The manager [L.S/Z.M]

By _mahdisi___

25.6K 2.3K 1.3K

همه چيز از يه تصادف شروع شد ! هري پسريه ك توي منجلاب بدبختي دست و پا ميزنه ك روزي از روز ها شانس در خونشو به... More

Part1.accident
3.dirty goal
4. obligation
5.again visitation
6.suggestion
7.main obiligation
8.manager's house
9.Fear
10.The teacher
11.mr.payne
12.Childhood
13.punishment

2.harry's home

1.9K 196 55
By _mahdisi___

بعد از مدت ها 😂

چند تا سوال؟
بي دي اس امش كنم يا فقط خشن باشه؟
لويي ديوث دوس دارين؟؟
هري خعلي مثبته ؟ميتونم يه نمور اونم ديوث كنم🙌🏻😕


لويي:
ماشينمو دم بيمارستان پارك كرده بودم پس زياد دور نبود.به صورت هري نيم نگاهت انداختم نگران و غمگين........

جلوي درب راننده ايستادم سوييچو فشار دادم دور به سمت بالا كشيدم و نشستم داخل ماشين منتظر بودم هري سوار شه اما مثله اينكه يه مشكلي داشت!

شيشه رو كشيدم پايين و بش گفتم :مشكلي هست ؟
چرا سوار نميشي؟

اما....متوجه شدم كه اون بلد نيست درو باز كنه(مادر به قربان پسر خنگم🙌🏻)

خندم گرفته بود ...لبامو جمع كردم و مانع از خنديدنم شدم . درو از داخل باز كردم و به سمت بالا هل دادم . هري نشست و در و كشيد سمت خودش و تونست بيندتش....

به صورتش نگاه كردم خجالت زده بود. وايي خدا....اون يه كاپ كيك كوچولو بود ........لپاش و نوك بينيش از خجالت سرخ شده بود ....

صورتمو برگردوندمو سعي كردم چشاي قلب شدمو جمش كنم
(😂عرر چشا قلب شده لويي وقتي به هري نگا ميكنه)
ماشينو روشن كردم و شروع كردم به حركت و پرسيدم:
از كدوم طرف بايد برم؟؟

:اين خيابونو به سمت رأست بريد زياد دور نيست از اين جا!

سر تكون دادم...
به سمت جايي ك ميگفت روندم ...بعد از حدود ده دقيقه گفت همينجاست..
وايسادم درو به زور باز كرد و به سمت در كوچيكي اون سمت خيابون راه افتاد
كليدي  از توي يجيش دراورد و به سمت همون در رفت و باز كرد
با تعجب به در خيره بودم...اينجا....اينجا....چيجوري بگم اينجا خيلي فقيرانس....
ماشينو قفل كردم و به سمتش رفتم و وارد خونه شدم ...

با خجالت برگشت سمتم وبا حالت شرمنده اي گفت

:من متاسفم ...به خونه درويشي من خوش امديد آقاي تاملينسون
بفرماييد....
من واقعا براي كمبود جا متاسفم من واقعا...

نداشتم حرفشو ادامه بده فوري گفتم

:باشه هري درك ميكنم!مشكلي نيست.

رفتيم تو و من سعي كردم زياد از حد حالت چهرم تعجبمو داد نزنه ...!
اين حجم از بدبختي براي يه پسر ١٦ ، ١٧ ساله واقعا زياده خيلييي زياده....  باورم  نميشه اينجا از اون چيزي كه فكرشو ميكردم خيلي بدتره..!
واقعا آدم نميتونه توي همچين جايي زندگي كنه!(فعلا ك ميكنه/: )

اين جا.....اينجا.....يه فاجعه بود ..يه تخت تك نفره قديمي..
يه كتابخونه كوچيك..يه يخچال كوچيك..يه قاليچه..جز اينا ديگه چيز قابل توجهي نبود..!

يعني واقعا اينجا ميشه زندگي كرد؟
خونه ...خونه ك چه عرض كنم اين اتاق كلا كمتر از چهل متر بود ..مطمعنم..تمام لباساي يه گوشه تا شده بود ..كل ظرف و ظروفاش خلاصه ميشد توي چندتا چيز كوچيك دوسه تا قاشق چنگال و چاقو ..يه بشقاب و يه ليوان و يه تابه...كلا همين.....

باورم نميشه من حتي نميتونم باور كنم همچين شرايطي واقعيه..
اممم خداي من..توي تمام مدتي ك داشتم خونه هري رو با ناراحتي و تعجب از نظر ميگذروندم..هري داشت به من نگاه ميكرد..
بعد از اينكه نگاش  رو روي خودم حس كردم سرمو اوردم بالا
لبخند كوچيك و مصنوعي زدم و با صداي محزوني گفتم

:خونه ي قشنگيه.!

:آقاي تاملينسون كي رو داريد گول ميزنيد؟!به اينجا حتي نميشه گفت خونه (:
اما چاره چيه ...حدأقل يه سقف بالاي سرم دارم و شب ها توي خيابون نميخوابم همين خيلي خوشحال كنندس مگه ن؟!

:البته هري!البته..
خيله خب اينم از داروهات من اينارو ميزارم اينجا يادت نره مصرف كنيشون
اينم از كارت من حدود پنج هفته ديگه با من تماس بگير تا بريم پيش دكتر براي گچ دستت....
به احتمال زياد تا اون موقع دستت بهبود پيدا ميكنه و برات بازش ميكنن
استايلز جوان با من كاري نداري؟

:آقاي تاملينسون اينجوري ك نميشه حدأقل يه كافه اي چايي چيزي....
پذيرايي نشده ميخواين تشريف ببرين؟!؟

:بعله متأسفانه .....من كلي كار عقب افتاده دارم ك بايد تمامشون كنم.
بنابراين بايد برم.

:اگه اينجوريه ك باشه إصراري نميكنم و خيلي ممنون بابت نگرانيتون براي دستم اما من خودم ميتونم از پسش بر بيام.!

:هري من هيچ حرفي رو دو بار تكرار نميكنم و اصلا خوشم نمياد روي حرفي ك زدم حرفي أورده شه...
پس پنج هفته ديگه با من تماس ميگيري...(جوون/: لويي هات تاملينسون)

:بله آقاي تاملينسون من واقعا متشكرم

:شب خوبي داشته باشي هري

:همچنين بازم ممنون..

:نيازي به اين همه تشكر نيست خداحافظ

:خدافظ


هري:
تاملينسون رفت و من فلك زده نشستم روي زمين و با دست سالمم زانوهامو بقل كردم و به اين فكر كردم ك الان من بايد چه غلطي بكنم دقيقا؟
من با اين دست شكسته چيجوري ميتونم كار كنم ؟ ميتونم نون بپزم اما مطمعنم سرعتم خيلي مياد پايين
اوه خداي من.......جيمز *رييس هري* حتما از دستم خيلي عصبي ميشه بابت امروز...

اوففف..... رفتم پيرهنمو با زور و بدبختي از تنم در اوردم سعي كردم بخوابم اما ....فاك... يه چيزي بد فكرامو مشغول كرده بود

يه آدم چقدر ميتونه هات باشه ...چقدررر....اون سوپر هات بود
تتو تره قوه روي سينش
فك بيرون زده و جذابش
لباي نازك و مردونش
اون ...اون....اون يه مدل سوپر هات بود
اوههه گاد من مطمعنم اون ميتونه يه دام (دامينينت)فوق العاده باشه
يه لحظه صبر كن ببينم
من همين الان اونو يه دام تصور كردم؟؟!؟
من يه رابطه بي دي اس ام و باش تصور كردم؟؟

:اوه هري خجالت بكش و فقط بگير بخواب...

اين صداي وجدانم بود فك كنم بهتره بخوابم و اين أفكار درتي رو از ذهنم بيرون كنم....



خب خب خب اينم از پارت دو
چطور بود؟؟

كوتاه بود ميدونم اما بايد اينجا تمومش ميكردم ديگه 😈

*فكر هاي خيلي درتي در سر وي ميگذرد*

هيچي ديگه و يادتون نره ك :

💞🌈Treat people with kindness 🌈💞

Continue Reading

You'll Also Like

69.8K 12.3K 37
↴ేخلاصه شغل ایده آل هر فن اینکه میکاپ آریست آیدل خودش بشه. و جونگ‌کوک این شغل رو صاحب شده:) {داستانی جهت ساخت حس خوب و اکلیلی} ================ 💄ే ن...
52.7K 6.9K 15
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
17K 2.6K 42
جئون جونگ کوک پسری که نقش دوست پسر کیم تهیونگ مدیر شرکت مد "k" رو بازی می کنه . . . هیچکس نمیدونست جونگ کوک پسریه که قابلیت باروری داره حتی خودش... ...
120K 23.2K 53
+عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت و میشکنه و حیرت انگیزه که با قطعه قطعه‌ی قلب شکستت دوستش داری ! جیمین خوناشامی که به عنوان پرستار به عمارت قدرتمند ترین رو...