Strawberries & Cigarettes[Z.M]

By Fuckerof1997

76.9K 11.3K 10.3K

چقدر باید طول بکشه تا یه نفرو که بهت اسیب زده فراموش کنی؟ 💥دوستان، فف ادیت نشده‌ست..پس اگه غلط املایی دیدید... More

Preface
Cast
1.Present
2.Smuggler
3.Jace
4.Bitch Butterfly
5.Bad happens
7.No Time
8.Son
9.Blood
10.Confused
11.Pain
12.Come
13.His body
14.Together
15.Still
16.Leash (part 1)
17.Leash (part2)
18.Prepare
19.Lost
20.New
21.Rules
22.Behave
23.Only One
24.One left
25.Alone
26.New home
27.Eyes
28.milk
29.Friends
30.Dossier
31.Job
32.Back
33.can't leave U
34.care
35.Long Flight
36.Gamble
37.Salt Vinegar
38.It's Ok
39.A Day
40.Apparition
41.Meet..U
42.Attention
43.Complain
44.Doubt
45.Again
46.Don't
47.Bye
48.Hello
49.Life
50.Changes
51.With Louis
52.Past
53.Messed Up
54.Liar
55.What Did U Done?

6.Right now

1.6K 225 205
By Fuckerof1997


Chapter6

نزدیک 7 ساعت بود که اون پسرو تو اون اتاق رها کرده بود و بیخیال به کاراش میرسید.
_الیزا،به جیس بگو بیاد اتاقم
_بله، الان میگم
الیزا از اتاق خارج شد و سریع به سمت اتاق بادیگاردای پشت عمارت رفت،از اونجایی که زین خیلی وقت بود سفر کاری یا سفر تفریحی نرفته بود،خیلیا شونو مرخص کرده بود و فقط جیس ،الکس و تام و نگهبانا عمارت مونده بودن.
_جیس،اقا میخوان ببینت، برو اتاقشون
الیزا از اتاق بادیگاردا خارج شد و سمت اشپزخونه رفت تا به آشپزا بگه غذا رو برای ناهار اماده کنن و مطمئن بود که اون پسر به زور زین هم که شده برای صرف ناهار میاد سره میز.

///__

_جیس برو طبقه اخر و پسره رو بیار ،اولین اتاق طبقه سوم اتاقه اونه.
زین همون طور که سرش پایین بود و مدارک شرکتو کنترل میکرد گفت
_بله قربان
جیس سریع از پله ها دوید و با کلیدی که زین بهش داد بود در اصلی ترین و مهم ترین اتاق اون عمارت رو باز کرد.
اصلا نمیفهمید چیزی که داشت میدی واقعیت بود یا نه!

پسر مو قهوه ایی از دستای ضریفش به سقف اویزون شده بود و کل بدنش پره خون و زخمای تازه بودن که دورش کبود بود،
سرش به طرف پایین افتاده بود و صورتش معلوم نبود، کل هیکل کوچیکش از دستای قرمز و سیاهش اویزون بود و پاهاش خسته تر از اونی بودن که بدنشو نگه دارن.
جیس نگران سریع سمت لیام دوید و اروم اونو از زیر زانوهای خونیش گرفت.
_هی..هی لیام؟صدامو میشنوی پسر؟لیام؟
با صدای ارومی توی گوش پسر زمزمه کرد ولی وقتی جوابی نشنید گفت
_معذرت میخوام پسر و برای باز کردن تنابای مچت به دوتا دستم احتیاج دارم
زیر زانوهای خونیشو رها کرد که باعث شد لیام از روی درد اه و ناله کنه

_معذرت میخوام-معذرت میخوام..یکم تحمل کن،الان تموم میشه،الان تموم میشه
زیر لب زمزمه میکرد و سعی میکرد تنابایی که به سختی بسته شده بودن رو باز کنه و تنابا محکم مچای پسرو در قفل کشیده بودن و رها نمیکرد،جیس بلخره تسلیم شد و چاقوی جیبی و تیزه شو از توی جیب پشتی شلوار مشکیش در اورد
_نگران نباش لیام الان میارمت پایین،تحمل کن-تحمل کن،باشه پسر،یکم دیگه
بیشتر حرفاش رو ناخوداگاه میزد و نمیفهمید که داره با خودش حرف میزنه چون از لحاظ فیزیکی لیام بیهوش بود.

تنابا بلخره پاره شدن و بدن بیجون لیام روی زمین افتاد و زخماش با این ضربه دوباره شروع کردن به خونریزیای اروم،جیس سریع روی زمین نشست و پسرو در آغوش داغ از استرسش کشید،میترسید بدن پسرو به خودش نزدیک کنه ،زخما عمیق بود و بدن پسر ضعیف.

اروم دستشو زیر زانوهاش زد و دست دیگشو زیر گردنش ،تلاش میکرد به زخماش صدمه بیشتری نزنه.
جیس صدای لیام که اه و ناله دردناکشو از گلوی خشک شدش بیرون امد شنید، قدماشو تند تر کرد تا زود تر به اتاقی که برای لیام در نظر گرفته شده بود برسه،حس میکرد اگه یکم اروم تر راه بره ممکنه پسر توی دستاش جون بده‌ چیزی که اصلا نمیخواست تو عمرش ببینه.
آروم بدن خونی پسرو روی تخت نرم گذاشت و دید که خون رو تختی سفید رو به رنگ خون دراورد،سریع رفت توی حمام تا وان رو پر اب کنه و بدن پسرو بشوره،نمیخواست کاری کنه که لیام درد بکشه،از صمیم قلبش میخواست بزار همون موقع که توی باغ پشتی درحال فرار بود رهاش کنه ولی وفاداریش و شغلش هم براش مهم بودن، نمیتونست به زین خیانت کنه،اصلا نمیتونست.

_لیام-لیام..بیدارشو،منو ببین
خیلی اروم به گونه پسر زد تا شاید ری‌اکشنی ببینه ولی دریغ از یه حرکت
_اه خدا
سریع از اتاق خارج شد و سمت اشپزخونه دوید ،مطمئن بود که الیزا حتما بهش کمک میکنه
_الیزا-الیزا لطفا کمکم کن
الیزا با تعجب سمت جیس چرخید
_چیده جیس -چه اتفاقی افتاده، زین-زین کاریش شده؟!
الیزا با نگرانی گفت
_نه الیزا اقا کاریشون نشده،لطفا همراهم بیا باید به لیام کمک کنی،اون حالش خوب نیست،تمام بدنش پره خون شده و بیهوشه!
جیس هُل شده توضیح داد
_اوه خدای من باشه-باشه بزار جعبه کمکای اولیه رو بردارم تو برو بالا ،الان میام.
این جور اتفاقا معمولا پیش میومد،چون زین بعد از هر تنبیه ایی که به سابش میداد، با خیال اسوده از اتاق خارج میشد و اهمیت نمیداد که چه اتفاقی برای سابش میفته.

بعد از چند ثانیه الیزا ترسیده و استرس زده و نگران در اتاق لیام رو باز کرد،با دیدن بدن خونی پسری که چند ساعت پیش کاملا سالم بود و حتی قسم میخورد که یه خراشم هم روش نداره دستشو روی دهنش گذاشت و چشمای ابیش گرد شدن.

_اوه خدای من..پسر بیچاره!
_خواهش میکنم الیزا..زود باش یه کاری بکن..زود باش
جیس با استرس کنار تخت خونی لیام میشینه و اروم دست افتاده لیامو توی دستش فشار میده
الیزا کنار تخت میشینه، الکل و پدو از توی کیف بیروم میاره.
اون معمولا به سابا یا افرادی که زین برای با فاک‌دادن میاورد توی خونه اهمیت نمیده ولی این پسر مشخصه با میل خودش نمیومده، والبته که رییسش هیچوقت اجازه نمیده خدمتکارا خیلی با زیر خواباش ارتباط داشته باشن،اون خیلی روی این موضوع حساسه که ساب نباید با خدمتکار رو در رو بشه.

بعد از تمیز کردن بدنش، که با کلی اه و ناله لیام و حرفای پر تشر جیس برای اروم انجام دادن کار و اذیت نکردن پسر زده شد، جیس با احتیاط بدن پسرو بلند میکنه و سمت حمام میره تا توی وان اب گرم بزاره،زخمای پسر کبود و سیاه بودن و بدنش مثل یخ سرد شده بود و به سفیدی گچ شده بود.
جیس با احتیاط اون توی وان گذاشت و با شک و ترس به الیزا نگاه میکنه داره رو تختی خونی رو بر میداره.

_اون خوب میشه؟الیزا؟!لطفا بهم بگو که اون خوب میشه،درسته؟
جیس نگران حرف میزنه و دوبارهدبه لیام نگاه میکنه که بدنش توی اب گرم دارا استراحت میکنه.
_نگران نباش جیس اون زود خوب میشه،من مطمئنم..تو چرا انقدر نگرانی حالا؟قبلا ندیده بودم انقدر برای سابای اقا نگران بشی؟

_چی؟نه من انقدرام نگران نیستم،فقط-فقط چون اون یه بچس؟اقا تا به حال با یه بچه نخوابیدن!من مطمئنم.

جیس حرفش تموم میکنه و با ارامش و لطافت بدن لیام میشوره، از حموم خارج میشه و لیام اروم روی تخت که ملافه جدید داره میزاره.
'چطور دلش میاد بدن نرم و سفید پسری که مشخصه نوجوونه کبود کنه؟بدون هیچ رحمی!؟بدون اینکه فکر دیگه ایی کنه!؟'
"روز اول تنبیه اول"
همه اینا توی ذهن جیس میچرخید و با چشمایی که مردمکاش میلرزیدن به لیام زل زده بود و مچ دست کبود پسر که رد طنابا روش افتاده بود رو نوازش کرد.

_جی-جیس

صدای اروم لیام توی گوش میپیچه و خودشو خیلی اروم به لیام نزدیک میکنه،با نگرانی بهش نگاه میکنه و خودشو لعنت میفرسته که چرا همون موقع نذاشت پسر فرار کنه؟

_لیام؟لیام؟صدامو میشنوی؟هی..هی-هی
چندبار تکرار میکنه تا لیامو هوشیار کنه
_جیس..جیس
لیام فقط اسمشو تکرار میکنه و و خودشو اروم توی بغل جیس میکشه،هیچکس توی اون خونه به اندازه جیس بهش امید و اطمینان و حس امنیت رو نمیده،فقط جیسه که میتونه اونو به بغلش دعوت کنه و لیام با کله قبول کنه!.
_هی -پسر اروم باش..همه چی تموم شده، من پیشتم،نگران نباش
خودشم نمیدونست چرا داره حرفایی به پسر کوچولوعه توی بغلش میزنه که باور نداره ولی میدونه که میتونه اینکارو بکنه حداقل میتونه بهش کمک کنه.
اشکای لیام پیراهن سرمه اییشو خیس کرده و بدن کوچولوشو توی بغل گرم جیس قایم کرده، و اروم هق هق میکنه.

_ششش-لیام، تموم شد،تموم شد-اروم باش.
_از پیشم نرو ،من از اون اقاعه میترسم،من ازش-من ازش میترسم-نمیخوام برم پیشش، خواهش-خواهش میکنم ج-یس منو ببر-منو ببر با خودت نیمخوام برگردم پیشش

با گریه و لکنت حرف میزد و نمیخواست از بغل مرد بیرون بیاد.

تقریبا دو ساعت بود که لیام اروم توی بغل جیس خوابیده بود و این لحظه رو مدیون زین بودن که با خروجش از عمارت باعث شده بود جیس لیامو توی بغلش نگه داره، و موهای پسرو اروم نوازش کنه، تیشرتی که جیس از توی وسایلش برای لیام اورده بود به اندازه کافی گشاد بود که بدن زخمی پسرو اذیت نکنه، و بزاره پسر با ارامش توی بغل مرد مورد علاقش بخوابه.
مردی که هنوز یه روز نشده بود که دیده بودتش و همون مرد هم تبدیل شده بود به فرشته نجاتش، مردی که گرم و مهربون بود.

اینطور مردا مورد علاقه لیام بودن،نه مردایی مثل زین که خشن،سیگاری و سرد بودن و نمیشد باهاشون ارتباط برقرار کرد.

///__

نزدیکای ساعت 8 شب بود که زین سر میز شام نشسته بود و منتظر بود الیزا پسر جدیدو از اتاقش بیرون بکشه و سر میز شام بیاره،ولی از اونجایی که الیزا با جایگاهی که داشت تونست از زینی که تغریبا ارامش رو توی رگاش جریان داده بود،اجازه بگیره تا غذای لیام توی اتاقش سرو بشه، و البته که با حرفی مثل 'اون حالش خوب نیست و نمیتونه حرکت کنه' زینی که به اندازه سر سوزن به هیچی اهمیت نمیده رو قانع کنه.
کارش اونقدر سخت بود که بخواد بخاطرش نزدیک یه ساعت و نیم حرف بزنه!.

"ZAYN POV"

من فقط به اون پسر شلاق زدمو اون نمیتونه بیاد پایین؟
آه خدای من..مسخرس..مگه شلاق چیه؟ من اروم زدم!.

دلم میخواد فردا که از شرکت برگشتم بدن سفیدشو بسته شده به تخت مشکی ببینم تا یکم حال کنم .مطمئنم‌ خوش میگذره باهاش!.
و البته که باید از فردا روش کار کنم تا تحملشو بیشتر کنه.

بعد از شام رفتم اتاقم ، و روی تخت دراز کشید که صدای گوشیم بلند شد.
اه خدای من کدوم احمقی جرعت کرده این تایم به من زنگ بزنه،به صفحه گوشی نگاه کردم.
بله..احمقی به اسم راجر ملک.
رد تماس زدم که بعد از چند دقیقه دوباره زنگش بلند شد،نفسمو محکم بیرون دادم و تماسو برقرار کرد و صدای مسخرشو توی اتاقم شنیدم.

_وقتی رد تماس میزنم یعنی نمیخوام صدای مسخرتو بشنوم راجر

_به سلام برو(bro) چطوری؟دلت برای داداش عزیزت تنگ شده بود؟

_چی میخوای راجر؟حوصلتو ندارم..سریع تر زرتو بزن وگرنه قطع میکنم!.
تهدیدش کردم تا زودتر چرت و پرتاشو بگه

_اووو داداش چقدر بی اعصابی،فقط زنگ زدم بگم قرار بیایم لندن، پیش توووو

_بیایم؟

باز کیو میخواد بیاره اویزون کنه بهم!؟

_اره دیگه..من و بیلی و کِلر و جیجی ..قراره کلی حال کنیم پسر، غر نزن و خوشحال باش.

_نه راجر الان وقتش نیست من تازه دارم مشکلات کمپانی رو حل میکنم وقت ندارم تورو هم جمع کنم،پس خفه شو و پاتو توی خاک اروپا نذار که خوب میدونی چیکار میکنم!.

_اوه بیخیال داداش،من قرار نیست بیام خونه تو که..من خودم اونجا خونه دارم،شایدم رفتم پیش پدر مادر یه سری بهشون زدم! ها؟ نظر مثبتتو اعلام کن

خدای من!چقدر این پسر پرووعه! چطور میتونه انقدر رو مخ باشه؟
من حاضر نیستم اونو تو خونم راه بدم..حالا هر کاری میخواد بکنه!مهم نیست.

_خفه شو راجر، بدون که اگه بیای خونه من حسابتو میرسم عوضی پس حواست باشه.

_و اینکه باید درباره کار هم با هم یه صحبت جدی داشته باشیم زین،خیلی مهمه و نمیشه ازش گذشت
لحنش جدی شده بود

_هر غلطی میخوای بکن.

_باشه داداش مسخره و بی اعصاب من،نگران نباش،من خودم حواسم به همچ--نه نه بیلی نرو اونجا نرو، صبر کن..صبر کن بیلی

صداش از گوشی فاصله گرفت، مشخصه داره یه اتفاقایی اونجا میفته، صدای اسپلش اب میاد و بعد داد راجر که بیلی رو صدا میزنه..
بلافاصله گوشی رو قطع میکنم.

باید یه فکری برای اون ساب بکنم،اسمش چی بود؟ اسمش؟نمیدونم یاد نمیاد..فکر کنم اصلا ازش نپرسیدم،بیخیال بعدا از الیزا یا شایدم جیس پرسیدم.
از تخت بلند شدم و سمت حمام رفتم، یه دوش اب گرم کمکم میکنه بهتر بخوابم.

///__

_الیزا اون باید برای صبحانه سر میز باشه،هیچ دلیلی هم نمیخوام بشنوم..اگه نیاریش خودم مجبور میشم به زور بیارمش و میدونی که چه کار میکنم!

با تهدید گفتم تا زود تر پسره رو بیاره من نمیتونم این بی احترامی رو تحمل کنم، با خودش چی فکر کرده؟ فکر کرده چون گذاشتم دیشب تو اتاق بمونه بازم اجازه میدم؟
نه اصلا ،اون باید همین الان اینجا باشه.

_الیزا سریع بیارش

_امل قربان لیام حالش خوب نیست، متاسفانه بدنش ضعیفه و نمیتونه راه بره

لیام،لیام..لیام اسمش بهش میاد، ولی نمیشه گفت اسم قشنگی داره!

_برام مهم نیست برو بیارش پایین..هر طوری که میشه
محکم حرفمو زدم و الیزا با یه بله خیلی اروم جوابمو داد و سمت پله ها رفت.

وقتی صدای چند نفرو شنیدم از پشت میز صبحانه بلند شدم و سمت پله ها رفتم.
جیس لیامو بغل کرده بود و اروم از پله ها پایین میومد و الیزا هم حواسش به پسره بود که نیفته.

وا د ..؟اون به چه جرعتی به ساب من دست زده؟فکر کرده کیه که بغلش کرده؟جیس داره پاشو از گلیمش درازتر میکنه! ولی اون بادیگارد محبوبمه،شاید باید یکم بیشتر بهش اعتماد کنم.

_چرا انقدر طولش دادین؟
اخمام ناخواسته غلیض شده بودن و دست خودم نبود که به جیس که پسرو توی بغلش گرفته نگاه نکنم
_معذرت میخوایم قربان..یه مشکلی پیش اومده بود،تخییرمون بی دلیل نبوده قربان

_جیس پسرو بزارش زمین
جیس با تردید نگام کرد و بعد خیلی اروم گفت 'لیام میخوام بزارمت زمین بیبی حواست باشه' و بعد خیلی اروم زیر پاهای پسرو رها کرد و کامل روی زمین گذاشتش.

صبر کن ببینم !؟
اون چی گفت؟بیبی؟.

_________________

✋🏻های گرلز ❤چطورین؟

اول از همه تولد تدی بر رو تبریک میگم🎉🎈🎊🎆
بیبی بویمون چند ماه از زین کوچیک تره😍😭

کامنت پلیز
اگر مشکلی داشت هم بگین!
(فکر کنم متوجه شدین که استوری هفته ایی یه بار آپ میشه😁)
E💛

Continue Reading

You'll Also Like

244K 37.6K 98
ပြန်သူမရှိတော့ဘူးဆိုလို့ ယူပြန်လိုက်ပြီ ဟီးဟီး ဖတ်ပေးကြပါဦး
5.2M 45.9K 56
Welcome to The Wattpad HQ Community Happenings story! We are so glad you're part of our global community. This is the place for readers and writers...
53.1K 133 16
My wlw thoughts Men DNI 🚫 If you don't like these stories just block don't report
45.9K 955 92
Continuation of Modesto story who happens to intercourse with friends,mature,classmates,strangers and even family...