Part 13

4.6K 786 1.5K
                                    

هری

امروز مسابقه بود . از صبح برگزار میشد تا شب و به دستور لویی همه چیز تعطیل شده بود یعنی نه کسی سرکارمیرفت نه مدرسه 

من صبح زود رفتم بهترین جا رو پیدا کردم و نشستم . چندتا بنر درست کرده بودم برای زین و جف . خیلی هیجان زده بودم . قرار بود کلی نبرد جالب ببینیم چون لویی تهدید کرده بود اولین افرادی که حذف بشند ساعت تمرینشون افزایش میکنه و خودش شخصا به کارشون نظارت میکنه .. و خب هیچ نمیخواست آلفا بیاد سر تمرینش و سرش داد بزنه که خنگ و بی عرضه است پس همه جون میکنن که اول حذف نشن

من که امیدوارم اول زک و دار و دسته اش حذف بشن . آی بخندم بهشون وقتی لویی بهشون هزار و پونصد تا دراز نشست بده

کم کم بقیه هم اومدن تو جایگاه ها نشستند . آلیس من رو بین جمعیت پیدا کرد و اومد کنارم .

آ- خدا روشکر بالاخره روز مسابقه اومد . این چند وقت جف خواب و خوراک نداشته و نزاشته من هم آسایش داشته باشم . داره راه میره یهو میپره یاهااااا میگه و شروع میکنه مشت و لگد زدن به هوا

خندیدم . امیدوارم دوم بشه . اون حقشه .

ه- تو چرا شرکت نکردی؟

آ- استرس برای پوستم خوب نیست

ه- بله .. بالاخره پوست خیلی مهمتره از افتخار و ایناست

بالاخره بعد از یک ساعت لویی اومد وسط زمین مبارزه ایستاد . لیام هم پشت سرش . دلم از دیدن لویی پیچ خورد . از زمان حمله به دیوید اون خونه نیومده و هربار سعی میکنم برم اتاقش و ببینمش بهانه میاره . فقط در طول روز گهگاهی باهام حرف میزنه و میپرسه دارم چیکار میکنم ، غذا خوردم یا نه ؟ و این حرف ها .. دلم براش خیلی تنگ شده

لو- دوستان بالاخره روزی که همه متظرش بودیم رسید . اولین سری مسابقات و تصمیم دارم این رو رسم سالانه کنم پس بهتره عملکرد خوبی داشته باشید و گرنه بهتون قول میدم که از نا امید کردن من پشیمون میشید .

همه با سکوت ، چشمای گرد و ترس به لویی خیره شده بودن که لبخند زد

لو- شروع کنیم

لویی رفت رو صندلی که مخصوص اون گذاشته بودن نشست و اشاره کرد اولین شرکت کننده ها وارد بشند .

بقیه هم کم کم ریلکس شدن و شروع کردن به حرف زدن وخندیدن . ممکنه از حرف های لویی شوکه شده باشند ولی همه بهش حق میدن . الان وقتی برای ضعیف بودن نیست .

وقتی اولین شرکت کننده ها اومدن کسایی نبودن که برای من مهم باشه پس خوراکی هایی که آلیس با خودش آورده بود رو بین خودمون تقسیم کردیم و با سرخوشی به دوتا نفری که داشتند سعی میکردن هم رو شکست بدن نگاه کردیم

My AlphaWhere stories live. Discover now