A Moment To Remember

By FR_9294

9.5K 1.9K 1.1K

❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance... More

Intro
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27
Part 28
Part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
New characters
Part 34
Part 35
Part 36
Part 37
Part 38
Part 39

Part 1

701 99 20
By FR_9294

«هیچگاه دلم هوس نوشتن روزمرگی هام را نکرد و نداشت , چرا که چیزی در روز ها , ماه ها و سال های زندگی ام رخ نداده بود و هر آنچه که بود مزه ای جز تلخی یا گس نداشت ...»

زندگی کسل کننده و یکنواخت که ازش متنفرم ولی مجبورم ادامش بدم .تنهای تنها تو شهر به این بزرگی . شهری که یه روزی عاشقش بودم , شهری که هر چقدر هم زیبایی هاش رو نگاه میکردم , هیچ کدوم واسم تکراری نمی شد و همیشه واسم تازگی داشت .شهری که تمام مردمش رو از ته دلم دوست داشتم, ولی... ولی اونا نه ! اونا منو نپذیرفتن, منو دوست نداشتن, خیلی زجرآوره که هرجایی میری همه بهت تیکه بندازن و مسخرت کنن , با تنفر بهت نگاه کنن و بعضیاشون هم بهت پیشنهات های بیشرمانه بدن.

من دیگه اصلا شبیه خود قبلیم نیستم, الان فقط مث یه رباط یا یه عروسک خیمه شب بازی شدم , نمی دونم , مثل کسی که کنترلش دست یه نفر دیگس !

خیلی وقته که خنده و خوشحالی رو از یاد بردم, حتی یادم نیست که چطوری میخندیدم!

همه میگن فرانسوی ها آدمای خونگرم , مهربون و با احساسی هستن , البته که همینطوره , ولی چه فایده وقتی نتونی بروزشون بدی ...

اینکه هر روز بری تو خونه یا محل کار و زندگی خصوصی آدما سرک بکشی اصلا کار جالبی نیست , من دوست دارم آزاد باشم ! عادی باشم و به معنای واقعی زندگی کنم , همه منو داخل آدم حساب کنن کسایی باشن که واقعا دوستم داشته باشن

آه... چقدر خسته م , انگار تمام دنیا روی دوشم سنگینی میکنه کاش میشد فرار کنم, کاش میشد یه جای کوچیک دور از این هیاهو و شلوغی پیدا کنم .ای کاش یک روز رو بدون زنگ خسته کننده ساعت قدیمی م هر وقت که خواب دوست داره از چشم هام بره ، بیدار بشم. کاش رئیس فقط یه روز به تلفنم زنگ نمی زد و از اینکه توی دفترش نیستم گلایه نمی کرد...

اما میدونم همه ی اینا فقط رویا و خیاله ! یعنی یه روز می شه یه نفر تو دنیا پیدا بشه که واقعا و از صمیم قلبش دوستم داشته باشه ؟ یعنی میشه که یه روزی ...


÷جین !


رشته ی افکارم پاره شد و به واقعیت پرت شدم. دوباره صدام زد:


÷جین بیا اینجا ! سریع!


مثل همیشه بدو بدو از اتاقم بیرون اومدم, پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و پشت در اتاقش وایسادم , نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به .در زدم :

÷ بیا تو

مثل همیشه پشت میز کارش نشسته بود و با چند تا کاغذی که جلوش بود ور میرفت و سیاهشون میکرد .گفتم :


+با من کاری داشتید رئیس ؟


÷اوه بله بله! بیا بشین اینجا تا بهت بگم .


وبه صندلی جلوی میزش اشاره کرد . رفتم و نشستم .


+ خب ؟


÷ جین تو باید به یه ماموریت جاسوسی بری .


+ باشه فقط بهم بگید کجا باید برم وچی باید بیارم .


÷ این با همه ی ماموریت های که تا حالا رفتی فرق داره .


+ یعنی چی ؟


÷ تو باید از پاریس به استانبول بری و 100کیلومتر دورتر از شهر تو جایی به اسم .S.W.A.T اسناد مربوط به شرکت رو برداری بیاری


+بله قربان ، فقط میشه بگید از چه کسی باید مدارکو بدزدم ؟


قیافش تو هم رفت و موجی از خشم و نفرت تو چشماش نمایان شد ، انگشتاشو توی هم قفل کرد و زیر چونش گذاشت و شروع کرد به حرف زدن :


÷ کسی که قراره مدارک و اسناد شرکت رو ازش کش بری ....کیم نامجونه .


دهنم نیمه باز موند , وات د فاک ؟ اون الان چی گفت ؟ کیم نامجون ؟ رئیس بزرگترین , پر قدرت ترین , با نفوذترین و حرفه ای ترین گروه مافیا تو کل دنیا !یه انگلیسی سنگدل! بزرگترین دشمن کیم تهیونگ !


÷ میدونم کار سخت و پر زحمتیه ولی من میدونم که تو میتونی انجامش بدی،من به تو ایمان دارم ،اگه بتونی تمام اون چیزایی که خیلی وقت پیش ازمون دزدیده رو پس بگیری ، ما دوباره تو رتبه اول گروه های مافیایی قرار میگیریم. جین تو دست راست و بهترین کارمند من محسوب میشی، این کار رو برای رئیس و شرکتت انجام میدی ؟

دوباره چهرش مهربون شد و به من لبخند زد.


+ چشم رئیس .


÷ از استانبول تا پاریس 2261 کلیومتر فاصله هست . پس 12ساعته تقریبا میرسی بلیط هواپیما هم برات گرفتم فردا هواپیما ساعت 2 از زمین بلند میشه پس حواست باشه جا نمونی . وقتی هم که رسیدی اونجا خودت میدونی باید چیکار کنی . خب دیگه میتونی بری ، تو کارتو خوب بلدی !


بعد یه تعظیم کوتاه از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم ، وقتی وارد اتاق شدم خودمو روی تخت پرت کردم و به سقف زل زدم .ذهنم مشغول شده بود و نمیتونستم به چیزی جز ماموریت فردا فکر کنم که البته چیزی دیگه هم نبود که بخوام بهش فکر کنم ! یعنی اگه من برم اونجا موفق میشم ؟ یا گیرم میندازن ؟ شکنجم میدن ؟ باهام کارای خاک بر سری میکنن ؟ منو میکشن ؟


اوه جین ! تو ناسلامتی یه جاسوس حرفه ای هستی ! تا حالا گیر نیوفتادی ، امکان نداره اینبار گیر بیوفتی ! درسته! من میتونم ! انجامش میدم ! ولی چرا برای این ماموریت تا این اندازه استرس دارم ؟ ...

▪▪▪

سلام کفترا !
حال شما ؟

نظرتون درمورد این پارت چیه ؟

ووت و کامنت فراموشتون نشه !

لاو یو آل ❤

Continue Reading

You'll Also Like

True heir By Via

Fanfiction

30.2K 7.5K 46
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...
186K 8.9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
41.7K 3.8K 23
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
130K 9.8K 65
تهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکج...