🍷 Dancing In The Dark_VKOOK...

By Sonya_vkooker

283K 51.2K 17.2K

جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-So... More

0
1
2
3
4
5
6
7
8
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
LAST PART

9

6K 1.1K 275
By Sonya_vkooker

The diamond that has the most crosses shines better in the light, so never be shy of the scars that are in your soul.

الماسی که تعداد برش هاش بيشتره، توی نور بيشتر ميدرخشه پس از برش های روحت ناراحت نباش

═────•⊱❃⊰•────═

واقعا نمیدونست چطور رسید به اونجا؟
اولش ازش متنفر بود
بعدش یهو فهمید تهیونگ میدونسته که کوک می‌دونه
بعدش فهمید با اون جفت یا همچین چیزیه
بعدش هم فهمید یه موجود ماوراییه
و بعدش؟الان تو خونه ی تهیونگ بود
بهتره بگم خونه ی جیمین و یونگی و تهیونگ

همیشه فکر میکرد ومپایرا خونه های دارک و انرژی منفی ای دارن
ولی...اینجا خیلی روشن بود
و دوست داشتنی
بیشتر عمارت تم طلایی داشت

به تهیونگ که داشت بهش عین قاتلای سریالی نگاهش میکرد اهمیت نداد
اهمیت نداد ولی یه فاک بزرگ بهش نشون داد و تهیونگ هم عصبی شد
دستش رو گرفت:"بسه بچه...زود باش بریم"

اخم کرد:"خیلی خب فقط یه اتاق بهم بده من بخوابم"

تهیونگ چشم غره رفت:"میخواستم همین کارو بکنم"

رفتن از پله ها بالا
خیلی خب گفتم انرژی مثبته
ولی اینجا دیگه زیادی انرژی منفی حس میکرد و باعث لرزیدن بدنش میشد
بی اختیار خودشو به تهیونگ نزدیک تر کرد و پوزخند اعصاب خورد کن اونو دید
پس علارغم میلش از تهیونگ یکمی فاصله گرفت

با رسیدن به تاریک ترین اتاق تهیونگ ایستاد:|

"اینجا میمونی...شب خوش"
و هولش داد تو اتاق

جونگ کوک با چشمای گرد:"یهو منو می‌دادی به جنا دیگه..من اینجا نمی‌مونم"

تهیونگ با نیشخند:"میترسی؟''

جونگ کوک پوکر شد:"نه خوشحالم...اینجا شبیه خونه های جن زدست"

تهیونگ ابرو ای بالا انداخت:"دوست داشتنی بود که؟"

...بازم ذهنشو خونده بود..؟
توی ذهنش شروع کرد به فحش دادن به تهیونگ

"بسه بچه..برو بخواب"
تهیونگ گفت

جونگ کوک فحشی داد و یهو برگشت سمت جونگ کوک:"راســــــتی..شنیدم خون‌آشاما نمیخوابن"

تهیونگ پوکر نگاهش کرد:"تنها فرقی که با شما داریم قدرت هامون و خون خوردنمونه و قدرت بدنی و سرعت و—"

"خب کلی فرق هست:|"
جونگ کوک گفت

تهیونگ نفس عمیقی کشید:"بسه..پاشو بیا بریم اتاق من''

جونگ کوک بدتر ترسید:"نههههههههههه... نمی‌خوام"

تهیونگ دستی به صورتش کشید:"من میرم اگه خواستی میتونی بیای باهام و اگه نخواستی همین جا بخواب... احمق"
حرف آخرش رو آروم تر گفت

جونگ کوک چشم غره رفت و برخلاف میلش دنبال تهیونگ راه افتاد تا اونجا نخوابه

تهیونگ با فهمیدن این که اون پسر یا جفتش دنبالش افتاده پوزخند زد
ترسو

جونگ کوک وارد اتاق بزرگ شد
تم مشکی رنگ اتاق باعث میشد تنش بلرزه

"افسرده نمیشی توی اینجا؟"
ناخواسته پرسید و تهیونگ نیشخند زد:"شاید امشب بتونم باعث بشم افسرده بشی"

Jungkook.P.O.V:

ها؟یعنی چی؟؟

"خنگ"
آروم گفت و چشم غره رفتم
پیرمرد!

یهو خشکش زد:"چی گفتی؟"

چشمامو چرخوندم:"پیرمردی دیگه"

نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی فکر کنم پرتم کرد رو تخت
"اخخخخ...چته احمق؟"
وقتی یهو پرتم کرد پرسیدم
روم خیمه زد و پوزخند داشت:"میخوای ببینی این پیرمرد می‌تونه چیکار بکنه؟"
منحرف شم؟منحرف شم؟نه نه

سعی کردم بحث رو عوض کنم:"اصلا—اصلا چرا همش ذهن من رو میخونی؟"

تهیونگ از روم بلند شد و سمت کمدش رفت و لباساش رو یهو در آورد

منم با شوک بهش خیره شدم
چیشد الان؟
دو ثانیه پیش لباس تنش بود
دو ثانیه بعدش نبود
دو ثانیه بعدش لباس خواب تنش بود
چیشد؟

تهیونگ پوزخندی به گیجیم زد و هولم داد اون سمت تخت:"گمشو اون طرف می‌خوام بخوابم"

چشم غره ای رفتم
پسره ی اشغال
بهتره بگم پیرمرد اشغال

برگشتم سمت دیگه ی تخت و پشتم بهش بود
فکر کنم ده دقیقه ای میشه عین اسکلا زل زدم به دیوار و استرس دارم
با حس دوتا دست روی باسنم ترسیدم
(پشمام ریخت)

"چی...کار...داری میکنی؟"
با تعجب برگشتم سمتش

این که خوابه...
توهم های خاک بر سری هم میزنم؟به به..

برگشتم به حالت قبلی و سعی کردم بخوابم
دوباره یه دست لعنتی باسنمو فشار داد
می‌دونم خود لعنتیشه

"بس کنننننن"
زمزمه وار داد زدم

چشماشو آروم باز کرد...به نظر میاد واقعا خواب بوده
"چی میگی؟"
با صدای گرفته ای پرسید

واقعا خواب بوده پس..
"هیچی بخواب"
با عصبانیت گفتم

نیم ساعتی بود چیزی حس نمی‌کردم و ساعت تقریبا پنج و نیم صبح بود فکر کنم
تو دانشگاه خوابم میبرههههه

با حس چیز بزرگی روی باسنم واقعا پشمام ریخت
برگشتم دیدم تهیونگ از پشت چسبیده بهم
و خب...دیک لعنتیش روی کون منه‌

سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی اون طرف تخت جایی نبود
محکم هم منو نگه داشته بود

با حس بزرگ تر شدن دیکش چشمام گرد شد
الان...الان چیشد..؟

این دفعه چشماش باز بود
"انقدر وول نخور...فاک"

"تو به من چسبیدیییی"
جوابشو دادم

"تو باسنت زیادی نرمه"

"خفه شو..دیک تو زیادی بی جنبه اس"

"مشکل کون توعه"

"مشکل دیک توعه"

"مشکل بدنته"

"مشکل خودت بی جنبه اتی!"

داشتیم آروم بحث میکردیم و آخرش کلافه شد:"خیلی خب حداقل وول نخور بزار همون جا بمونه"

چشمام گرد شد
جانم؟؟؟

"چی؟؟؟بزارم از کون من استفاده کنییی؟"

"آره...حالا ساکت شو"
یکم خودشو لای باسن من بدبخت جا کرد
سعی کردم ماهیچه هام رو سفت کنم تا نتونه کاری کنه

"دوتا راه داری..یا بزاری بکنمت...یا بزاری این همون جا بمونه"

وات د هل؟؟؟جانم؟؟؟

"چیییی؟؟؟"
این دفعه داد زدم و خودمو به سختی ازش جدا کردم و با باسن افتادم روی زمین

"آآخخخ"

یکمی بلند شد:"اگه عین آدم وایمیستادی کونت اینجوری له نمیشد"

"یاااا خفه شو موجود شیطانیه ماوراییه خون خوار اشغال عوضی نکبت بیشعور"
با عصبانیت گفتم

پوکر شد:"اصلا قافیه نداشت اگه داشتی رپ میکردی"

چشمام گرد شد
ها؟

بلند شدم ولی کمرم و کونم له شده بود...عاه
ترجیح میدم برم وسط اون روحا‌..حداقل بینشون متجاوز نیست:|

بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم ولی زمزمه ی اون ومپایر عوضی رو شنیدم:"آخرش برمی‌گردی همینجا بیب"

هاه... فکر کرده.
تو خواب ببینه



***



میدونی؟
خون‌آشام متجاوز خیلیم بد نیست

درو باز کردم و وارد اتاق شدم
با نیشخند داشت نگام میکرد

بیخیال... اینجا بهتر از جنای بیرونه

روی تخت با فاصله ازش نشستم
سعی کردن توجهی بهش نشون ندم و به دیوار زل زده بودم

اوممم...چه تَرَک قشنگی...چه رنگ سفید خوشگلی...چه دیوار نازی...

"چیشد برگشتی؟"
با تمسخر گفت

اخم کردم:"دلیل خاصی نداشت از اولش رفته بودن هوا خوری"

"می‌دونی که به هرچی فکر کنی میفهمم؟"

اصلا چیکار باید کرد تو ذهن نخونی

"نمیگم"

چیزی نگفتم و سعی کردم بخوابم

به چیزی فکر نکن
به چیزی فکر نکن
به چیزی فکر نکنننننن

"انقدر این جمله رو نگو سردرد گرفتم"
تهیونگ گفت و من پوکر شدم

خیلی خب
عنتر

سعی میکنم بکپم












***
سلام

*پشت دیوار پنهان شدن

چخبر؟خانواده خوبن؟

*فرار









Continue Reading

You'll Also Like

26.1K 2.9K 23
جونگکوک داد کشید: ـ نکن.. منو خورد نکن.. منو داغون نکن.. منو تحقیر نکن.. نذار دیوونه بشم.. منو با کسی مقایسه نکن ته.. هیچکس مثل من عاشقت نیست.. هیچ ک...
15.2K 1.9K 16
تقصیر تهیونگ نبود .‌.. همیشه بهش گفتن :«یبار که باهاش بخوابی دلتو میزنه و میندازیش دور،خودتو درگیرش نکن.» اما چرا پس هر روز صبح الطلوع از خوابش میزد...
331K 58.3K 43
~Completed~ (texting,real life) تهیونگ : چند وقته معلولی؟ (21:15) *دیده شد* جونگ کوک در حال تایپ کردن.... تهیونگ : چرا دیر تایپ میکنی؟ (21:17) هااا...
1M 176K 162
[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و...