My Alpha

By smaxxx25

181K 29.6K 47.7K

هرچقدر هم كه باهوش باشي... هرچقدر هم كه قدرتمند باشي... هر طور كه باشي ..... آنچه كه قرار است رخ دهد ، رخ خوا... More

hi again!
Part 1
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
کاورها
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
Part 24
Part 25
کاور
Part 26
Part 27
توجه
Part 28
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
Home or..

Part 29

4.5K 768 1.2K
By smaxxx25


هری

به اطراف نگاه کردم و افرادم رو دیدم که وارد محوطه گله جنگل سیاه میشدن . آلفاشون زندانی شده و گاردهاشون همه تسلیم شدند. بدون حتی یک خراش!

الکس  وسط محوطه ایستاده بود و دستورهایی رو صادر میکرد . چشم چرخوندم ولی کسی رو که میخواستم پیدا نکردم .

ا- آلفا ؟ آوردمش

نگاهم برگشت رو الک یکی از افراد خودم که گارد گله جنگل سیاه رو برام آوره بود .همونی که دیروز به اوضاع شک کرده بود . الان نگاهش هم ترس و وحشت داشت هم نفرت .

ه- اسمت چیه ؟

س- سم

ه- سم فرزند ارشد آلفاتون کجاست ؟ بگو بیارنش دفتر . خودش رو هم میگم از سلول بیارن . باید حرف بزنیم

س- اون بچه ای نداره . ولی لونا هست اونا صدا میکنم و شما می...

ه- من فکر نمیکنم تو احمقی .. تو هم بهتره شروع کنی به احمق فرض نکردن من. تو میدونی که من دیروز برای چی اینجا بودم و چیزی که میخواستم روبه دست آوردم که حالا اینجام . اون دوتا دختر داره . دختر کوچکتر رو کار ندارم. بزرگه رو برام بیار

س- حق نداری بهش آسیب برسونی

ه- نترس . همون طور که میبینی من مثل شما نیستم

قیافه اش یه جوری شد انگار بهش سیلی زدم . چند لحظه شوکه بهم نگاه کرد وبعد سر تکون داد و رفت .

ا- بچه رو دیگه از کجا فهمیدی؟

رو به الکس که اومده بود کنارم چشمام رو چرخوندم

ه- عکس خانوادگیشون روی میزش بود .دیروز دیدم . اینا منو کور فرض کردن؟

ا- فکر کنم . خب بریم . الان یارو و دخترش رو میارن

راه افتادم و از میان مردم وحشت زده و گیج گذشتیم . بهشون حق میدم .نمیدونن چه خبره و قراره چه بلایی سرشن بیاد . وارد دفتر شدیم و الکس شروع کرد به گشتن تو مدارک و میز طرف و منم نشستم رو صندلی و به پنجره خیره شدم . نمیدونم چه توقعی از امروز داشتم ولی ...الان متعجبم ..

صدای در بلند شد سم ، آلفاعه و دخترش و دس اومدن داخل .آلفاعه دوباره چشماش پر از خون شده بوده

آ- دخترم رو برای چی آوردی ؟ اگر بلایی سرش بیاری...

ه- چیکار میکنی ؟

بهش نگاه کردم که قرمز و قرمزتر شد ولی چیزی نگفت .نگاهم رو به دختره انداختم . حدودا 12 -13 ساله است و از قیافه اش معلومه از باباش آتیشی تره . اگر باباش همراه با خشم ، ترس رو هم داره اون نداره . و الان با نهایت قدرت داره بهم چپ چپ نگاه میکنه.

ه- اسمت چیه ؟

ل-به تو هیچ ربطی نداره عوضی . به چه جراتی..

الکس که رو میز نشسته بود لیوانی رو که کنارش بود برداشت و پرت کرد کنار سر دختره که خورد به دیوار شکست. بعد به دختره لبخند زد

ا- ادب رو رعایت کن عزیزم.

ل- لیلی

ه- لیلی میدونی چرا ما اینجاییم؟

ل- چون شماها یه مشت عوض...

حرفش رو قطع کرد وقتی الکس یه کتاب گنده رو برداشت و تو دستش بالا پایین کرد

ل- نمیدونم

دست دراز کردم و کتاب رو از الکس گرفتم و بهش چشم غره رفتم .

ه- درباره گرگ های آزاد چی میدونی؟

ل- اونا گله و آلفا ندارن . برای خودشون میچرخن و به بقیه حمله میکنن.

ا- تا حدی درسته . ما گله و آلفا نداشتیم و میخوایم بدون قانون زندگی کنیم . ولی وقتی گله هایی مثل شما شروع کردن به هدف قرار دادن ما و از بین بردن بچه ها اوضاع فرق کرد ما یه آلفا پیدا کردیم و حالا داریم حال افرادی که زندگیمون رو جهنم کردن میگیریم

ل- این چه ربطی به ما داره ؟

ه- گله شما یکی از این گله ها بود .

ل- چی ؟

برگشت با چشم های گرد به پدرش خیره شد .

ل- راسته؟

آ- دروغه . اونا همیشه برای ما تهدید بودن و مدام به ما حمله میکردن

ه- تو حمله ای از سمت گرگ های آزاد یادته لیلی؟

آلفاعه رنگش پرید و لیلی برگشت سمت

ل- نه .

ه- چون پدرت دروغ میگه از طرف ما هیچ خبری نبود. ولی میدونی چند ماه پیش به گرگ های آزاد حمله شد ؟

ل- نه

ه- افراد گله شما به ما حمله کردن و تعداد زیادی رو قتل عام کردن . خیلی ها جفتشون رو از دست دادن وخیلی ها پدرو مادرشون رو . فقط برای تفریح شما

لیلی چهره اش مثل سنگ سخت شد.. دیگه برنگشت سمت پدرش .. اومد جلوتر و نشست رو صندلی جلوی من

ل- من نمیدونستم

ه- حدس میزدم

ل- حالا چی میشه ؟ ما رو میکشید؟

ه- بر خلاف پدرت و گارد هاش ما تشنه خون نیستیم به خصوص که شما تسلیم شدید . فقط یه سری تغییرات رخ میده

ل- چه تغییراتی؟

ه- پدرت برکنار میشه . اون دیگه آلفا نیست . تو در کنار کسی که من تعیین میکنیم اینجا رو اداره میکنید تا 18 سالت بشه .

ل- نمیکشیش؟

به آلفاعه نگاه کردم که با ترس بهم خیره شده بود ...برگشتم سمت لیلی

ه- نه. ولی اینجا نمیمونه .

ل- پس کجا میره؟

ه- جایی که نه من نه افرادم چشممون بهش نیفته . دنیا جای بزرگیه .

ل- و مادرم ؟

ه- مختاره . باهاش بره یا پیش شما بمونه. در ضمن ما راه زیادی تا تسویه حساب با تمام گله های مهاجم داریم . گله شما از این به بعد برای ما میجنگه .

س- چی ؟ تو نباید از افراد ما استف..

ل- ساکت !

سم ساکت شد و به حیرت به لیلی نگاه کرد

ل- ما افراد زیادی از اونا رو از بین بردیم . حالا وقتشه جبران کنیم . اگر نمیتونی باهاش کنار بیای راه بازه . با پدر برو .

با ابروی بالا رفته به الکس نگاه کردم که سعی میکرد تعجبش رو مخفی کنه .

ل- حمله بعدی کیه؟

ه- بهت خبر میدم . با افراد معمولی کاری ندارم ولی گاردهات رو آموزش بده و اگر من جای تو بودم به همه افرادم یاد میدادم گرگ های آزاد کیسه بوکس اونا نیستن

ل- ازش مطمئن باش

بلند شدم و به الکس و دس اشاره کردم باهام بیان

ه- کار من اینجا تمومه تقریبا . یه سری افرادم اینجا میمونن تا در آموزش بهتون کمک کنن و مطمئن بشن پدرت میره . و کسی که کنار تو گله رو اداره میکنه هم به زودی پیداش میشه .

لیلی سر تکون داد و بدون اینکه به پدرش نگاه کنه رفت بیرون . چرخیدم سمت آلفاعه که با ناراحتی به دری که تازه دخترش ازش خارج شده بود نگاه میکرد .

ا- حیف باید بری آلفاجون. وگرنه با دس دوست های خوبی میشدید

د- منظورت چیه ؟ من به این عوضی چه ربطی دارم ؟

ا- نقطه مشترکتون اینه که بچه های ارشدتون ازتون متنفرن .پدرای نمونه اید.

دس بنفش شد و میخواست منفجر بشه که دست الکش رو گرفتم و با خودم کشیدم بیرون .

ه- آخر دقش میدی

ا- نه بابا پوست کلفت تر از این حرف هاست .راستی کی رو میخوای بزاری اینجا؟

ه- جما

ا- خوبه ..دور دس رو خالی میکنی . در ضمن لیلی با یکی مثل جما راحت تره . ولی فکر نمیکنم خودش چندان با قضیه حال کنه .

ه- باهاش کنار میاد .فرد کجاست ؟

ا- نمیدونم . خیلی وقته ندیدمش

ه- پیداش کن بیارش پیش من

ا- هوی !

ه- لطفا پیداش کن بیارش پیش من

ا- بهتر شد . پر رو شده واسه من..خب من رفتم

الکس رفت و من به افراد دستور دادم تا برگردیم . همه با همدیگه حرف میزدن و میخندیدن . انگار اومدن پیک نیک ! بیرون دروازه ها بودم و داشتم دور شدن بقیه رو نگاه میکردم که الکس فرد رو آورد پیشم

ف- آلفا با من کاری داشتین؟

چهره اش آرومه . میدونم میتونم احساساتش رو بفهمم ولی میخوام خودش بهم بگه .

ه- آره ..خب من میخواستم حالت رو بپرسم . امروز اون جوری نشد که فکر میکردم . میدونم چقدر منتظر این انتقام بودی ... ولی اونا تسلیم شدن و من نتونستم...نتونستم بزارم کسی بهشون صدمه بزنه .. متاسفم ناامیدت کردم .

ف- من دلم مرگشون رو میخواد .. دلم زجر کشیدنشون رو میخواد ..جرارد..اون پسر شیرین ترین و مهربون ترین فردی بود که تو زندگیم شناختم و اونا به خاطر خودخواهی خودشون ازم گرفتنش ....اون خیلی جوون بود مرگ حقش نبود

ه- فرد من متاسفم .. خیلی خیلی ..

ف- ما مدت زیادی کنارهم نبودیم ولی تو این وقت کم من اونو مثل کف دستم یاد گرفتم ... جرارد اگر اینجا بود همون کاری رو میکرد که تو کردی.

سرم رو بلند کردم وبهش نگاه کردم ..صورتش خیس بود ولی با چهره ای جدی بهم خیره شده بود.

ج- اون سعی میکرد همه رو نجات بده .مثل تو ..از وقتی درباره تو شنید آروم و قرار نداشت . همه جا رو گشت پیدات کنه و دیدی که چقدر از دیدنت خوشحال بود . اون باور داشت تو دنیا رو جای بهتری میکنی و خوشحالم امروز باورهاش رو ثابت کردی .

سرم رو تکون دادم ولی نمیتونستم چیزی بگم

ف- من هنوز از اونا عصبانیم ..ولی روش من .. چیزی که من میخوستم نتیجه ای نداشت جز خون و درد بیشتر ..و این دنیایی نیست که من میخوام آرتی توش بزرگ بشه . تصمیم درستی گرفتی آلفا .

لبخندی زد و رفت .. الکس امد کنارم ایستاد و فرد رو تماشا کرد که آروم آروم میرفت سمت خونه

ا- بچه باحالیه

ه- آره

ا- میدونم میتونی احساسات تک تکشون روحس کنی . ولی هری تو مسئول پاسخگویی بهشون نیستی . تو تصمیم درست رو گرفتی . بدون هیچ تلفاتی یه پیروزی بزرگ به دست آوردیم . اینقدر خودت رو زیر سوال نبر . اینجوری نمیتونی جلو بری .

ه- میدونم .. . ولی فرد فرق داره ..

دستش رو انداخت دور گردنم و کشیدم سمت جاده

ا- همه برای تو فرق دارن . .. ولش کن بیا بریم . نایل جان منتظره .

.

.

لویی

از پنجره دفترم به محوطه گله نگاه کردم . همه چیز آروم و مرتبه ...و من ناخودآگاه ذهنم میره موقعی که ازاین پنجره هری رو نگاه میکردم ... گاهی وقت ها دور خودش میچرخید .. گاهی وقت ها دنبال زین و لیام بود .. و بعضی وقت ها تنها یه گوشه مینشست و اونم زل میزد به پنجره .. و من چقدر عصبانی میشدم . فکر میکردم خطرناک ترین کار دنیا رو انجام میده و ممکنه یکی به نگاه هاش مشکوک بشه... و الان حاضرم هرچی دارم بدم تا اون برگرده و دوباره زل بزنه به پنجره...

ماه هاست که رفته و ازش خبر ندارم ... قلبم تبدیل شده به تاریک ترین و غمگین ترین حفره ای که تو دنیا وجود داره ولی عجیبه نسبت به زمانی که نمیدونستم کجاست الان دوریش رو راحت تری تحمل میکنم. شاید چون میدونم حالش خوبه و میون افرادیه که حاضرن جونشون رو براش بدن . وفاداری و محبتی که هیچ وقت از طرف ما نگرفت .

افرادم وقتی فهمیدن هری آلفای دوم و جفت منه اول گیج و بعد خشمگین شدن . با این که داستان پیشگویی لو رفته ولی بازم از نظرشون پذیرفته نیست که من سعی کردم اونو قایم کنم و آخر سرهم به راحتی به گرگ های ولگرد ببازمش. ولی چون حال من رو میدونن و غمم رو میبینن چیزی نمیگن . صدای در بلند شد و قبل ازاینکه بچرخم سمتش و اجازه ورود بدم در باز شد و لیام ، زین و بابا اومدن تو

لی- یکی از گاردها که برای جمع آوری اطلاعات فرستاده بودم برگشته

لو- خب ؟ چی فهمیده؟

ز- هری حمله کرده.. اولین حمله اش ..و اولین گله سقوط کرده

لو- چی ؟

رفتم جلوتر و به چهره های ترسیده شون نگاه کردم . .

لو- در اولین حمله یه گله کامل رو گرفته ؟ چطور ممکنه ؟ اون هیچ تجربه ای نداره

ت- لویی وقتی هری رو مارک کردی متوجه چیز خاصی نشدی ؟ تغییر ناگهانی ؟

لو- نه .. اون آروم بود . تمام مدت. حالا جواب من رو بدین چه اتفاقی افتاده؟

ز- به نظر میاد کار سختی پیش رو نداشته . گله جنگل سیاه حتی نجنگیده .تسلیم شدن

لو- برای چی تسلیم شدن؟ اونا یکی از وحشی ترین گله های کشور هستند وحالا جلوی چندتا گرگ ولگرد تسلیم شدن ؟

ز- اولا چندتا گرگ ولگرد نبودن .. یه ارتش بودن.هری همه رو متحد کرده ، آموزش داده و تحت فرمان خودش درآورده .

با کف دست پیشونیم رو مالیدم .. خدایا . هری ؟ هری که حتی نتونست یه خرگوش رو بکشه و به عنوان حیون خونگی نگه داشت؟ این همونه؟

لی- دوما ... ظاهرا اونا تا هری رو دیدن تسلیم شدن

چشمام رو باز کردم و با اخم بهشون نگاه کردم

لو- منظورت چیه ؟ برای چی ؟

ت- مارکت عمل کرد . هری الان بزرگ ترین و قوی ترین گرگ دنیاست

ز- گاردها تا دیدنش تسلیم شدن . هیچ کس حتی جرات نکرده بره جلو .. هه ..آلفاشون در عرض چندثانیه جلوی هری زانو زده

با دهن باز بهشون نگاه کردم . هری اندازه یه کف دست بود و حالا بزرگ ترین گرگ دنیاست؟

لو- چه بلایی سرشون اومد ؟ گله شون چی شد ؟

ت- این جاییه که ما میتونیم هنوز امیدمون رو حفظ کنیم . هری کل گله رو بخشیده و کسی رو نکشته

نوری در قلبم روشن شد .. انگار از میون ده ها تعریف و شخصیتی که برای هری ساخته بودن..اون هری اول خودش رو کشید جلو و صورتش رو نشون داد ..

ز- ولی گله جنگل سیاه الان متعلق به هریه و برای اون میجنگه .

لو- اون کسی رو نکشته ... هری کسی رو نکشته

لی- نه ولی لویی دلیلی هم نداشته . هری ازشون کینه شخصی نداشته و اونا هم خیلی راحت تسلیم شدن ... ولی وقتی بیاد سراغ ما فکر نکنم این بخشندگی رو نشون بده . اون از ما متنفره

ز- اینجا گلشه .. خونشه ..نمیتونه به ما آسیب برسونه

لی- اون الان یه گرگ ولگرده.. اونا به گله ای تعلق ندارن .هری از ما گذشته.نظر تو چیه تروی ؟

ت- نمیدونم.. این تصمیم خود هریه ..اون جفت لویی بود .. پسر آنه .. ارتباطات قوی با این گله داره . و میدونم از طرف لویی ، هری هنوز مثل روز اول براش مهمه

لی- ولی فراموش نکن اون پسر دس هم هست ... کسی که به راحتی گله اش رو رها کرد.

زین کلافه نشست روی صندلی و موهاش رو بهم ریخت

ز- اون مادری رو داره که وفادار به گله مرد ..و پدری که علیه گله داره میجنگه.. و خودش هم آلفای این گله است و هم ناجی گرگ های ولگرد ...

لی- دوتا زندگی و هدف متفاوت . من فکر میکنم هری تصمیمش رو گرفته واگر ما هنوز منتظریم اون برگرده داریم خودمون رو گول میزنیم .

لو- نه من ازش دست نمیکشم. اون داره نشانه هایی رو بروز میده که نشون میده هنوز کاملا شخصیتش عوض نشده . اون بی دلیل آدم نکشته و..

ت- و چی ؟

لو- من رو رد نکرده

ز- چی ؟

لو- هنوز جفت منه .. منو رد نکرده .

هرسه تاشون با دهن باز بهم نگاه کردن ولی تروی سریع به خودش اومد و دهنش رو بست

ت- تو رو رد نکرده ؟

لو- نه ..اوایل منتظر بودم هر لحظه این اتفاق بیفته ولی به نظرم هنوز تصمیمش رو نگرفته و من تا آخرین لحظه امیدوارم میمونم .

لی- اما اون برات یادداشت تهدید آمیز گذاشته .

لو- ازم عصبانیه ...ولی ..

ز- ولی هنوز نگهت داشته .

لو- و من هم برای همیشه نگهش میدارم.

.

.

هری

تو دفترم نشسته بودم و به نقشه گله های اطراف نگاه میکردم . الکس خیلی وقت پیش به بهانه آب خوردن رفت و برنگشت . دس هم وقتی فهمید چه نقشه ای برای جما دارم اومد یه کم داد و بیداد کرد و رفت .

خودکار رو گذاشتم روی میز ، خم شدم از روی زمین توپک رو برداشتم و بغل کردم . داشت هویج میخورد و چون موقع بلند کردن هویجش روی زمین جا موند الان داره چپ چپ نگاهم میکنه.

ه- نترس هویجت فرار نمیکنه . ولی من دلم الان بغل میخواد .. بیا در آغوش خودم ... فاک گاز گرفتی

لعنتی شکمم رو گاز گرفت ! به تی شرتم که سوراخ شده بود نگاهی انداختم و زیر لب به توپک فحش دادم

ه- میدونی یه عالمه حیون خونگی هست که ازخداشونه پیش من باشن ولی تو قدر نمیدونی و هی وحشی بازی در میاری . ممکنه یه روز بیاد که یهو ببینی یه خرگوش دیگه ..فاک فاک گاز نگیر . خیلی خب خر وحشی. تو تنها خرگوش زندگی منی . خوبه ؟

با رضایت بهم نگاه کرد و بعد نگاهش افتاد به نقشه های روی میزم .

ه- عمرااااا ... محاله بزارم اینا رو بجوی.بدعادت شدی ها .هی کاغذهای منو میخوری .یادته ...

ساکت شدم وقتی یاد زمانی افتادنم که توپک دور از چشمم جریمه هام و تکالیفم رو میخورد ..

یاد وقتی که فکر میکردم یه عالمه دوست دارم .. جفت دارم..و زمان که بگذره همه چیز بهتر میشه .

ه- میدونی توپک هرکی گفت زمان مشکلات رو حل میکنه یه ابله بوده و ما ازش متنفریم

در یهو یاز شد و الکس و نایل باهم اومدن داخل

ه- تا حالا به ذهنت رسیده در بزنی ؟ همینجوری جهت تنوع ها

ن- کلا در نمیزنه . هری ما یه فکری کردیم

ه- یا خدا

نگران نگاهشون کردم . این دوتا هرموقع با هم تصمیم میگیرند کاری بکنند یه خرابکاری گنده شکل میگیره و دقیقا به همین علته که الان نصف آشپزخونه سوخته و ما سه تا از ورود بهش منع شدیم .حتی من !! من کاری نکردم فقط واستاده بودم نگاه میکردم ولی آشپزمون که یه خانم تپلی بامز است معتقده من باید جلوشون رو میگرفتم نه اینکه تماشا کنم .

ه- من کار دارم . شما برید هرکار میخواید بکنید فقط زنده برگردید

ا- نه کار ما تویی

ه- ها؟

ن- الکس خانم جان معتقده تو زیادی کار و فکر و خیال میکنی و این مسئله رو اخلاق و روحیه ات تاثیر گذاشته . امروز میخوایم ببریمت بیرون تا حال و هوات عوض بشه

ه- نایل ما الان وسط جنگیم ! کجا پاشم بیام . نظرم عوض شد شما هم لازم نیست برید . الکس بیا یه نگاهی به موقعیت این گله بنداز

توپک رو گذاشتم زمین تا بره سراغ هویجش و نقشه ای که روی میزم بود رو چرخوندم تا الکس بتونه بهش نگاه کنه ولی اون دست به سینه بهم خیره شده بود

ه- الکس من نمیتونم بیام

ا- میتونی . یه نصفه روزه بابا . بعد از سرنگونی جنگل سیاه همه حالشون خوبه و میخندن جز تو . اونا خوشحالن که بدون خونریزی به هدفشون رسیدن و تو به جای اینکه حداقل یک روز در این شادی سهیم بشی اومدی تو اتاقت و داری نقشه حمله بعدی رو بررسی میکنی .

ن- چرا اینقدر عجله داری؟

ه- چون ما آماده ایم . نجنگیدیم ، تلفاتی ندادیم و خسته هم نیستیم .میتونیم همین فردا به گله بعدی حمله کنیم . هرچقدر زودتر تموم بشه بهتره . منم زودتر..

ا- میری سراغ لویی؟

ه- من سراغ کسی نمیرم .. سراغ گله ها میرم .

ا- جون عمه ات

ن- راستی تو عمه داری؟

با الکس به نایل نگاه کردیم که نشسته بود توپک رو گذاشته بود رو پاش و با کنجکاوی بهم خیره شده بود انگار واقعا به جواب سوالش علاقمند بود

ه- نمیدونم

ا- همین دس و خواهر و برادر گلش براش بسن . عمه نمیخواد . حالا بلند شو هری .. من به دس گفتم مراقب همه چیز باشه و گاردها رو هم چک کردم

ه- کجا میریم حالا؟

ن- خونه من

ه- برای عوض کردن حال و هوام منو میبرین جایی که توش به عنوان حیوون زندونی بودم ؟

ن- هی اینجوری بهش نگاه نکن. فکر کن اونجا جاییه که من و تو دوستی عمیقمون رو شکل دادیم. در ضمن تو در طول این سفر میتونی به خود قدیمیت برگردی .. همون هری گوگولی

چشمام رو چرخوندم و دوباره به نقشه خیره شدم که یه دستی اومد و از جلوی چشمم کشیدش

ا- من امروز نمیزام کار کنی . حالا میخوای بیا میخوای همینجا بشین و توسط من آزار روحی روانی ببین

ه- باشه

با حرص گفتم و بلند شدم .تنها کسی که قابلیت اینو داره بره رو مخم و بازم نخوام لهش کنم الکسه

ن- ایول بریم .دلم برای خونه ام تنگ شده

نایل جلوتر از ما رفت و توپک رو هم با خودش برد . الکس دستم رو گرفت و کشید تا سرعت حلزونیم رو بیشتر کنه و من همچنان به در و دیوار چشم غره میرفتم.

صندلی عقب ماشین نشستم توپک رو گذاشتم رو شونه ام و به اون دوتا پت و متی نگاه کردم که با خودشون میگفتن و میخندیدن

ن- یه کم بخواب هری . راه طولانیه

ا- بین راه نگه دار غذا بخوریم . ضعف میکنی یه وقت

ه- پس من رو بیدار کنید .

ن- باشه باشه باشه

رو صندلی عقب دراز کشیدم و تو خودم مچاله شدم . توپک رو هم چپوندم تو بغلم و با هم خوابیدیم

انگار یه لحظه بعد الکس صدام زد .. بلند شدم و چشمام رو مالیدم .کجاییم ؟

ا- بیا بریم غذا بخوریم . نایل گفت تو اینجا رو خیلی دوست داری

چشم چرخوندم و به .... بله ؟ ما اینجا چیکار میکنیم؟؟ برگشتم سمت الکس که معلوم بود به زور جلوی خنده اش رو گرفته . لعنتی میدونههه

ه- من نمیام . . نایل کو ؟ بگو بیاد بریم یه جای دیگه

ا- رفته تو .. گفت میخواد بره سرویس و سوییچ رو هم برده . منم دارم میرم . بیا کارت نایل برای هممون سفارش بده . منم باید دستشویی

یه کارت انداخت رو پام و بعد پیاده شد رفت !

تا 100 شمردم تا نخوام دیگه بکشمشون و بعد توپک رو گذاشتم لای ژاکتم تا بخوابه و رفتم . احتمال اینکه زنه باشه خیلی کمه.. حتما الان شیفتش نیست .. نیست .. نیست

بله اونجا واستاده داره سفارش میگیره. نایل امیدوارم بپکی

حتما من رو یادش نیست .. یادش نیست . یادش نیست

ز- هی سلام ! تو دوباره برگشتی

دستم رو به صورتم کشیدم و چند ثانیه به کفش هام خیره شدم .. الهه ماه منو بخور

ز-اجازه نداری حرف بزنی؟ میخوای برات کاغذ خودکار بیارم؟

سرم شوت شد بالا و اخم هام رفت تو هم .

ه- میتونم حرف بزنم . هرموقع بخوام . هرچقدر بخوام

ز- واو چقدر بداخلاق . صاحبت اینجاست ؟ باید درباره ادبت باهاش صحبت کنم

حس میکنم از گوشام دود میزنه بیرون

ه- من . صاحب. ندارم ! خودم صاحب خودمم. خودم تک و تنها

ز- عزیزم ! باشه تو قوی و خوبی. خب حالا چی میخوایی آقای توانا؟

ه- سه تا همبرگر و سیب زمینی و نوشابه

ز- تک و تنها از همه چیز سه تا میخوای؟

ه- دوستام با منن.

ز- همون " دوست " اون دفعه ای ؟

نیشخند زد و من واقعا دلم میخواست الان تبدیل بشم و بپرم لهش کنم

ه- بله همون دوست اون دفعه ای با دوست دخترش ! اونا با همن . نه من با اون .

ز- باید درباره این موضوع دروغگویی هم باهاش صحبت کنم . خب کارتت رو بده

تقریبا کارت رو پرت کردم سمتش و دست به سینه با اخم منتظر شدم فاکتور رو صادر کنه. وقتی کارش تموم شد با وجود مخالفت های شدید من باز یکی رو فرستاد یه میز اون ته مه ها بهمون بدن . این زن روانیه آقا . نباید بزارن اینجا کار کنه

چند دقیقه بعد نایل و الکس با نیش باز اومدن سر میز نشستن

ه- من شماها رو میکشم

ن- بیخیال . خیلی بامزه بود . نیاز داشتی یه کم فکرت از جنگ و اینا بیاد بیرون

ه- فکرم ازجنگ اومد بیرون و حالا متمرکز شده رو کشتن شما دوتا. اونم با زجر. تو چرا گذاشتی الکس ؟ اون یارو فکر میکنه من دوست پسر نایلم . این موضوع اذیتت نمیکنه ؟

ا- نه من میدونم بین شماها هیچی نیست .. تازه این خیلی خنده داره

ه- شترها

غذامون رو که آوردن ..دیدم این زنه هم اومد باز ..موهام رو تو مشتم گرفتم و نالیدم . خدایا. الکس دستش رو گذاشه بود جلوی دهنش که خنده اش معلوم نشه ولی نایل خیلی خوب حفظ ظاهر کرده بود.

ز- امیدوارم از غذا راضی باشید

ه- هنوز نخوردیم !

ن- هری ! من بی ادب تربیتت نکردم . لطفا مراقبت حرف زدنت باش

با دهن باز به نایل نگاه کردم . اینقدر شوکه شدم که نمیدونم چی بگم . الکس دیگه سرش رو گذاشت رو میز و از تکون خوردن شونه هاش معلومه داره هرهره میخنده.

ه- من ..من..

ز- اشکالی نداره عزیزم . معلومه روز سختی داشته چون موقع سفارش هم بی ادبی کرد و دروغ هم گفت . به نظرم یه کم بهش سختگیری کنید . بهش نیاز داره

ن- حتما .. در ضمن بابت غذا ممنون . به نظر عالی میاد

ز- نوش جان . خب من دیگه میرم . چیزی نیاز داشتید خبرم کنید

وقتی رفت نمکدون روی میز رو برداشتم پرت کنم تو سرش که نایل دستم رو گرفت

ن- ولش کن هری ..عه. راست میگه بی ادب شدی ها

از زیر میز با پام محکم به نایل لگد زدم که باعث شد نیشش بسته بشه و الکس بهم چشم غره بره

ا- آرام باش حیوان

ه- میشه زودتر غذاتون رو بخورید بریم . اگر یه بار دیگه پیداش بشه من کنترلم رو از دست میدم

ا- باشه . . ولی من میخوام.. ولش کن

مشکوک نگاهش کردم ولی دیگه چیزی نگفت .غذامون رو خوردیم و من با سرعت از اونجا زدم بیرون . الکس و نایل دیرتر اومدن و دوباره نیششون باز بود

ه- باز چیه ؟

ا- هیچی .. هیچی .. اینو ببین

گوشیش رو گرفت سمتم و دیدم رفتن با زنه عکس گرفتن !!

ه- شما..شماها ...چرا...چی.... برای چی با این یارو عکس گرفتین؟ خله طرف

ا- همین طوری . گفتم هر چند وقت یه بار عکسش رو بهت نشون بدم بخندی

ه- بخندم؟

ا- اوه.. گفتم بخندی ؟؟ منظورم بخندیم بود . من و نایل

ه- بریم

نشستم تو ماشین و در رو کوبیدم. با صدای در گوشای توپک تکون خوردن و چشماش باز شد . بیچاره رو بیدار کردم . بلندش کردم و تو بغلم گرفتم

ه- بیدار شدی؟ تقصیر این دوتاست . از این بعد از اینا هم متنفریم . باشه ؟

تا برسیم به خونه نایل نه دیگه حرف زدم نه چشم رو هم گذاشتم . اون دوتا سرخوشانه برای خودشون آهنگ گذاشتن و آواز خوندن و بازی کردن . من فقط یه بار توپک رو گرفتم پشت گردن الکس و اونم گازش گرفت و با صدای جیغ الکس هر هر خندیدم.

با رسیدن به خونه نایل تمام خاطرات گذشته برام زنده شد . در خونه اش رو عوض کرده بودن . طبق گفته مسئول پذیرش چند نفر حمله کردن به ساختمان و در خونه نایل رو شکسته بودن . لویی و دس !

ن- بیا تو الکس .. بیا خونه رو بهت نشون بدم

الکس با شوق دنبال نایل رفت و من دور خونه چرخیدم .. همه چیز مثل قبله .. داشتم میرفتم سمت پنجره که پام به چیزی گیر کرد .. خم شدم و اون قلاده لعنتی رو برداشتم .. دلم میخواد ریز ریزش کنم ولی بدون اون من الان تو گله سابقم بودم و از هیچی خبر نداشتم ... یه بازیچه احمق ..

ن- هری ؟

برگشتم سمت اون دوتا که دست هم رو گفته بودن ونیششون باز بود

ن- بیا بریم کلاب.. الکس تاحالا کلاب نبوده مطمئنم خوشش میاد .

ت- شما برید . من میخوام یه کم استراحت کنم

ا- هی قرار بود حال و هوای تو رو عوض کنیم

ه- و بهترین کار برای بهتر شدن حال و هوام ندیدن قیافه شما دوتا موجود خبیثه

ا- خبیث عمته

ن- راستی عمه داشتی ؟

ه- اخیحبتیحتر برید !

ن- برای خودت غذا سفارش بده .. نه ولش کن ما غذا میگیریم میاریم . استراحت کن

ه- باشه خدافظ

وقتی در پشت سرشون بسته شد رفتم تو اتاق خواب و بدون روشن کردن چراغ رو همون صندلی که نایل عادت داشت روش بشینه و من رو بغل کنه نشستم . چراغ های خیابان و ساختمان ها رو دیدم که شهر رو روشن کرده بودن.

به قلاده ی تو دستم نگاه کردم و ناخودآگاه دستم رفت رو گردنم .رو جایی که قبلا قلاده قرار داشت دست کشیدم که یهو دستم رفت روی جای مارکم و تمام بدنم تیر کشید ..فاک

تمام این مدت تلاش کرده بودم به مارکم دستم نزنم ..حس خوبی بهش نداشتم و حالا فهمیدم چرا .. بدنم داغ شد و ضربان قلبم رفت بالا ..لویی رو حس میکنم.. نه احساساتش رو..حضورش رو ..تو سرم ...فاک فاک چه خبره ؟

لو- هری ؟

.

-------------

سلام چطورید؟

امید وارم در این اوضاع روحیه خودتون رو حفظ کنید و شاد باشید

مجموعه بازی های من با نرم افرازی که هی عکس بغل هم میزاره رو میتونید در صفحه بعد ببینید

فقط میزارم ببیند و هفته بعد پاکش میکنم . 

مواظب خودتون باشید . مرسی میخونید ، نظر میدید و حمایت میکنید

بسی مرسی

Continue Reading

You'll Also Like

102K 13.5K 57
مقدمه: _ اون برادر من نیست. اون یه خیانت کار کثیفه. یه دروغ گو. یه گی. من هیچ ربطی بهش ندارم. الک حس کرد جیس یه چاقوی تیز توی قلبش فرو کرد. هیچی به ا...
2.2M 115K 64
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...
43.2K 908 34
(This is the back story between Savannah and her friends before the actual TW series starts. I recommend reading the series first, but if you can't h...
139K 11.4K 41
❤ A story of a man named Manik Malhotra who was married to Anita Khurana, sister of Aryaman Khurana, but she was dead in an accident. So will love ha...