The manager [L.S/Z.M]

De _mahdisi___

25.6K 2.3K 1.3K

همه چيز از يه تصادف شروع شد ! هري پسريه ك توي منجلاب بدبختي دست و پا ميزنه ك روزي از روز ها شانس در خونشو به... Mais

Part1.accident
2.harry's home
3.dirty goal
4. obligation
5.again visitation
6.suggestion
7.main obiligation
8.manager's house
9.Fear
10.The teacher
11.mr.payne
12.Childhood

13.punishment

2.7K 196 89
De _mahdisi___




سوم شخص :

ل: هري تو خيلي پسر بدي بودي !
و پسراي بد بايد تنبيه بشن!

مرد سمت پسرك قدم برداشت، صداي نفس هاي سنگين پسر كه نشون دهنده ي ترسش بود باعث ميشد مرد قدرت نمايي كنه .

هري به سمت عقب قدم برميداشت وآقاي تاملينسون سمت هري!

با برداشتن چند قدم ديگه سر هري به ديوار برخورد كرد،
اما منيجر دست بردار نبود و فاصلشون رو با قدم بلندي پر كرد.
اقاي تاملينسون سرشو سمت گوش هري برد و با ارامش حاكي از سلطه گري زمزمه كرد

ل: به نظرت پسراي بد مستحق چه تنبيه هايي هستن هوم؟!

ه: م.. م... من..نميدونم اقا.. م... م.. متا.. متاسفم !

ل: تاسف تو به چه دردي ميخوره هري ؟!

پسر حالا كاملا سكوت كرده بود .

ل: هومم... فكر كنم يه تنبيه خوب برات در نظر گرفتم !

حالا اقاي تاملينسون داشت تو گردن هري نفس ميكشيد و هري ميتونه قسم بخوره كه لمس لباي مرد و رو گردنش حس كرد!

ل: هري ميخواي بدوني تنبيهت چيه ؟

هري حتي متوجه اون حرف نشد،نميتونست درست تمركز كنه
وجودش مملوء از احساسات متنوع شده بود ترس ، اضطراب ، نگراني ، شهوت و شايد ...

كي ميدونه ؟

با حركت ناگهاني اقاي تاملينسون عقب كشيد و گف

ل: هرچيزي بهائي داره هري!
نقض كردن قوانين كاره خوبي نيست مخصوصا قوانين من !

از اين به بعد زمان تمرين تو دو برابر ميشه و همينطور بعد از تموم شدن تمرينت به فيبي تو كار هاي خونه كمك ميكني !
ميخواستي باهاش دوست باشي نع؟!
حالا وقتي داريد براي من كار ميكنيد ميتونيد باهم عروسك بازي كنيد .البته وقتي حمالي هاتون تموم شد !

هري صداي شكستن غرورشو شنيد . مرد با يه پوزخند عقب گرد كرد و از اتاق هري به بيرون رفت .
با صداي محكم بسته شدن در اتاق هري به خودش اومد و اولين قطره ي اشك از چشماش افتاد .

تكيشو از ديوار گرفت و روي زمين افتاد سرشو بين دستاش قايم كرد و فقط اشك ريخت، هق هق هاي بي صداش تمومي نداشت .
حتي ميترسيد بلند گريه كنه كه يه وقت آقاي تاملينسون نشنوه كه عصباني نشه كه دوباره هري رو دعوا نكنه !

گريه هاي هري به قدري ادامه پيدا كرد كه روي زمين سرد اتاق، خوابش برد .

زين:

داشتم تكاليف مدرسمو انجام ميدادم كه ليام زنگ زد

ز: الو

لي: سلام كيتن !

ز: سلام ددي !

لي: چطوري بيبي؟

ز: خوبم ددي تو چي خوبي ؟

لي: عاره خوبم فقط يه كم خستم !

ز: كاري از دست من بر مياد ؟

لي: معلومه من تورو ببينم خستگيم در ميره !
بيبي من با سينما چطوره ؟ من دوتا بليط واسه فيلم shutter island دارم براي يه ساعت ديگه .

ز: ددي من عاشقتممم !!

لي: منم همينطور.ميام دنبالت !

ز: الان حاظر ميشم. دوست دارم. خدافظ ددي.

لي: خدافظ بيبي بوي !

تماسم با ليام كه تموم شد در اتاقمو باز كردم و رفتم سمت آشپزخونه تا با مامان صحبت كنم

ز: مامااان مااامااان !

ت: باز چي ميخواي ؟

ز: عع شايد فقط اومدم ببينم حالت چطوره !!

ت: پسر من هيچ وقت اين مدلي مامان صدام نميكنه كه فقط ببينه حالم چطوره !

ز: خب باشه مچمو گرفتي مامان!
ميشه با اد برم سينما ؟

ت:با اد ؟

ز:عاره ميشه ؟ براي يك ساعت ديگه بليط گرفته !برم ديگه !!!

ت: من بگم نرو، نميري ؟

ز: خب سعي ميكنم كاري كنم كه بگي برو!

لبخند دندون نمايي زدم چشماشو چرخوند و گفت

ت: برو حاظر شو .خوش بگذره. مواظب خودت باش و زود برگرد.

ز: چشم مامان!

و دوييدم سمت اتاق تا حاظر شم خب حالا چي بپوشم ؟
يه شلوار جين مشكي تنگ برداشتم با يه تيشرت مشكي و كت چرم مشكي .
گردنبندي ليام اول اشناييمون بهم داده بود و گردنم انداختم.
گردن بندم يه بچه فرشته ي بالدار بود ك از وسط بالهاش يه تير رد شده بود .

خب حاظر شده بودم اما هنوز يك رب هم نشده بود پس براي گذر زمان تصميم گرفتم نقاشي بكشم .
دفتري با جلد گرافيكي رو بيرون كشيدم .
خودم رنگش كرده بودم . روش طرح اكثر ابرقهرمان هارو كشيده بودم .
باز كردم  وقتي صفحه ي سفيدي پيدا كردم و شروع كردم به نقاشي كردن !

بعد از گذشت حدودا بيست دقيقه اي نقاشيم تموم شد ، از كارم راضي بودم !
هر وقت با كلي حس خوب ميكشم نقاشيام خيلي بهتر ميشه !

مي دونين حس ميكنم احساسات قدرت انجام خيلي كار هارو دارن..

صداي گوشيم بلند شد . ليام بود. بهم مسيج داده بود كه برم پايين .
ذوق زده از جام پريدم و فوري از اتاق بيرون زدم و ونسامو ورداشتم و داد زدم

ز: مامان من رفتم فعلا !

ت: باشه عزيزم مراقب خودت باش .

ز:چشم !

از خونه زدم بيرون كه ماشين گرون قيمت ليام و ديدم. لعنتي اون يه پورشه ماكانِ لعنتي بود .

فوري رفتم سمت در شاگرد و سوار شدم .

: سلاام ددي!

و رفتم جلو تا ببوسمش

لي: سلام بيبي

وشروع كرد به بوسيدن من . لبامون تو هم گره خورده بود .
عاشقش بودم .
ليام فوق العادس! بلده چطور ببوسه و لباي فوق العاده اي داره .
به خاطر گرفتن اكسيژن ازش جدا شدم و سرمو پايين انداختم.
نفس نفس ميزدم !

نيشخندي زد و چونمو بالا اورد . مستقيم تو چشمام نگاه كرد .
من با خجالت و عشق بهش خيره شده بودم ،
اما اون...نميدونم چه اسمي براي حسي كه توي چشماش ديدم بزارم !

چه اهميتي داره تا وقتي رفتاري كه باهام داره مملوء از احساسه ؟

نگاهشو ازم گرفت سوييچ و چرخوند و با پاش فشاري به پدال گاز وارد كرد كه صداي غريدن ماشين در اومد.
بهم نگاه كرد و گفت

لي:پيش به سوي سينما !

***

وقتي دستام توي دستاي ليام قفل شده بود وارد سينما شديم
جمعيت زيادي توي سينما نبود .

روي صندلي هاي عقب نشستيم و منتظر شديم تا فيلم شروع بشه

چراغ ها خاموش شد و صفحه ي بزرگ نمايش روشن!

سرمو گذاشتم روشونه ليام و دستشو كشيدم سمت خودم و موقع ديدن فيلم با انگشتاش بازي كردم .

وسط هاي فيلم بوديم كه ليام دستشو از دستم كشيد بيرون گذاشت روي رون پام و بعد از گذشت دقايقي شروع به ماساژ دادن رون پام كرد


سوم شخص :

ليام دستشو بيشتر و بيشتر جلو ميبرد و شروع كرد به ماليدن ديك زين از روي شلوار .

زين نفس هاش سنگين شده بود .انتظار بيشتري هم از اون پسر باكره نميشد داشت .همين لمس ها هم از طرف شخص ديگه براش زيادي بود !

ليام سرشو به سمت سر زين برد توي گوشش زمزمه كرد

لي:هعي سوييتي آروم باش فقط مي خوايم يكم خوش بگذرونيم باشه ؟

زين نفس عميقي كشيد و گفت

ز:باشه ددي

ليام زيپ شلوار اون و باز كرد و ديك زين و بيرون آورد و شروع كرد به هند جاب دادن بهش

لي:هعي بيبي چطوره تو دوسش داري ؟

ز:ممم.. بله ددي

ليام همينطور سرعت دستش و بالاتر برد و صداي ناله هاي زين بلند شد

ز: آاااه ددي لطفا آاااه

بعد از چند دقيقه صداي ناله هاي زين فراتر رفت

ز:آاااه ددي من دارم مياااام

لي: شيييش ددي حواسش بهت هست بيا بيبي بوي !

و سرعت دستش و تند تَر كرد و زين روي دستاي دامش اومد

ليام چند بار ديگه دستاشو بالا پايين كرد تا ارگاسم پسرش كامل بشه

و بعد از اينكه تنفس زين به حالت عادي برگشت ،شلوارشو به حالت قبلي برگردوند و از ليام اجازه گرفت تا بره دستشويي.

وقتي برگشت فيلم تموم شده بود.

رفت سمت صندلي اي كه ليام روش نشسته بود و صداش كرد تا باهم برن خونه .

***

ميدونم تو اسمات نوشتن چندان خوب نيستم .
مرسي از زماني كه ميزارين
اگه دوسش داشتين ووت و كامنت بزارين !

Continue lendo

Você também vai gostar

55.4K 13.4K 41
🦋عنوان: نخ قرمز سرنوشت 🦋ژانر: فانتزی، سوپرنچرال( تلفیقی از دنیای امگاورس، ومپایری، هایبردی)، انگست، رمنس، اسمات، کمی خشن 🦋کاپل ها: چانبک.....کای و...
202K 29.6K 41
(کامل شده) "-یه آشپز اوتیسم؟!!!..... شوخیت گرفته؟؟.... نه نه نه به هیچ وجه اجازه نمیدم تو تیمم باشه!!" داستان تهیونگ آشپز با اختلال اوتیسم و جونگکوک...
119K 12K 35
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
17.1K 2.9K 18
كابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه‌ شب‌هاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت‌ گرمش سپرى می‌شد، این بار طعمه‌ی جدید و بازنده‌ی میز و تختش رو پیدا...