوی تولد 2
تو از آب میترسی؟
تدی بر 1
تدی بر 2
گربه‌ی لوس 1
گربه‌ی لوس 2
واقعا سرم داد زد؟
بهترین اتفاق زندگی
شیرموز و باقی قضایا😈
معصوم اما...1
معصوم اما...2
معصوم اما...3
معصوم اما...4
تنبیه 1
تنبیه 2
تنبیه 3
تنبیه 4
دورهمی 1
دورهمی 2
رشوه 1
رشوه 2
مشقات درس خوندن
دوستای صمیمی
دور... خیلی دور 1
دور... خیلی دور 2
بخشش به یک شرط
بسته ی پستی
کریسمس
شب سال نو
گردش زمستانی 1
گردش زمستانی 2
داداش بزرگه
قهرمان
پنهان کاری
غیر منتظره
اُردو

دور... خیلی دور 3

9.2K 1.5K 484
By callmeParvaz

ووت یادتون نره ♡

یونگی با عصبانیت داد زد:"جیمین باز کن این درو."

جیمین بدون اینکه ترسیده باشه، چشمی چرخوند:"باز نمیکنم. تو الان عصبانی هستی. بعدا که آروم شدی همه چیزو برات توضیح میدم."

یونگی مشتی به در زد:"بعدا بهت اینقدر آسون نمیگیرم پارک جیمین. میگم-این-در-لامصبو-باز-کن."

جیمین هم مثل خودش جواب داد:"نِ-می-کُ-نم."

دقایقی بعد پسر بزرگتر صدای زنگ در رو شنید و سمت در ورودی رفت و فریاد زد:"خیلی خب. اونا هم رسیدن."
بعد از فهمیدن اینکه هیبرید جونگکوک اونجاست، سریع باهاش تماس گرفته بود و ازش خواسته بود خودشو برسونه.

جونگکوک به محض دیدن یونگی با نگرانی پرسید:"کو؟ کجاست هیونگ؟"

یونگی کلافه جواب داد:"بالا توی اخرین اتاق سمت چپ سالن. کوک من واقعا متاسفم که جیمیـ..."
اما جونگکوک اونقدر با عجله سمت راه پله دوییده بود که برای شنیدن باقی جمله صبر نکرد.

خودش رو در اتاق رسوند و در زد:"بیبی؟ ته اونجایی؟ حالت خوبه؟"
تهیونگ دوباره شروع به گریه کرده بود. فکر نمیکرد که جونگکوک حتی دنبالش بگرده...

جیمین با دلسوزی دستهاش رو به صورت تهیونگ رسوند و اشکهاش رو پاک کرد و خطاب به جونگکوک جواب داد:"داره گریه میکنه ولی حالش خوبه."

جونگکوک با شنیدن صدای جیمین آه بلندی کشید و گفت:"تهیونگ... باهام حرف بزن... بیبی من متاسفم که بیخبر تنهات گذاشتم."

جیمین آروم کنار گوش تهیونگ گفت:"ساکت نباش ته، همه ناراحتیات رو بهش بگو."

تهیونگ با مظلومیت به جیمین نگاه کرد. نمیدونست اگه جیمین نبود اون شب میخواست با اون حجم ناراحتی چیکار کنه و کجا بره.
پسربزرگتر لبخندی بهش زد و گفت:"من که میدونم هنوزم دوسش داری. پس برو همه چیزو بهش بگو و صبر کن تا همه چیز رو جبران کنه."

تهیونگ با بغض پرسید:"میکنه؟ واقعا... جبران میکنه؟ اگه شنید و رفت چی؟"

جیمین چشمکی زد:"نگران نباش کیوت، اون موقع پلن بی رو اجرا میکنیم."

"پلن بی؟"

"اوهوم. میرم دهنشو سرویس میکنم." و ادای چاقو زدن توی شکم دشمن خیالیش رو در آورد.

تهیونگ بین اشکاش خندید و "باشه" ای گفت. بودن جیمین در کنارش بهش قدرت میداد تا حرف بزنه. که از احساسش و ناراحتیاش بگه...

"بیبی... نمیخوای باهام حرف بزنی؟"
صدای جونگکوک خسته و بی رمق بود. حالا که خیالش راحت شده بود که این چند روز تهیونگ جای خوبی بوده، یه نفس راحت کشیده بود فقط میخواست دوباره توی بغل بگیرتش و عطر تنشو نفس بکشه.

دلتنگی هردوشون رو تا مرز مردن برده بود. اما هنوز دیوار بزرگی بینشون بود که باید هردو و از هردو طرف تلاش میکردن تا از بین ببرنش.

صدای ضعیف تهیونگ از پشت در اومد:"آقای جئون."

صدای شکستن قلب جونگکوک اونقدر بلند بود که به گوشهای خودش هم رسید.
حالا شده بود 'آقای جئون' دیگه نه ددی بود و نه ددی کوکی... چی بیشتر از این درد داشت؟

"بـ...بله؟"

تهیونگ از روی تخت بلند شد و سمت در رفت تا نخواد صداش رو خیلی بلند کنه و گفت:"شما که...منو...دوست نداری نباید دنبالم میگشتی."

جونگکوک با عصبانیت پرسید:"کی گفته دوست ندارم؟"

تهیونگ پیشونیش رو به در تکیه داد و گفت:"نداری... اگه برات مهم بودم بیخبرم نمیذاشتی...تـ...تنهام نمیذاشتی."

جونگکوک صدای هق هق های ضعیف بین حرفهاش رو میشنید و از خودش بیشتر عصبانی میشد. اونقدر ناراحتش کرده بود که حس کرده دوسش نداره؟

"تو برام مهمی تهیونگ. چرا این فکرو کردی؟"

نفس عمیقی کشید:"چون احساس میکنم شبیه یه حیوون خونگی فقط دارم توی خونت زندگی میکنم... آدما برای حیوونای خونگیشون هم غذا و لباس و اسباب بازی میخرن مگه نه؟ باهاشون وقت میگذرونن و بغلشون میکنن."

اشکهای جدیدی که از چشمهاش ریخت رو پاک کرد و ادامه داد:"من... سعی میکردم چیزی بیشتر از اون باشم ولی هروقت به خودم نگاه میکردم... میدیدم برات چیزی بیشتر از یه سربندی برای وقت گذرونی نیستم."
با ناراحتی به در تکیه زد و نشست.
"چرا فقط منو برنمیگردونی به اون موسسه و یه هیبرید دیگه نمیگیری؟"

جونگکوک با حیرت گفت:"چی؟ نه امکان نداره... تو همه چیز منی تهیونگ. از روزی که اومدی با بودنت اونقدر به زندگیم رنگ پاشیدی که نمیتونم نبودنتو تصور کنم."

تهیونگ با حسادتی که باعث بلندتر شدن صداش شده بود گفت:"ولی از اولشم منو نمیخواستی. یه روباه دختر میخواستی... برو... همون یکیِ اون شبو برای خودت بگیر."

جونگکوک مثل برق گرفته ها ایستاد. نگاهی به جین انداخت. اون هم دست کمی از خودش نداشت.
پس پرسید:"من...منظورت چیه؟"

تهیونگ که حالا با صدای بلند تر و عصبانی تری، فقط چون پای یه هیبرید دیگه که ددی دوسش داشت در میون بود، حرف میزد:"خودم شنیدم. باهاش بودی... به خاطر اون حتی نیومدی منو بعد از یک روز کامل نبودنت ببینی..."

مکثی کرد، نفسی گرفت و گفت:"تو دلت تنگ نشده بود ددی، یعنی... آقای جئون...ولی من دلم خیلی برات تنگ شده بود. وقتی خواب بودی اومدم توی اتاقت، فقط اومده بودم ببینمت ولی لباس کثیفات بوی روباه میداد. موی دُمِ یه روباه مونث روی شلوارت بود...
تو از اولشم منو نمیخواستی."

جونگکوک تازه متوجه شده بود تمام این قهر و ترک شدن از کجا سرچشمه گرفته...
اینکه تهیونگ فکر میکرد برای اون کافی نیست و اون هنوز هم یه روباه مونث میخواد خیلی ناراحت کننده بود.

جونگکوک هم با خستگی به در تکیه زد. براش اهمیتی نداشت چقدر جلوی همه ی اونها بیچاره بنظر میرسه.
صدای زمزمه های جیمین که داشت به تهیونگ دلداری میداد و ازش میخواست آروم باشه به بیرون درز میکرد.

آقای معلم، قدمی جلو گذاشت و مقابل جونگکوک زانو زد و گفت:"اون دوستت داره، هنوز متوجه نشدی؟"

جونگکوک به چشمهای وحشی گرگ مقابلش خیره شد:"میدونم. منم دوسش دارم."

نامجون پوزخندی زد:"نه مثل اینکه متوجه نشدی واقعا... اون عاشقته آقای ددی. میفهمی؟ نه اونجوری که دوسش داری. اون میخوادت. اون بچه توی آرزوهایی که ازش خواسته بودم روی کاغذ بنویسه نوشته بود اینکه ازدواجِ هیبرید ها با انسانها قانونی بشه و من بتونم با ددی ازدواج کنم."

جونگکوک تازه متوجه حرف هاش شد.
همه چیز پیچیده شده بود...
اگه حرف های معلم کیم درست میبود، یعنی اون واقعا تهیونگ رو با کارش اذیت کرده بود.

با چشمهای گرد و حیرت زده نگاهش رو بین جین و یونگی چرخوند و بعد با صدای ضعیفی گفت:"میشه... یه لیوان آب... به من بدین."
جین به سرعت از پله ها پایین رفت آب بیاره و خیلی زود برگشت.

آقای کیم دوباره سکوت رو شکست و گفت:" آقای جئون... من یه توصیه ای براتون دارم. اگه برنامه ی زندگیتون از اول این بود که یه هیبرید داشته باشین و ازش نگهداری کنین باید مطالعه و تحقیق بیشتری در این باره میکردین. اگه قرار بود اون هیبرید کنارتون باشه و درآینده دختر یا پسر مورد علاقتون رو پیدا کنین و باهاش ازدواج کنین، نباید اونو به خودتون وابسته میکردین. آدمهای زیادی هستن که همچین روندی رو پیش میگیرن و هیبرید رو شریک جنسی قبل از ازدواج خودشون میکنن اما همه ی اینها شرایطی داره... شما هیچ قانون یا شرایطی برای رابطه تون در نظر نگرفتی و از یه رابطه ی آزاد و نزدیک، همچین علاقه ای از طرف هیبرید هم انتظار میره. به هرحال پیشنهاد من اینه که اگر هنوز هم برنامه ی آیندتون ازدواج و تشکیل خانوادست، این بچه رو بیشتر از این اذیت و به خودتون وابسته تر نکنین. همونطور که خودش هم گفت برگشتش به موسسه میتونه به نفع هردوتون باشه. اینطوری اون هم در کنار شما و با دیدن خانوادتون آسیب بیشتری نمیبینه."

حرفهای آقای کیم، جونگکوک رو شدیدا توی فکر فرو برده بود. خیلی گیج بود و نمیخواست برای هر تصمیمی عجله به خرج بده.
جین بعد آروم کردن یونگی برای این که با باز شدن در اتاق سمت جیمین حمله نکنه، برای هیبرید های توی اتاق آب و خوراکی برد و بعد سمت میز گرد خودشون برگشت.

جونگکوک دستهاش رو به شقیقه هاش می فشرد و با ناراحتی به میز زل زده بود.

"من... واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. من دوسش دارم. خب؟ ولی... ازدواج... رابطه ی رسمی... نمیدونم."

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:"بیشتر که فکر میکنم... آره... همه اینارو باهاش میخوام. تهیونگ یک تکه از وجود منه... آدم نمیتونه انتخاب کنه قلبش عاشق کی بشه. حالا من عاشق یه هیبرید شدم توی جامعه ای که این عشق رو درست نمیدونه و ازدواجمون امکان پذیر نیست."

یونگی صداش رو با جدیت صاف مرد و گفت:"کی گفته امکان پذیر نیست؟؟؟"

نامجون وسط حرفشو پرید و از یونگی پرسید:"ببخشید دخالت میکنم ولی... مثل اینکه شما هم با یه هیبرید رابطه دارین درسته؟ تصمیم شما برای رابطتون چیه؟"

یونگی نگاهش رو به گرگ خاکستری انداخت و جواب داد:"چون به خاطر جین به شما اعتماد دارم جواب میدم. اون دوست پسرمه نه صرفا یه هیبرید توی خونه‌م. ما یه رابطه‌ی رسمی داریم. و در آینده ممکنه رسمی تر هم بشه."

جونگکوک با نگاهی پر از سوال پرسید:"چجوری هیونگ؟ میخوای چیکار کنی؟ تو همین الانشم اگه رابطت لو بره واقعا سرویسی..."

یونگی لبخند شروری زد و دستهاش رو به هم کوبید و گفت:"فکر کنم وقتشه نقشه‌م رو باهاتون در میون بذارم. همونطور که میدونین حذب پدرم مخالف حقوق هیبرید هاست... پس با استفاده از اونها نمیتونم به قدرت برسم. اما حذب تازه تاسیس خودم و تبلیغاتی که قراره به زودی شروعشون کنم، قراره یه حذب حامی حقوق هیبرید ها باشه و فکر کن چی... اگه من ببرم... تمام قوانین تخمی این مملکتو عوض میکنم."
و ابروهاش رو با افتخار بالا انداخت.

جین با هیجان از جاش بلند شد و با دست مشت شده گفت:"این یه انقلابه."

------------------------------------------------

خب *~*
آقا این تایتل تموم شد ولی آشتیای دو تا کاپل موند برای تایتل بعدی :)))

نزدیک ۶ هزار کلمه از دیشب تا الان توی این سه تا پارت تایپ کردم
و دارم میمیرم

امیدوارم دوسش داشته باشین♡

Continue Reading

You'll Also Like

57.6K 10.4K 43
_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه...
8.7K 2.3K 55
*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب...
964 330 3
❈ خلاصه↶ بیون بکهیون یه شِیپ شیفتره، کسی که می‌تونه ظاهرشو به شکل افراد مختلف تغییر بده. اما این قدرت بر اساس چارت استاندار‌های جهانی، توی رنگ بندی ن...
8.6K 1.2K 4
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...