𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕

By this_is_D

611K 87K 32.7K

[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمز... More

𝐂𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬
𝐍𝐚𝐦𝐞
𝐇𝐞'𝐬 𝐦𝐢𝐧𝐞
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐨𝐥𝐟
𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲
𝐏𝐚𝐢𝐧
𝐡𝐮𝐫𝐭
𝓦𝓲𝓷𝓰𝓼
𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞𝐬
𝐍𝐞𝐰 𝐝𝐚𝐲𝐬
𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥𝐬 𝐝𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐫𝐞 𝐚𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬!
𝐃𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐭
𝐇𝐞𝐚𝐯𝐞𝐧 𝐢𝐧 𝐡𝐞𝐥𝐥
𝐏𝐨𝐢𝐬𝐨𝐧
𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐯𝐞 𝐦𝐞
𝐌𝐨𝐨𝐧
𝐈𝐧𝐯𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧 𝐋𝐞𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐜𝐡𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐛𝐥𝐨𝐬𝐬𝐨𝐦𝐬
𝐒𝐨 𝐲𝐨𝐮 𝐰𝐚𝐧𝐭 𝐭𝐨 𝐩𝐥𝐚𝐲?
𝐅𝐨𝐫𝐠𝐢𝐯𝐞 𝐦𝐞
𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥
𝐓𝐞𝐚𝐫
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐧𝐝
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐬𝐭 𝐨𝐡 𝐩𝐚𝐬𝐭!
𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐈𝐬 𝐀𝐥𝐢𝐯𝐞!

𝐈'𝐦 𝐬𝐨𝐛𝐞𝐫

20K 3K 1K
By this_is_D

D'S POV :

( 3000 کلمه به مناسبت 300 نفری شدنمون 💜)

# من مخالفم

صدای آشنایی از بین جمعیت فریاد زد و همه توجه هارو به سمت خودش جلب کرد!...

نگاه جیمین به سرعت دنبال شخصی که اون حرف رو زده بود گشت و وقتی پیداش کرد با چشم هایی درشت شده بهش خیره شد...

احساس کرد خون توی رگ هاش یخ زده...

- ی... یونگ ؟

صدای همهمه جمعیت به سرعت از بین رفت...

زوج خوشحال با تعجب رد نگاه مسخ شده جیمین رو دنبال کردند و به یونگی که کمی دورتر از اون ها ایستاده بود خیره شدند...

جیمین با تعجب به یونگی خیره بود اما نگاه یونگی روی زوجی بود که قرار بود ازدواج کنند...

هیچ چیزی از نگاه شیشه ایش خونده نمیشد و این بیشتر جیمین رو میترسوند...

جیمین با نگرانی صورت پسری که مدت ها بود اثری ازش توی زندگیش نبود رو نگاه کرد...

موهاش مشکی و بلند تر شده بودند و زخم عجیبی زیر چشمش بود که قبلا اونجا وجود نداشت!...

# من مخالفم مرد، من کسیم که از همه بیشتر با این ازدواج مخالفه!

یونگی با نفرت زمزمه کرد و جمعیت حاضر هر لحظه بیشتر توی شوک فرو میرفت!

# میدونی چرا عزا؟

یونگی با چشم های وحشی و جدیش به نامجونی که با اخم غلیظی بهش خیره شده بود و فکش کمی از عصبانیت به جلو مایل شده بود نگاه کرد...

نامجون حتی به خودش زحمت جواب دادن به پسر رو به روش رو هم نداد فقط دلش میخواست بدونه حالا که بعد از مدت ها از نا کجا ابادی که توش گم و گور بوده برگشته توی مراسم ازدواجی که جین براش ذوق داشت چه غلطی میکنه و چرا همه چیز رو به طرز دیوونه کننده ای خراب کرده...

فقط میدونست دلش میخواد یه زخم دیگه هم به اون یکی چشمش هدیه بده!...

یونگی با دیدن قیافه اماده حمله شاهزاده خشم با شیطنت لب هاشو لیسید و برق چشم های شیطونش از چشم های جیمین دور نموند و باعث شد جیمین با شَک ابرویی بالا بندازه!

# من مخالفم چون توعه آشغال منو به ازدواجت دعوت نکردی!

برای چند ثانیه همه با ناباوری به یونگی که حالا لبخند بدجنسانه ای روی لب هاش بود خیره شدند!

اما با صدای خنده ای که یکهو فضا رو شکست همه سر ها به سمت کسی که داشت بی وقفه میخندید برگشت!

تهیونگ با دیدن صحنه ای که داشت میدید چشم هاش رو باور نمیکرد!

جونگ کوک داشت قهقهه میزد؟

اون لحظه تمام نگاه ها روی جونگ کوک بود...

و هیچکس متوجه نشد لوسیفر مثل کسی که داره مهم ترین اتفاق زندگیش رو میبینه به جونگ کوک خیره شده!


(به رنگ مو توجه نکنید)

بلافاصله بعد از جونگ کوک صدای خنده بقیه اعضای حاضر به اسمون شلیک شد...

حتی نامجون هم حالا داشت با لبخند به یونگی که همچنان با فاصله ازش ایستاده بود نگاه میکرد...

نامجون دست هاشو از هم باز کرد و یونگی با خنده جلو رفت و به جای اینکه نامجون رو در اغوش بگیره یکی از دست هاشو گرفت و باهاش دست داد که باعث خنده زیر زیرکی جیمین شد...

جیمین میدونست یونگی از بغل کردن متنفره!...

- خوشحالم که برگشتی پسر!

نامجون در حالی که لبخند دلگرم کننده ای به لب داشت و چال گونه هاش رو بخوبی نشون میداد گفت و یونگی دستش رو فشرد...

# منم خوشحالم...

یونگی با لحن محکمی جواب داد اما به جای اینکه به نامجون نگاه کنه نگاهش روی جیمینی که پشت اون دو نفر ایستاده بود و حالا داشت از ویو کفش هاش لذت میبرد بود...

جین رد نگاه یونگی رو دنبال کرد و لبخند شیطونی زد...

یونگی بیخیال نگاه کردن پسر مو ابی شد و به جین نگاه کرد...

# بلاخره کار خودتو کردی اغواگر؟

جین پوذخندی زد ابرو هاشو بالا انداخت و بعد نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و دوباره به یونگی نگاه کرد...

- کار خودم رو که کردم اما اغواگر امشب رو فکر میکنم کس دیگه ای باشه!

یونگی دست جین رو توی دستش فشرد و جین همچنان با لبخند بدجنسی بهش خیره بود...

# تبریک میگم بهت پسر...

جین به ارومی خندید و بعد از یونگی تشکر کرد و خواست جایی پیش مهمون ها بشینه و یونگی بلافاصله تهیونگ رو برای هم نشینیش انتخاب کرد...

یونگی با لبخند کمرنگی که همچنان روی لب هاش بود به لوسیفر نزدیک شد و کنارش نشست...

تهیونگ اما حتی متوجه حضور یونگی نشد چون همچنان داشت به جونگ کوک نگاه میکرد و جالب اینجا بود که جونگ کوک هم بدون پلک زدن به پسر بزرگتر خیره شده بود!...

یونگی خودش رو به تهیونگ نزدیک کرد و در حالی که به جونگ کوک نگاه میکرد کنار گوش تهیونگ زمزمه کرد : خوشتیپ شده اما نه اونقدری که اومدن منو به تخمت بگیری!

تهیونگ با شنیدن صدای یونگی کنار گوشش تکون ریزی خورد و از نگاه کردن به کوک دست برداشت و با لبخندی که نمیدونست کی روی لب هاش قرار گرفته بهش خیره شد...

+ خوش اومدی پسر...

به ارومی زمزمه کرد و با علم به اینکه یونگی از بغل شدن متنفره یونگی رو توی اغوشش کشید و باعث در هم رفتن چهره یونگی شد...

# عاااا.... بسه... بسه... ولم کن... میگم ولم کن

یونگی در حالی که با مشت به کمر تهیونگ میزد گفت و تهیونگ با خنده بیشتر به خودش فشارش داد و بعد از چند ثانیه رهاش کرد تا به قیافه در همش بخنده...

- و حالا که هیچکس مخالفتی نداره شما میتونید همدیگه رو ببوسید!

جیمینی که تازه از شوک برگشت یونگی در اومده بود با صدای بلندی گفت و نامجون یک ثانیه رو هم تلف نکرد و لب هاشو به لب های بوسیدنی جین رسوند و صدای تشویق جمعیت بار دیگه بلند شد...

.
.
.
.
.
.
.
.

ساعت 11 شب بود و حالا از تمام مهمون ها فقط هفت شاهزاده و خدای جهنم توی باغی که به زیبایی تزئین شده بود حضور داشتند و سر میز شام دوستانه ای نشسته بودند...

تهیونگ فکر نمی‌کرد جونگ کوک اصرار جین مبنی بر موندن رو قبول کنه اما در کمال تعجب اینکارو کرده بود و تهیونگ نمیدونست توی این چند روزی که قراره توی کیوتو بمونن چطور قراره بی محلی های پسر چشم قرمز رو تحمل کنه اما از طرفی هم خوشحال بود...

+ حداقل میتونم ببینمت...

با خودش زمزمه کرد و روی صندلیش کمی جا به جا شد و سعی کرد حواسش رو به درخت گیلاس و شکوفه های زیباش بده و به جونگ کوکی که درست رو به روش نشسته بود توجهی نکنه...

موسیقی شاد و ریتمیکی در حال پخش بود و حس بهتری رو بهش القا میکرد...

صدای چیزی توجهشو جلب کرد و سرش رو به سمت منبع صدا برگردوند و متوجه نامجون که ایستاده بود و با قاشق کوچیکی به لیوانش ضربه میزد شد...

* خیلی خوشحالم که امروز اینجا دور هم جمع شدیم... امروز مهم ترین روز زندگی منه و از همه شما ممنونم که توی این روز منو تنها نزاشتید... خواستم حالا که همه اینجا جمع شدیم خبر جالبی رو به گوشتون برسونم... درست چند روز پیش بود که بلاخره موفق شدم شرابی که رو که بتونه روی ما تاثیر داشته باشه و باعث مستیمون بشه رو خلق کنم!

افراد حاضر با تعجب به نامجون خیره شدند...

برای تهیونگ همچین هم تعجب برانگیز نبود...

به هر حال نامجون کسی بود که بخاطر آموزش دادن علوم ممنوعه به انسان ها طرد شده بود و تهیونگ به هوشش هیچ شکی نداشت!

اما شرابی که بتونه بهش تجربه مست شدن بده واقعا وسوسه برانگیز بود...

نامجون اشاره کرد خدمتکار ها به ارومی از تمام جهات به میز نزدیک شدند و بطری های شراب رو هر طرف میز قرار دادند...

تهیونگ بی توجه به باقی افراد در بطری رو باز کرد و مقداری توی جام کنار دستش ریخت...

با دیدن رنگ بنفشش ابروهاش از تعجب بالا رفتن بلافاصله لیوان رو به لب هاش فشرد و جرعه ای نوشید...

چهره اش از مزه تند و تلخش در هم شد...

این شراب صد برابر تلخ تر از تمام مشروب هایی بود که تاحالا امتحان کرده بود!...

اما به محض قورت دادن اون مایع بد طعم باز هم دلش میخواست امتحانش کنه...

و اینطوری بود که جرعه دوم رو نوشید و قورت دادن جرعه سوم راحت تر شد!...

داشت کم کم به طعمش عادت میکرد...

یونگی کنار شوگا نشسته بود و مشغول صحبت باهاش بود و جی هوپ با نگاهی که توش خوشحالی موج میزد به دو برادری که یکی از اون ها عشقش بود خیره بود و جیمین مثلا سرگرم حرف زدن با نامجون و جین بود اما نگاه های گاه و بیگاهش که روی یونگی قفل میشد از دید جین پنهان نمیموند...
جین با لبخند معنی داری به نامجون نگاه کرد و نامجون سعی کرد جلوی خندیدنشو بگیره...

تنها کسی که توی سکوت به صحبت های باقی افراد گوش میکرد جونگ کوک بود و هر از گاهی که ازش سوالی پرسیده میشد به ارومی جواب میداد و هر بار که جمله ای از بین لب های پسر چشم قرمز خارج میشد لوسیفر بی اختیار یک جرعه دیگه مینوشید...

اون حرف ها و خنده ها تا نیمه های شب ادامه پیدا کرد تا افراد حاضر پشت میز یکی یکی از جاهاشون بلند شدند و یکی بعد دیگری باغ رو ترک کردند...
.
.
.
.
.
.
.

- تهیونگ نمیخوای بلند شی من و جین دیگه داریم میریم!

نامجون در حالی که به ساعتش که 2 صبح رو نشون میداد نگاه میکرد گفت و تهیونگ بی توجه بهش فقط با تکون دادن دستش بهش فهموند که بره و تنهاش بزاره...

نامجون اهی کشید و خودش رو لعنت کرد که چرا همچین چیزی ساخته و به تهیونگ معرفی کرده...

جین نگاه نگرانی به تهیونگ انداخت و خواست بهش نزدیک بشه نامجون با چشم هاش اشاره کرد که اینکارو نکنه و جین به ارومی سر تکون داد و خودش رو به اغوش نامجون رسوند...

پسر مو بلوند حس عجیبی داشت...

توی سرش احساس گرما میکرد و گلوش کمی میسوخت...

بدنش گرم تر از حالت معمول شده بود و کمی عرق کرده بود...

کمی چشم هاشو مالید تا از تاری دیدش کم کنه و بی توجه به جام کنار دستش اینبار بطری شراب رو برداشت و به لب هاش رسوند...

مقدار زیادی از اون مایع رو به گلوش رسوند و با سوختن گلوش چشم هاش رو روی هم فشار داد...

به محض اینکه موفق به قورت دادنش شد خواست بطری رو دوباره به لب هاش نزدیک کنه که دستی بشدت روی دستش قرار گرفت!

تهیونگ مست تر از چیزی بود که متوجه شرایطش بشه اما حتی توی اوج مستی هم اون دست و تتو های روش رو میشناخت...

در کمال تعجب قلبش به ارومی توی سینه اش میتپید و تهیونگ از این بابت خوشحال بود...

با دست خالیش سعی کرد دست پسر رو از روی دستش کنار بزنه اما اونقدری توان نداشت که اینکار رو بکنه و پسر چشم قرمز بطری رو به ارومی از دستش بیرون کشید..

+ اگه میخواستیش فقط باید بهم میگفتی!

به ارومی زمزمه کرد و حتی سرش رو برنگردوند تا به پسری که حالا تو فاصله کمی ازش روی صندلی نشسته بود نگاه کنه چون نمیدونست اگه به چشم هاش خیره شه میخواد چیکار کنه...

جونگ کوک با اخم هایی در هم به پسر مو بلوند خیره بود...

نفسش رو با حرص فوت کرد و لب هاش رو به سر بطری رسوند و باقی محتویاتش رو یک نفس سر کشید...

_ برگرد اتاقت...

پسر چشم قرمز با لحن سردی زمزمه کرد و تهیونگ پوذخند زد و خم شد تا جامی که هنوز کمی شراب توش مونده بود رو برداره...

جونگ کوک سریع تر خودش رو به جام رسوند و اون رو هم یک نفس سر کشید...

تهیونگ با عصبانیت نفسش رو بیرون فرستاد و اما به پسری که درست توی چند میلی متریش بود نگاه نکرد...

جونگ کوک عصبی با پاش روی زمین ضرب گرفت...

_ گفتم برگرد به اتاقت و مشروب خوردن رو تمومش کن...

با لحن عصبی در گوش تهیونگ غرید و تهیونگ نتونست جلوی لرز کمرنگ بدنش رو بگیره...

بغض بدی به گلوش فشار میورد و قلبش توی سینه اش فشرده میشد...

سرش رو پایین انداخت و به دست هاش نگاه کرد و لب اش رو بین دندون هاش فشرد...

+ نمیرم...

به ارومی زمزمه کرد و اخم های جونگ کوک بیشتر در هم رفت و چشم های قرمزش تاریک تر شدند...

_ خیلی مستی کیم... اونقدری که متوجه رفتارت نیستی!

جونگ کوک به تهیونگ که چشم هاش رو بشدت روی هم فشار میداد و دست هاش رو مشت کرده بود گفت اما همین حرف کافی بود تا تهیونگ برگرده و به چشم هاش خیره بشه!...

+ متوجه تک تک رفتارم هستم، تو متوجه نیستی!

تهیونگ از بین دندون های بهم چسبیده اش غرید و چشم های جونگ کوک کمی رنگ تعجب گرفتند...

لوسیفر صورتش رو به صورت پسر چشم قرمز نزدیک کرد...

جوری که حالا فقط چند سانت بینشون فاصله بود جونگ کوک بخوبی نفس های کشدار و داغ تهیونگ رو روی صورت خودش حس میکرد...

+ توعه لعنتی متوجه نیستی... کسی متوجه رفتار لعنتیش نیست تویی... اینجا چه غلطی میکنی؟ چرا با من حرف میزنی؟

چشم های لوسیفر حالا به قرمز تغییر رنگ داده بودند و بخاطر رد اشکی که توی چشم هاش موج میزد برق میزدند...

جونگ کوک خواست چیزی بگه اما تهیونگ پیشقدم شد و انگشت اشاره اش رو روی لب های پسر فشار داد...

+ اونی که مثل یک آشغال رها شده منم... اونی که بهش حتی کمتر از یک سگ توجه شده منم... الان اینجا و توی این ساعت پیش کسی که به کل از زندگیت بیرونش کردی چه غلطی میکنی جئون؟ برو و حتی بهم نگاه نکن...

تهیونگ جوری حرف میزد جوری که انگار هر جمله خنجره و میخواد اونارو توی قلب پسر کوچکتر فرو کنه اما با هر حرفی که میزد قلب خودش بیشتر درد میگرفت!...

بدنش از خشم و ناراحتی میلرزید و قطره اشک داغی به ارومی از چشمش به روی گونه اش سر خورد...

+ من دیگه به بی توجهی هات عادت کردم... برو و اهمیت نده اگه دارم رگ هامو از الکل پر میکنم...

جونگ کوک به ارومی دست تهیونگ رو از روی لب هاش فاصله داد اما دستش رو رها نکرد و توی دست خودش نگهش داشت...

تهیونگ مطمئن نبود چیزی که میبینه درسته یا نه اما چشم های قرمز پسر کوچکتر کمی نم دار بنظر میرسیدند...

_ من بهت صدمه میزنم...

پسر چشم قرمز به ارومی و جوری که حتی خودش هم بزور میشنید زمزمه کرد...

تهیونگ اما نمیدونست روی حرف های پسر توجه کنه نوازش های کمرنگ پسر روی مچ دستش...

نوازش هایی که حتی خود پسر چشم قرمز هم متوجه نبود که داره انجامشون میده!

پسر مو بلوند گیج بود...

سردرد لعنتی به جون سرش افتاده بود و حرف های بی معنی جونگ کوک فقط داشت عصبی ترش میکرد...

+ بهم صدمه میزنی؟

با ناباوری پرسید و جونگ کوک با دیدن چشم های تهیونگ و چیزی که توشون میدید ترسید!...

جنون!

+ نه جئون... تو هیچ ایده ای نداری... هیچ ایده فاکی ای نداری هیچ ایده ای!

تهیونگ مثل دیوونه ها با خشم تکرار میکرد و بزور مچ دستش رو از دست داغ و تب دار جونگ کوک بیرون کشید و از جاش بلند شد...

سر گیجه شدیدی داشت اما سعی کرد نادیده اش بگیره...

کمی تلو تلو خورد و خواست از میز و جونگ کوکی که با شوک سرجاش نشسته بود دور بشه اما چشمش به بطری نسبتا پر مشروب افتاد...

راهش رو کج کرد و بطری رو برداشت و دوباره به جونگ کوک نگاهی انداخت...

با فهمیدن اینکه جونگ کوک تمام مدت بهش خیره بوده اب دهنش رو قورت داد و خواست از اونجا بره اما قبل از اینکه بخواد حتی کمی فاصله بگیره دستش به عقب کشیده شد و توی بغل شخصی پرت شد...

جونگ کوک با عصبانیت بطری شراب رو از دست پسر مو بلوند کشید و روی زمین پرت کرد...

بطری با صدای بدی شکست و باعث شد تهیونگ کمی توی جاش بلرزه...

_ گفتم دیگه حق نداری بنوشی...

جونگ کوک با عصبانیت فریاد زد و تهیونگ رو بین بازو هاش نگه داشت...

+ به تو هیچ ربطی نداره که من چه غلطی میکنم بزار گورمو کم کنم ولم کن... لعنت بهت گفتم ولم کن...

تهیونگ تقلا کرد تا از اغوش جونگ کوک که داشت استخون هاش رو میشکوند خارج بشه اما میدونست زورش هیچ وقت به خدای جهنم نمیرسه!...

+ توعه لعنتی هر روز بیشتر قلبمو بدرد میاری... هر روز اتیش قلبمو بیشتر میکنی... هر روز بیشتر میسوزونیم... اینکارو با من نکن... منو توی اغوشت نگیر... نزار دوباره طعمت رو بچشم...

پسر مو بلوند اختیار اشک هاش رو از دست داد حالا اشک هاش پی در پی صورتش رو خیس میکردند...

جونگ کوک با چشم هایی که غم عمیقی درونشون نهفته بود به حالت های عصبی و شکسته پسر مو بلوند نگاه کرد و سعی کرد درد گلوشو نادیده بگیره...

تهیونگ مابین گریه مثل دیوونه ها خندید و دوباره چشم هاش قرمز شدند و جونگ کوک دوباره اون رنگ دیوونگی رو توی چشم هاش دید...

+ تو برای من مثل همین شراب میمونی اما من عاشقتم...

جونگ کوک چشم هاشو با درد روی هم فشار داد و بزور زمزمه کرد : نباش... عاشقم نباش...

چشم های پسر مو بلوند حالا دیگه چیزی جز دیوونگی رو نشون نمیدادند...

لبخند تلخی زد و به چهره زیبای پسری که عاشقش بود خیره شد...

انگار که این اخرین باریه که میتونه اون رو ببینه...

+ من هیولا بودم... من یک هیولا بودم... بخاطرت تغییر کردم...

بغض اجازه نمیداد اونجور که میخواد با قدرت حرف بزنه و قطره اشک های مزاحم نمیزاشتن جونگ کوکش رو درست تماشا کنه...

+ چرا منو نخواستی؟

با تمام عجزش زمزمه کرد و جونگ کوک حس کرد یکی قلبش رو توی مشتش گرفته و در حد جهنم فشار میده!...

+ حالا که منو نمیخوای بزار برم... از الان میشم همون حیوونی که بودم... هر شبم رو با یک نفر صبح میکنم از زندگی غرق لجنم لذت میبرم...

جونگ کوک با شنیدن جملات اخر پسر پهلوی تهیونگ رو محکم توی دستش فشار داد جوری که پسر مو بلوند از درد هیس کشید...

سرش رو با گوش پسر نزدیک کرد و لب هاشو به گوش داغش چسبوند...

_ میکشم... هر کس که لمست کنه رو به بدترین شکل میکشم

جونگ کوک با صدایی که از خشم میلرزید در گوش پسر غرید و  لاله ی گوشش رو گاز گرفت و تهیونگ نتونست جلوی لرزیدنش رو بگیره...

_ من دارم به تو میگم بودن با من به تو اسیب میرسونه... اما تو...

+ من میخوام که بهم آسیب بزنی...

تهیونگ نزاشت جونگ کوک حرفش رو تموم کنه روی لب های پسر چشم قرمز زمزمه کرد...

_ هممممم

جونگ کوک با حس لب های تهیونگ توی فاصله کمی از لب های خودش زمزمه کرد...

_ دارم بهت یک فرصت دیگه میدم کیم تهیونگ منو رد کن!...

اما تهیونگ بی توجه به حرف جونگ کوک ناله کمرنگی کرد و لب هاش رو به لب های جونگ کوک رسوند!...

ضربان قلب پسر چشم قرمز شروع به تند زدن کرد و دمای بدنش بالاتر رفت جوری که انگار بعد از مدت ها به چیزی که میخواسته رسیده لب های تلخ پسر مو بلوند رو بین لب هاش کشید و مکید...

دستش رو زیر رون های پسر رسوند و توی یه حرکت بالا کشیدش...

تهیونگ بلافاصله پاهاش رو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و دست هاش رو دور گردن پسر انداخت و موهای مشکی و بلندش رو چنگ زد...

جونگ کوک کمی جلو رفت تا اینکه کمر پسر مو بلوند به تنه درخت گیلاس چسبید...

لب هاشو از لب های نرم پسر مو بلوند فاصله داد و لب هاشون با صدای دلنشینی از هم جدا شد...

_ بازی بدی رو شروع کردی ددی!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

اهم :)

لاو یو عال 💜

دیس ایز دی

𝓥𝓸𝓽𝓮 𝓯𝓸𝓻 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓮𝓿𝓲𝓵 ⭐

Continue Reading

You'll Also Like

114K 25.4K 48
چه توی بزرگ ترین دانشگاهِ هنرهای موسیقاییِ جولیارد ، چه توی هر دانشگاهِ کوفتی دیگه ای ، عشق بین یک هنرجو و استاد غیر قانونیه! ولی خب...سرنوشتِ تخمیه...
503K 62.8K 68
احتمال فوران کردن اکلیل و رنگین کمان🐰💋❤ سافت ویکوک🐰 صد در صد هپی اند🙈😍 کیوت ،اسمات،سافت،سوییت،آمپرگ،هیبرید 🐰🐰 🐰🦄🐰🦄 #bts =2⭐ #love=1⭐ #vkoo...
592 90 15
برام سواله انسانها چجور عاشق میشن؟ارواح ها هم عاشق میشن؟ سوالای تو خالی صدبار پرسیدم +از من چی میخوای؟ _خودتو میخوام باورش براش سخت بود اون ادم سن...
51.8K 7.3K 24
[C O M P L E T E] 🔮نام فیک: خاطرات تو 🔮نویسنده: ماری 🔮کاپل ها: یونمین(اصلی)، ویکوک، کمی نامجین 🔮خلاصه: جیمین پسری دبیرستانیه که چیز زیادی از گذشت...