puppeteer

ariiellmina által

428K 39.4K 11K

♡ʙᴇ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴɢᴇ ᴛʜᴀᴛ ʏᴏᴜ ᴡɪsʜ ᴛᴏ sᴇᴇ ɪɴ ᴛʜᴇ ᴡᴏʀʟᴅ Több

puppeteer.
part2
part3
part4
part5
part6
part7
part8
part 9
part 10
part 11
part 12
part13
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part 20
Season 2 _ part 1
Season 2 _part 2
Season 2 _ part 3
Season 2 _ part 4
Season 2 _ part 5
season 2 _ part 6
season 2 _ part7
season 2 _ part 8
season 2 _ part_9
Season 2 _ part 10
season _ 2 part 11
season 2 _ part 12
season 2 _part 13
season 2 _part 14
season 2 _part 15
season 2 _ part 16
season 2 _ part 17
season 2 _ part 18
last part

season 2 _ part 19

9.1K 916 266
ariiellmina által

Writer: AriiEel

Couple: KookV, YoonMin, HopV

VMin(FriendShip)



با تموم شدن حرفش تفنگ رو سمت جونگکوک گرفت و قبل از اینکه حرفی بزنه به تهیونگ که از ماشین بیرون اومد خیره شد و بلند خندید :

_ دیدی ؟؟ من هیچوقت جدسام اشتباه از اب د رنمیاد .درست مثله حدسم راجب پدر اشعالش ..هیچوقت نباید بهش اعتماد میکردم و اون مادرش که هیچوقت عشق من رو به خودش ندید …

جونگکوک با تموم شدن حرف جئون قدمی جلو رفت و خیره به جئون لب زد :

_ اخره خطه جئون ...بهتره تمومش کنی و خودت رو تسلیم کنی ..

_ اوه نه پسر به همین راحتیا نیس اون عروسک مثله پدر و مادرش میمیره و اونوقت من دستتو میگیرم و میبرمت ..

و قبل از اینکار باید اون اشغال که تورو ازم گرفت رو خلاص کنم

با تموم شدن حرفش تفنگ و به دست دیگه اش داد و به سمت تهیونگ شلیک کرد و همزمان به جونگووک که خودش رو جلوی تهیونگ پرت کرد خیره شد و به تن غرق خونش زل زد ….

___________________________


با ترس به تن بی جون جونگکوک نگاه کرد با شنیدن صدای اژیر پلیس کنار جونگکوک رو زمین نشست و با ترس سرشو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت .گریه بهش فرصت حرف زدن نمیداد و فقط با ترس تنشو بغل گرفته بود و خیره به چشمای بستش دستشو محکم روی زخم کنار سینه اش فشار میداد .

جئون  خیره سر جاش ایستاده بود و به جونگکوک نگاه میکرد حتی قدمی نمیتونست سمتش برداره و صدای بلند اژیر نزدیک شدن پلیسارو گوشزد میکرد

با کشیده شدن دستش توسط دست نامسو از شوک خارج شد و قدمی سمت جلو برداشت و باز با صدای فریاد نامسو سر جاش ایستاد :

_ رئیس باید بریم پلیسا رسیدن ..

با چشمایی که ناخواسته از اشک خیس شده بودن با صدای گریه تهیونگ که پشت هم جونگکوک رو صدا میزد سر جاش ایستاد .

نمیتونست قدم از قدم برداره ..پسرش ...تنها کسی که بخاطرش نفس میکشید به دستای خودش روی زمین افتاده بود و قسمتی از خیابون از خونش نمدار شده بود .

با کشیده شدن دوباره دستش پاهاش ناخواسته دنبال نامسو کشیده شدن و قبل از اینکه در بسته بشه راننده با فریاد نامسو حرکت کرد و ماشین های پلیس تعقیبشون کردن .

تهیونگ با صدای بلند جونگکوک و صدا زد و با باز شدن چشمای جونگکوک و نفسای سخت و دردناکی که میکشید با گریه دستشو رو صورتش گذاشت و لب زد :

_ کوک ...کوکی لط..لطفا ..کوکی لطفا تو ...تو نمیتونی اینک..ارو با من کنی ..لط..فا.  .

جونگکوک دستشو به سختی سمت صورت خیس از اشک تهیونگ برد و با دردی که از هر نفس کوتاهش تا مغز استخونش پیچیده میشد به سختی لب زد :

_هی..هیششش ..چی...زی نیس...گریه...نکن .

تهیونگ با بسته شدن چشمای جونگکوک و افتادن دستش با گریه و بهت بهش خیره شد ...با ترس بغضشو که به گلوش چنگ میزد رو پس زد و سر جونگکوک رو روی پاهاش گذاشت و با دیدن ماشینی که جلوشون نگه داشت اب دهنشو به سختی قورت داد .

تن جونگکوک و بیشتر سمت خودش کشید و دستشو روی سرش گذاشت با چشمایی که از وحشت و گریه به سرخی میزدن به ماشین نگاه کرد .

با پیاده شدن شخصی که سمتشون میومد محکمتر دستشو به منظور محافظت از جونگکوک دور تنش پیچید و با دیدن چهره اشنای جیهوپ نفسشو ازاد کرد و به بغضش اجازه تصرف گلوشو داد .


جیهوپ با دیدن تن بیهوش جونگکوک با ترس سمتش رفت و با دیدن خون غلیظی که از تنش میرفت بلندش کرد و سمت ماشینش برد و به تهیونگ که همچنان رو زمین نشسته بود نگاه کرد :

_ تهیونگ شوار شو ..

با حرکت نکردن تهیونک با صدایی که ناخواسته بالا رفته بود داد زد :

_ گفتم سوار شو اگه میخوای زنده بمونه ..

تهیونگ از فریاد جیهوپ تکونی خورد و سمت ماشین رفت و کنار جونگکوک روی صندلی عقب نشست و سرش رو روی پاهاش گذاشت :

_ دستتو محکم روی زخمش فشار بده ..هردو تا دستتو سریع .

تهیونگ به چشمای عصبی و اخم الود جیهوپ از اینه ماشین خیره شد و کاری که گفته بود رو انجام داد و با صدای ارومی که پشت هق گریه هاش خفه شده بود لب زد :

_ ز...زنده میمونه ؟؟

از سکوت جیهوپ قلبش فشرده شد و با صدای بلندتری سوالشو تکرار کرد :

_ هیونگ ...گفتم ..زنده میمونهه ؟؟

جیهوپ از اینه خیره به چشمای خیس از اشک و صورت خونی تهیونگ چشماشو با کلافگی بست و با صدایی که هیچ اطمینانی توش نبود جواب داد :

_ زنده میمونه نگران نباش .

_______________________

جیمین خیره به مینجی که اروم روی شکمش خوابیده بود موهاشو از جلوی چشمش کنار زد و با لبخند بهش خیره شد ..

با جرعت میتونست بگه مینجی یکی از بهترین اتفاقای زندگیش بود خاطره کسی که جونشو بخاطرش فدا کرده بود و حتی تا اخرین لحظه ها هم عاشقانه دوستش داشت.

با باز شدن ناگهانی در سرشو از روی بالش بلند کرد وانگشت اشارشو به معنای سکوت روی لبش گذاشت .



یونگی سریع سمت کمد لباساش رفت و پالتوی جیمین رو از کاور بیرون کشید و قدماشو اروم اما تند سمتش برداشت و مینجی رو روی تخت گذاشت و پالتو رو سمت جیمین که متعجب نگاهش میکرد گرفت :

_ بپوش ..

جیمین با صدای ارومی همونجور که لحاف رو روی مینجی میکشید لب زد :

_ چیزی شده .

_ بپوش میفهمی.

جیمین با استرس شدیدی که توی وجودش نشسته بود لباسشو تنش کرد و همراه یونگی از اتاق بیرون رفت.

از دست یونگی که به خدمتکار دستور میداد تا کنار مینجی بمونه و حتی برای لحظه ای هم تنهاش نزاره گرفت و جلوش ایستاد :

_ چیشده چرا حرف نمیزنی ؟؟


یونگی اب دهنشو قورت داد و سمت در رفت و به جیمین که دنبالش میومد نیم نگاهی کرد و همونجور که در ماشینو باز میکرد لب زد :

_ هیچی جونگکوک یکم اسیب دیده باید بریم بیمارستان .

جیمین سوار شد و به یونگی که مسیر حیاط تا دروازه اصلی رو با سرعت رانندگی میکرد خیره شد و با استرس و ترسی که هر لحظه شدیدتر میشد جواب داد :

_ راستشو بگو نمیخوای که باور کنم واسه یه اسیب جزئی انقد دست و پاتو گم کردی ..

یونگی کلافه از سوالای جیمین همونجور که رانندگی میکرد با تشر لب زد :

_ کمربندتو ببند و بخاطر خدا یکم زبون به دهن بگیر .

جیمین با ناراحتی سمت پنجره برگشت با تمام وجود دعا میکرد که اتفاق بدی برای جونگکوک نیوفتاده باشه .

با رسیدن به بیمارستان دنبال یونگی از ماشین پیاده شد و به قسمت VIP بیمارستان رفت..

یونگی حتی کلمه ای حرف نمیزد و به محض خارج شدن از اسانسور به تهیونگ که روی زمین کنار صندلی ها نشسته بود و سرش رو  روی پاهاش گذاشته بود خیره شد .

جیمین با ترس به اتاق عمل بعد به چهره مضطرب جیهوپ که دستاشو تو جیب شلوارش فرو برده بود و عصبی مسیر کوتاه سالن رو قدم میزد خیره شد .. سمت تهیونگ که روی زمین نشسته بود برگشت و اروم سمتش رفت از بازوش گرفت و سعی کرد از روی زمین بلندش کنه :

_ ته . بلند شو …

با تموم شدن جملش سمت جیهوپ که اروم با یونگی حرف میزد برگشت و لب زد :

_ هیونگ چه اتفاقی افتاده ؟؟

جیهوپ خیره به تهیونگ که حتی برای لحظه ای اروم نمیشد نگاهی کرد و با صدای ارومی جواب داد :

_ دقیقا نمیدونم ...اما کوک ...تیر خورده ..بالاتر از سینه اشه ..و حدود یک ساعتی هست که تو اتاق عملن .

جیمین با شنیدن حرف جیهوپ از دیوار گرفت و با هق بلند شده تهیونگ سرشو بغل کرد و سعی کرد حداقل کمی ارومش کنه :

_ ته...مطمئن باش حالش خوب میشه ..جونگکوک خیلی قویه و دکتر کیم جراحشه پس شک نکن که کارش عالیه ..

تهیونگ با صدایی که به سختی از گلوش خارج میشد لب زد :

_ بخاط..طره من این ..اتفاق افتاد ..خودشو ..پرت کرد ...جلوی من ...وگرنه ..

جیمین متوجه حرفای تهیونگ شد و میتونست عذابی که به راحتی حس و درکش کرده بود رو بفهمه دوباره سرشو محکمتر بغل کرد و کنار گوشش اروم زمزمه کرد :

_ هیشش ..اروم باش ...من مطمئنم اتفاقی نمیوفته تهیونگ ..پس سعی کن اروم باشی ..

با باز شدن در اتاق عمل و بیرون اومدن جراح یونگی سمتش رفت و تهیونگ با کمک جیمین سر جاش ایستاد و از دیوار گرفت .

یونگی با استرس به جراح خیره شده بود و با صدای ارومی لب زد :

_ دکتر کیم ..جونگکوک ..حالش...چطوره ؟؟

دکتر نگاهی به یونگی و جیهوپ و بعد به جیمین که کنار تهیونگ ایستاده بود کرد و با صدای خسته ای جواب داد :

_خطر بر طرف شده و مشکل حادی نیست فقط باید منتظر باشین تا بهوش بیاد.

یونگی همراه جیهوپ احترامی گذاشتن و با خیالی که کمی راحت شده بود کنار هم روی صندلی چرمی سالن انتظار نشستن .

______________________

جئون با نگرانی کنار پرتگاه ایستاده بود نمیتونست صحنه ای که دیده بود رو فراموش کنه به هلیکوپتری که بالا سرشون میگشت و نور قرمزی که تنشو نشونه گرفت بود رو به راحتی میدید و پوزخند تلخی کنار لبش نشسته بود . ..

اگه برای جونگکوک اتفاقی افتاده بود .. اگه واقعا خودش باعث مرگ پسرش شده بود هیجوقت نمیتونست خودش رو ببخشه.  جونگکوک تنها کسی بود که براش ارزش داشت و حالا عزیزترین شخص زندگیش به دست خودش اسیب دیده بود .

با صدای زنگ موبایلش لمس سبز رنگ رو کشید و همونجور که به پلیسا خیره شده بود جواب داد :

_ زندس ؟؟

با شنیدن جواب شخص پشت خط گوشی رو قطع کزد و با نیشخندی که رو لبش خودنمایی میکرد به پلیسایی که جلوش ایستاده بودن.نگاه کرد و لب زد :

_ میدونین که میتونم برم نه ؟ دستگیر کردن من سخته اما از اون سختتر اینه که بتونین من و پشت میله های زندان نگه دارین.  

اما میخوام انتقام اسیبی که به پسرم زدم رو از خودم بگیرم ..و همینطور …شما ...

لبخندی زد و دستشو سمت کمرش برد و ادامه داد :

_ ارزوی دستگیر کردنمو با خودتون به گور میبرین  .



با تموم شدن حرفش به افسرای پلیسی که با تعجب بهم نگاه میکردن خیره شد و تفنگشو از پشت کمرش بیرون کشید و به اولین افسری که جلوش ایستاده بود شلیک کرد .

و با صدای گلوله تفنگشو روی زمین پرت کرد و با سومین گلوله ای که به تنش برخورد کرد توی دره پرت شد .

__________________________

چشماشو به سختی باز کرد و با دردی که توی قفسه سینه اش حس میکرد به اطراف نگاه کرد ..با دیدن یونگی لبخندی به سختی روی لبهاش نشست و با یاداوری لحظه هایی که اتفاق افتاده بود با نگرانی به اطراف نگاه کرد کمی روی تخت نیم خیز شد و بلافاصله با حرکت دادن بدنش ناله ارومی کرد .

یونگی دستشو روی شونه جونگکوک گذاشت و با جدیت لب زد :

_ چیکار میکنی احمق ؟؟  بلند نشو!!

جونگکوک دستشو روی زخمش گذاشت با نگرانی لب زد :

_ تهیونگ کجاست ؟!

یونگی کلافه نفسی کشید و دستشو تو موهاش فرو برد .

_ بیرونه استراحت کن بعد میگم.بیاد ببینیش ..

جونگکوک مشکوک به یونگی خیره شد و با صدای بلندتری که از درد بم شده بود لب زد :

_ گفتم کجاست ؟ بگو بیاد همین الان .

یونگی نفسشو با حرص بیرون فرستاد و سمت در رفت از دست تهیونگ که گوشه دیوار نشسته بود و زانوهاش بغل کرده بود گرفت و بلندش کرد :

_ بیا داخل ببینش  بهوش اومده ..

با دیدن جونگکوک که با لبخند کمرنگ و بی جونی بهش خیره شده بود به اشکاش اجازه سرازیر شدن داد ...نگران بود و غم رو تمام اجزای وجودش حس میکرد از اینکه اگه اتفاق بدتری برای جونگکوک میوفتاد...اگه دیگه هیچوقت چشماش رو باز نمیکرد ..سرشو پایین انداخت و با گوشه استینش اشکاشو پاک کرد و دوباره به جونگکوک خیره شد .

دستشو که سالم بود رو باز کرد و به تهیونگ که با گریه و لباس ها و دستای خونی روبروش ایستاده بود و اشک میریخت خیره شد و بهش اشاره زد تا سمتش بیاد و بغلش کنه .

تهیونگ با باز شدن دست جونگکوک برای بغل کردنش مسیر باقی مونده تا تخت رو با سرعت قدم زد و دستاشو محکم دور گردن جونگکوک گره کرد و روی شونه اشو محکم بوسید و عطر تنشو که با بوی بتادین مخلوط شده بود رو نفس کشید …

جونگکوک نفس حبس شده از دردشو بخاطر بغل محکم.تهیونگ ازاد کرد و با لبخند دستشو دور کمر ظریف پسرش حلقه کرد و فشار ارومی بهش دارد کرد .

_  نگران شدی ؟!

تهیونگ خودشو از بغل جونگکوک بیرون کشید و کنارش روی صندلی نشست و از دستش گرفت :

_ نگران شدم ...خیلی ..

جونگکوک لبخندی زد و اروم دستشو روی گونه تهیونگ.کشید و لب زد :

_ بسه گریه نکن .حالم خوبه .

تهیونگ سرشو به نشونه باشه تکون داد و چشماشو با استینش پاک کرد .

دستشو روی موهای تهیونگ کشید و با صدای ارومی لب زد :

_ خوشحالم که سالمی ..

تهیونگ با بغضی که هنوز روی گلوش سنگینی میکرد اروم جواب داد :

_ دیگه ...دیگه هیچوقت اینکارو نکن …

انگشتاش رو تا گونه تهیونگ نوازش وار کشید و زیر چونش خزید و سرشو بلند کرد :

_ چه کاری ؟؟

تهیونگ اب دهنشو قورت داد و با ناراحتی و جدیت تو چشمای مشکی و بی حال جونگکوک خیره شد :

_ اینکه خودت بخاطر من به خطر بندازی ...نه فقط من ..بخاطر هیچکس .. اینکارو دیگ نکن …


جونگکوک از چونه  تهیونگ گرفت و سمت خودش کشید و اونو مجبور به خم شدن سمتش کرد و لباشو اروم اما محکم بین لبهاش گرفت و بوسه زد .

با بوسه ریزی از روی لب پاییینش سرشو فاصله داد و همونجور که انگشت شصتشو رو لبای نیمه باز و مرطوب تهیونگ میگشید لب زد :

_ بخاطر هیچکس نه ..فقط بخاطر تو اینکارو میکنم..

قلب تهیونگ با زمزمه اروم و عاشقانه جونگکوک لرزید و سرشو برای دوباره بوسیدن لبای جونگکوک جلو برد و لباشو بین لب هاش گرفت جونگکوک کنترل بوسه رو بدست گرفت و  از بازوی تهیونگ کشید ومجبورش کرد کنار تخت بشینه .

دستشو از روی بازوش لغزوند و روی کمرش قفل کرد و بیشتر تهیونگ و به خودش نزدیک کرد .

با باز شدن یهویی در لبای تهیونگ و ول کرد و با حرص از لای دندوناش لب زد :

_ فاک …


تهیونگ با خجالت از کنار تخت بلند شد و با دیدن یونگی که دست به سینه با نگاه پوکری بهشون خیره شده بود سرشو پایین انداخت و روی صندلی نشست .

جونگکوک با اخم غلیظی با حالت بی حوصله ای گوشه ابروشو با انگشت اشارش خاروند و لب زد :

_ اون درو برای چی.گذاشتن یونگی ؟؟

یونگی پوزخندی زد و دستشو رو میز کوجیک تخت گذاشت و جواب داد :

_ برای باز کردن .

جونگکوک ابرویی بالا انداخت سرشو یه نشونه مثبت تکون داد و به جیمین که وارد اتاق شد نگاه کرد.

جیمین با سرعت سمتش اومد و دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و با صدای نگرانی لب زد :

_ خوشحالم که حالت خوبه. کوکییی ..

جونگکوک با خنده اروم روی بازوی جیمین زد و با صدای معترضی لب زد :

_ فاک بهت جیمین دستم ..

جیمین با ترس عقب اومد و به دستش خیره شد و تند تند لب زد :

_ اوه ..اوه...متاسفم اصلا حواسم نبود..

جونگکوک با خنده بیحالی متوجهش کرد که شوخی میکنه ..و دوباره سمت تهیونگ برگشت و بهش خیره شد .

جیمین با خنده به یونگی نگاه کرد  و با دیدن نگاه جدی و اخم الودش خندشو جمع کرد و قدمی عقب رفت . از اینکه به هر دلیلی باعث حساسیت یونگی بشه متنفر بود و میدونست چقدر یونگی سر تماسای فیزیکی با هر کسی حساسه .

یونگی از کنار تخت بلند شد و به جونگکوک که آروم با تهیونگ حرف میزد و با لبخند عمیقی لپشو کشید و تهیونگ با خنده سرشو عقب کشید و از دست جونگکوک گرفت نگاه کرد :

_ ما دیگه برمیگردیم کوک میجی تنهاست بیدار شه میترسه  ...نامجون تا نیم ساعت دیگه میاد پیشت .

جونگووک سری به نشونه مثبت تکون داد و از دست تهیونگ گرفت :

_ تهیونگ هم ببرین .

تهیونگ با اعتراض به جونگکوک نگاه کرد و لب زد :

_ نمیخوام ..من نمی…

جونگکوک با جدیت وسط حرف تهیونگ پرید و لب زد :

_همین که گفتم بلند شو .

با تموم شدن جملش به یونگی نگاه کرد و ادامه داد :

_ هیونگ مراقبش باش.

یونگی سری تکون داد و همراه تهیونگ که با اخم به جونگکوک نگاه میکرد از اتاق خارج شد.

__________________


دوروز از مدتی که بیمارستان بستری بود میگذشت و بالاخره امروز مرخص میشد . به تهیونگ که سعی میکرد پالتورو آروم تنش کنه نگاهی. کرد و با لبخند لب زد :

_ ته نیاز نیست انقد اروم اینکارو انجام بدی چیزی نمیشه اون استین لعنتی رو بیا جلو بپوشم دو ساعته داری این پالتورو تنم میکنی ..

تهیونگ با چشمای درشت شده به جونگکوک خیره شد و با جدیت سرشو تکون داد :

_ نه ..دکتر گفت باید خیلی مراقب باشی ..


جونگکوک نفسشو به بیرون فوت کرد و با حرص سرشو جلو برد و محکم لبای تهیونگ و بوسید و گاز ارومی از لب پایینش گرفت و با صدای ناله اروم تهیونگ عقب کشید و به تهیونگ که دستشو روی لبش گذاشته بود و با اخم نگاهش میکرد زل زد .

و با جدیت همونجوری که اروم پالتوشو کامل تن میکرد لب زد :

_ یادت نره بیبی تو رو حرف من حرف نمیزنی .

با برداشتن گوشیش و انداختن حلقه ای که موقع عمل از دستش در اورده بودن و کنار ساعت و گوشیش گذاشته بود از دست تهیونگ گرفت و انگشتاشو لمس کرد و با عصبانیت دستشو بلند کرد و با دیدن جای خالی حلقه عصبی لب زد :

_ حلقت کو ؟؟

تهیونگ با خنده به جونگکوک نگاه کرد و لب زد :

_ فراموشش کردم  جوریم نیست که هر کسی من رو دید عاشقم بشه .


جونگکوک قدمی سمت تهیونگ برداشت و با جدیت بهش خیره شد و به تهیونگ که لبخند از رو لبش جمع شد و جاش رو ترسی توی چشماش گرفت نگاه کرد و با لحن زمزمه واری محکم و جدی لب زد :

_هیچ ربطی نداشت ...و اینکه  بیبی این دومین باره ک حلقت دستت نیست و فکر کنم تذکرمو جدی نکرفتی ..وقتی جوری به فاکت دادم که دوروز نتونستی ازت جات بلند شی میفهمی مقراراتمو زیر پا گذشتن چه عواقب بدی داره …

تهیونگ اب دهنشو قورت داد و با صدای ارومی لب زد :

_ اونروز گذاشتمش کنار ساعتات یادم رفت برش دارم .

از دست تهیونگ گرفت و همونجور که سمت در میرفت لب زد :

_ اشکالی نداره کاری میکنم دیگ هیجوقت یادت نره .

با باز شدن در به جیهوپ که با ناراحتی بهش نگاه میکرد خیره شد و سمتش رفت :

_ چیزی شده ؟؟

_ دنبالم بیا …

______________________




( اهنگ رو تا اخر پارت پلی کنید )


کنار صخره ای که جیهوپ ادرسشو داده بود ایستاد و به پایین نگاه کرد .بغض سنگینی به گلوش چنگ میزد و باعث میشد نتونه به راحتی اب دهنشو قورت بده…

حرفای جیهوپ تو گوشش طنین انداز میشد و هر لحظه بیشتر باعث میشد نتونه خودشو کنترل کنه :

( به افسرا گفته میخواد انتقام اسیبی که به پسرش زده رو از خودش بگیره …)

با قطره اشکی که از گوشه چشمش پایین ریخت با حرص دندوناشو رو هم فشار داد و دستشو سمت دکمه یقش برد و بازش کرد :

( میتونسته فرار کنه ..حقیقتا خودش هم به خوبی میدونست که حتی اگه دستگیرشم کنن به راحتی ازاد میشه .اما ….

خیره به موج های سنگینی که به صخره برخورد میکردن چشماشو بست :

( و اینکه ما هیچ جنازه ای ازش پیدا نکردیم ..اجتمالا زیر اب ... )

قطره اشک هایی که ناخواسته رو گونه اش میریخت بیش از حد عصبیش میکرد و نمیتونست این حجم از احساساتی که اینهمه  ازشون فرار کرده بود رو تحمل کنه ..

با دستی که اروم روی شونه اش نشسته شد سمت تهیونگ برگشت و خودش و تو اغوشش رها کرد .

تهیونگ اروم موهاشو نوازش کرد  و دستشو اروم روی کمرش میکشید میتونست حسشو درک کنه و به خوب میدونست که حتی بدترین پدر مادر دنیا هم باز پدر و مادر یه بچه به حساب میان و هر جقدر هم که بخوای از حست بهشون فرار کنی ته قلب موفق نمیشی .

حسی که خودش به خوبی باهاش دست و پنجه نرم کرده بود و هیجوقت از صمیم قلب از پدرش متنفر نبود .

جونگکوک نفسشو به بیرون فوت کرد و برای اخرین بار به صخره خیره شد و سمت تهیونگ برگشت  از دستش گرفت و سمت ماشین برد .

با سرعت رانندگی میکرد و وسط جنگلی که نزدیک به اولین.خونه ای که توش زندگی میکردن  بود ایستاد .

تهیونگ دستشو اروم روی دستای جونگکوک گذاشت و با صدای ارومی لب زد :


_ خوبی ؟؟

جونگکوک اروم سرشو تکون داد و با صدای گرفته ای لب زد :

_ برام یکاری کن ..

به تهیونگ نگاه کرد و با بغضی که رو گلوش سنگینی میکرد ادامه داد :

_ کاری کن به هیجکس بجز تو فکر نکنم ..کاری کن تمام این خاطرات لعنتی از ذهنم بیرون بره کاری کن …

قبل از اینکه جملش تموم بشه لباش با  بوسه شیرین تهیونگ بسته شد و به تهیونگ که روی پاهاش نشست نگاهی کرد و با فهمیدن منظور تهیونگ. چراغای ماشین و خاموش کرد و بلوز تهیونگ و از تنش بیرون کشید.

____________________

💛🌙اخرین پارت پیش نیاز فیکشن …

💛 فقط یه پارت دیگه مونده وخواستم بگم که  شما دلیل وجود عروسک گردان تا به اینجا بودین .تک تک تک تکتون ..دوستتون دارم 💛





Olvasás folytatása

You'll Also Like

63.1K 9K 44
"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این...
443K 61K 48
- قرارمون این بود که با کمک هم ذره ذره این مانع رو از سر راه برداریم.قدم به قدم. من ازت خسته نمیشم. ولی اگه یه روزی شدم، تو منو برگردون به اون جایی ک...
108K 12.9K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
38K 6.3K 19
فصل دوم " محدود به افتخار " هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ ا...