Healer I [Completed]

By AylaXee

88.6K 13.4K 726

عنوان: Healer نویسنده: xee ژانر: تخیلی، ام پرگ تعداد قسمت: 69 زوج ها: کایهون، کایسو، چانبک، شیوهان، کریسهو تا... More

01.Death
02.Gate
03.Contract
04.Meet
05.First Day
06.Fear
07.Truth
08.Mercy
09.Exhaustion
11.Friend
12.Psychic Sight
13.Pride
14.Weakness
15.XiuHan Special
16.Conscience
17.Duality
18.Hunt
19.The Memories
20.My Heartbeat 1
21.My Heartbeat 2
22.Heart-burning
23.Jong up
24.Vacuity
25.Chanbaek Special-Meet
26.Silence
27.Awaken
28.Hybrid
29.Choice
30.GOOD TIMES
31.Chanbaek Special-Mark
32.Instinct
33.Last Day of School
34.Confession
35.Guard
36.Impossible
37.Start
38.Acceptance
39.My LOVE
40.Lovely Memories
41.Ordinary Couple
42.Flip
43.Him
45.KrisHo Special-Our Destiny
45.KrisHo Special-Beast Mistake
46.Information
47.Confidence
48.Jung Family
49.101th Lantern
50.Fine
51.Belief
52.فریاد بی‌صدا
53.لوکا
54.غافلگیری؟
55.هم نفس
56.بازگشت
57.روی دوم زندگی
58.Let's Play
59.کریسهو اسپشال-بی انتها
60.Pain Of Hatred
61.Stygal
62.Lucifer
63. Her
64.The Dark World
65.گرگ و میش
66.But I Love You
67.Ominous Church
68.(Re)Birth
69.NOW
فصل دوم
Healer & Hunter Project

10.School

1.2K 232 14
By AylaXee

صبح خیلی آروم شروع شد خونه بیش از حد آروم بود کای بدون یک کلمه حرف رفت توی تعمیرگاه و کارش رو شروع کرد، سهون ساعت 6 با صدای بسته شدن در ورودی که نشون خروج کای بود بیدار شد خوشحال بود که اونروز اینجوری شروع شده حداقل یه شروع آروم میتونست به ذهن مشوشش کمک کنه خیلی بیصدا بلند شد رفت توی آشپزخونه و یه صبحانه مختصر آماده کرد و بعد سوهو رو که معلوم بود خیلی خسته بوده بیدار کرد

"صبح بخیر هیونگ" سهون با یه چهره آروم به هیونگش صبح بخیر گفت

سوهو متعجب بود که سهون بعد از اتفاقای دو روز گذشته چطور میتونه اینقدر آروم باشه ولی این خاصیت یه هیلر بود باید آروم میبود تا بتونه شکارچیشو هم آروم کنه ولی وقتی هم بهم میریخت میتونست کارای غیرعقلانی زیادی بکنه سوهو خوشحال بود که سهون هنوز به اون حد نرسیده

"صبح ......ااااا ...بخیر..." (یعنی از لحظه نوشتنش تا میخونمش دهنم به طول صورتم باز میشه خمیازه میکشم)

"هیونگ صبحانه حاضره بخوریم هنوز دو ساعتی فرصت داریم"

"من اره ولی تو نه... صبحانه کای رو دادی؟ باید ناهارشم اماده کنی وقتی میای دیره"

"هیــــــــــــــونگ... اول صبحی اخه باید حال منو بگیری"

"سهون من فقط دارم وظایفت رو یادآوری میکنم این کاری هست که هر روز باید بکنی پس خوب به ذهنت بسپار چون از فردا من اینجا نیستم یادآوری کنم"

سهون با لب و لوچه آویزون دوتا از ساندویچ‌هایی که برای صبحانه اماده کرده بود گذاشت توی یه بشقاب خوب میدونست حق با سوهو هست پس بهتر بود هرچه زودتر با واقعیت روبرو بشه خواست از در بره بیرون که صدای سوهو متوقفش کرد "میدونم اصلا دوست نداری ولی نه اخم کن نه بداخلاقی اگه بخوای بد رفتار کنی نمیتونی 30 سال دووم بیاری"

سهون هوفی کرد و از در رفت بیرون مثل همیشه حق با سوهو بود انگار سوهو آفریده شده بود که اونو راهنمایی کنه شاید یکمی زندگیش آروم تر بشه کای رو دید که توی دفتر نشسته تمام انرژیش رو جمع کرد نباید روزش رو خراب میکرد رفت داخل، کای با اینکه متوجه ورودش شد ولی برنگشت

"اهممم اممممم صبحانه اتون" سهون نمیتونست کای رو ببخشه پس تنها کاری رو که میتونست کرد با کای مثل یه رئیس رفتار کرد نه بیشتر نه کمتر

"من گفتم چیزی میخوام" کای خیلی سرد بود مثل همیشه

"ببخشید فک کردم گرسنه باشید پس میذارمش توی آشپزخونه هر وقت"...

"بذارش روی میز برو پی کارت"

"بله... چشم..." کای به سمتش برگشت انگار همونقدر که برای خوده سهون عجیب بود که داره اینقد آروم برخورد میکنه برای کای هم عجیب بود سهون حالا میتونست زخمای صورت کای رو که دیشب توی نور کم خیلی تار دیده بود کامل ببینه گونه اش، چونه اش،گوشه لبش و ابروش یا زخم بود یا کبود ولی برای سهون مهم نبود خیلی مودبانه بشقاب رو گذاشت روی میز و رو به کای گفت "چیز خاصی برای ظهر مد نظرت هست درست کنم یا خودم یه چیزی اماده کنم؟"

"نکنه میخوای مسمومم کنی؟ من به این راحتی نمیمرم..."

"نه چرا باید کسی که جونم به جونش بنده رو بکشم فعلا که جون شما یعنی جون خودم"

کای پوزخندی زد و روش رو برگردوند سهون اینجور برداشت کرد که یعنی برو پی کارت خواست بره بیرون که صدای کای امد

"Bibimbap"

سهون متوجه شد که کای چی میخواد ولی براش سوال شد کای میتونست هرچیزی بگه ولی چرا همچین غذای ساده ای؟ یعنی امروز تصمیم نداشت اذیتش کنه؟ یا شایدم واقعا این غذا رو دوست داشت

"چشم"

به سرعت رفت توی خونه تقریبا همه وسایل لازم رو توی یخچال داشت در حالی که ساندویچ خودش توی دهنش بود تند تند وسایل رو اماده کرد سوهو با آرامش داشت صبحانه اش رو میخورد به سهون که معلوم بود الان فهمیده چرا کای این غذا رو خواسته زیر زیرکی میخندید

سهون با دهنش که پر از غذا بود داشت با خودش غر غر میکرد "عوضی... از عمد...اینو.. خواستی..... که منو حرص بدی... وقتی امدم ...بگی این تیکه اش شکل اونیکی نبود..."

"خخخخ اینقد غر نزن کارتو بکن خیلی دیگه وقت نداریا..."

"اووممممم"

با هر بدبختی بود غذا رو اماده کرد و با توجه به اطلاعاتی که سوهو درباره مدرسه بهش داده بود متوجه شد باید ناهارشو ببره چون اگه میخواست از سلف مدرسه استفاده کنه باید جداگانه کارتش رو شارژ میکرد و صدالبته که آقای کای از این ولخرجی ها نمیکرد پس فعلا باید از خونه یه چیزی میبرد تا کار پیدا کنه وقتی داشت وسایلش رو اماده میکرد تا از خونه بره بیرون سوهو رفت توی حیاط پشتی و به یکی زنگ زد معلوم بود طرف یکی از دوستاشه چون خیلی راحت باهاش حرف میزد وقتی سهون کارش تموم شد اجبارا دوباره رفت توی تعمیرگاه این‌بار برای گرفتن کلید در حیاط پشتی چون مسیرش از اون در بود کای داشت روی یه ماشین کار میکرد

"میشه کلید در حیاط پشتی رو بهم بدی؟ مسیر مدرسه ام از اونطرفه"

"فاصله اش یه خیابونه از همین در برو بیا"

"......." سهون فقط به کای نگاه میکرد و با خودش فکر میکرد 'این چشه چرا همش با من لج میکنه'

کای متوجه شد که سهون هنوز اونجاس هوفی کرد، حوصله کل کل نداشت دستش رو با دستمال پاک کرد و رفت سمت دفتر و با 4تا کلید برگشت

"کلید در حیاط پشتی... کلید در ورودی پشتی... کلید در حیاط اصلی ...اینم کلید در اصلی...گمشون نکن چون فقط همین یه سری زاپاس رو دارم" و کلیدا رو به سمت سهون گرفت

سهون توی فکر بود کای واقعا فرق میکرد قبلا همش با اخم باهاش حرف میزد ولی الان انگار فقط میخواست سهون جلو چشمش نباشه فورا کلیدا رو گرفت نمیدونست باید تشکر بکنه، خداحافظی بکنه؟ خودش دوست نداشت ولی اگه کای عصبانی میشد چی؟

"مم...ممنون...روز..خوبی داشته باشین.." با آروم ترین صدایی که میتونست از بین دندوناش این جمله رو گفت و سریع رفت سمت خونه.

زیر لب با خودش حرف میزد "من دیوونه شدم با کارایی که باهام کرده بازم ازش تشکر کردم.... معلومه بدنم واقعا دیگه دلش کتک نمیخواد..." خودش از حرفای خودش خنده اش گرفت و بلاخره با سوهو از خونه امد بیرون

از خونه تا مدرسه رو باید حدودا 10 دقیقه پیدا میرفت و بعدم 4تا ایستگاه با اتوبوس که خودش حدودا 20 دقیقه ای زمان میبرد وقتی بلاخره به مدرسه رسیدن سهون فقط میتونست سکوت کنه مدرسه جدیدش هیچ شباهتی به مدرسه قبلیش نداشت مدرسه قبلیش یکی از بهترین مدرسه های خصوصی شهر بود که خانواده اش هرجور بود هزینه اش رو تامین میکردن ولی حالا باید به مدرسه دولتی درجه 2میرفت، تنها خوبی که داشت میزان زمانی بود که دور از خونه سپری میکرد سهون با صدای سوهو به خودش امد

"سهون حواست به من هست؟"

"هان؟ نه ببخشید تو فکر بودم چیزی گفتی؟"

"بله گفتم اینا رو یادت باشه

1. خانواده ات سه سال پیش توی یه حادثه رانندگی کشته شدن.

2. با قَیم قانونیت هفته پیش به این شهر امدی

با توجه به دستور مستقیم کای که نباید موهات رو رنگ کنی برات یه پرونده پزشکی درست کردم که باید یادت باشه

3. یه زالی مادرزادی خفیف داری رنگ موها و چشمت بخاطر همین اینجوریه

مشکلی نیست؟"

"چرا هست....

1. اسمم قراره چی باشه؟

2. با قیمم از کجا به اینجا امدم؟

3. هیونگ تو از کجا میدونی کای گفته که موهامو دست نزنم؟"

"هوففففففف اسمت همینه کم نیست اوه سهون توی این کشور... از پوسان ولی چون بزرگ شده سئول بودی لهجه سئولی داری.... من نمیدونستم ولی وقتی لوهان...مممم یعنی وقتی از آرکیدیا بهم دستور دادن همچین پرونده برات جور کنم فهمیدم چه خبره پس الان راه بیوفت وگرنه من دیرم میشه"

به سمت در مدرسه که هنوز برای ورود دانش‌آموزا باز بود رفتن که سوهو یه دفه یه چیزی یادش امد

"آهان راستی چون نمیخوایم تو دردسر بیوفتی اگه ازت پرسیدن بگو کبودی های دست و صورتت بخاطر اینه که یکی میخواسته ازت زورگیری کنه ولی جلوش وایستادی"

سهون توی دلش گفت 'متاسفانه اون زورش چربید'

مستقیم سمت دفتر مدرسه رفتن سهون سعی کرد به نگاه دانش‌آموزایی که بهش خیره شده بودن توجه نکنه و پچ پچاشون رو نشنوه

سهون بیرون دفتر منتظر موند و سوهو به سمت معاون اموزشی مدرسه رفت که باید کارای ثبت‌نام رو تکمیل میکرد "سلام آقای پارک، کیم جونمیون هستم چند روز پیش یه سری مدارک ثبت نام براتون فرستاده بودم"

"اوه سلام آقای کیم بله بله...چند لحظه..." آقای پارک بلافاصله توی مدارک روی میزش دنبال یه پرونده گشت و بلاخره پیداش کرد " اوه...سهون... درسته؟؟؟؟"

"بله بله خب سهون دیروز تونست کاملا توی خونه جدید مستقر بشه و الانم بیرون ایستاده و منتظره"

در همون زمان سهون بیرون دفتر داشت کلافه میشد از دست دانش آموزایی که از بغلش رد میشدن و بر میگشتن بهش نگاه میکردن سهون بخاطر چهره جذاب و قد بلندش همیشه توی مدرسه مورد توجه بود ولی حالا میدونست 99% کسایی که از کنارش رد میشن حتی به صورتش نگاه نمیکنن اونا به پوست رنگ پریده و موهای نقره ایش نگاه میکردن حتی یه سری تو فاصله کمی ازش ایستاده بودن و باهم پچ پچ میکردن سهون زیر لب با خودش حرف میزد "سوهو منو آورده دبستان یا دبیرستان... اینا چرا عین بچه ها به من خیره شدن..اه" که سوهو در رو باز کرد و روی شونه اش زد و اونو به خودش آورد "چیکار میکنی بیا داخل دیگه معاون میخواد ببینتت"

سهون رفت توی دفتر ولی توی دفتر هم وضعیت بهتر نبود معلما با اینکه سعی میکردن نگاهشون به سهون مورد توجه قرار نگیره ولی میشد فهمید از زیر چشم دارن نگاهش میکنن ولی نگاهشون فقط از سر کنجکاوی نبود احتمالا بیشترشون از پروفایل ساختگی سهون خبر داشتن و براش دلسوزی میکردن چیزی که سهون اصلا دوست نداشت

معاون دستش رو به سمت سهون دراز کرد "سلام سهون من پارک معاون آموزشی هستم"

سهون فورا دست آقای پارک رو توی دست سردش گرفت "سلام آقای پارک خوشبختم" سهون متوجه تغییر حالت چهره آقا پارک شد بلافاصله دستش رو باز کرد تا آقا پارک بتونه دستش رو برداره احتمالا آقای پارک از سردی دست سهون تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت گلوش رو صاف کرد و ادامه داد "سهون من پرونده ات رو بررسی کردم با توجه به وضعیتت، نمراتت قابل قبول هستن ولی من ازت انتظار دارم تلاشت رو بیشتر بکنی و یه مورد دیگه هم هست میبینم که اهل دعوا هم هستی ما توی این مدرسه ابدا از این مورد چشم پوشی نمیکنیم پس بهتره حواست رو جمع کنی"

سوهو به بازوی سهون ضربه زد که جواب بده "بله چشم سعی ام رو میکنم" سوهو گلوش رو صاف کرد و جای سهون ادامه داد "سهون اصلا پسر دعوایی نیست آقای پارک، متاسفانه سئول توی روزای ورود سهون خیلی مهمان نواز نبود و چند نفر سعی کردن ازش زورگیری کنن ولی سهون بهشون اجازه نداد"

"او که اینطور پس دیگه مشکلی نمی‌مونه این برنامه کلاساته، سهون به مدرسه ما خوش‌آمدی" و یه ورقه به دست سهون داد "تو میتونی بری توی مدرسه یه چرخی بزنی تا زنگ بخوره و با معلمت بری به کلاس معرفی بشی" سهون تشکر کرد و از در دفتر رفت بیرون جو اونجا رو دوست نداشت اصلا جو مدرسه رو دوست نداشت شایدم چیزی که باهاش مشکل داشت خودش بود فعلا میخواست تنها باشه سوهو خواست با سهون بره که آقا پارک ازش خواست بمونه

"من چندتا سوال داشتم آقای کیم توی پرونده امده که قیم سهون آقای کیم جونگ این هستن ایشون چه نسبتی با سهون دارن؟؟؟ و شما چه نسبتی با سهون دارید؟ منو ببخشید ولی به عنوان مسئول مدرسه جز وظایفمه که بدونم"

"امممم راستش سهون توی کره خانواده ای نداره آقای کیم جونگ این نسبت خونی با سهون ندارن جز آشناهای خانوادگیشون هستن که توی اون وضعیت و طبق توافق با خانواده سهون در اروپا سهون رو پیش خودشون نگه داشت و من هم یه دوست خانوادگی"

"چرا آقا جونگ این خودشون نیومدن و شما رو فرستادن؟"

"اووو ایشون کمی کسالت داشتن من پیشنهاد دادم استراحت کنن"

"پس ما باید بعد از بهبودیشون یه جلسه بذاریم و با ایشون آشنا بشیم"

"هرجور مایلید" 'البته اگه اصلا جواب تلفنتون رو بده'

"درباره بیماری سهون هم سوالی داشتم من زالی زیاد دیدم ولی مورد سهون خیلی خاصه"

"بله بله سهون به صورت کامل زال نیست یه زالی خفیفه بخاطر همین موهاش کاملا سفید نیستن"

"جالبه تا حالا درموردش نشنیده بودم"

سوهو در جواب معاون شکاک مدرسه فقط یه لبخند زد که ناگهان در دفتر باز شد و یه مرد میانسال عصبانی وارد شد، گوش سهون توی دستش بود و میکشد.

معاون مدرسه و سوهو از جاشون بلند شدن و سمت مرد رفتن " چی شده آقا چویی؟" معاون با اشاره به مرد فهموند که گوش سهون رو ول کنه مرد گوش سهون رو ول کرد ولی بازوی کبود سهون رو گرفت که باعث شد سهون از درد چشماشو بهم فشار بده

"این پسر جوون با موهای رنگ کرده و لنز امده توی مدرسه و راحت داره برای خودش میچرخه"

"اهوممم! آقای چویی این اوه سهون دانش اموز جدید ماست" و یه لبخند ساختگی به سوهو که کنار سهون وایستاده بود زد

"خب؟"

سوهو بجای معاون جواب داد "سهون زاله، موهاشو رنگ نکرده" تا جمله از دهن سوهو خارج شد اون مرد دست سهون رو ول کرد و به معاون آموزش که داشت بهش اشاره میکرد خیره شد

و این‌بار با یه لحن آروم و تقریبا شرمنده از اشتباهش "اوه..اوه من نمیدونستم شاگرد جدید قراره موهای روشنی داشته باشه" معلوم بود که از اشتباهش ناراحته چون کیه که بخواد یه بچه یتیم مریض رو برنجونه. ترحم چیزی که به سهون رو بیشتر از درد دستش فشار اورد

سوهو جواب داد " اشکالی نداره سهون عادت داره که توی نگاه اول کسی متوجه نشه، بدی این بیماری همینه" و از پشت به کمر سهون زد که حرفشو تایید کنه

"..... بله همینطوره من عادت دارم"

معاون اموزشی به اون مرد اشاره کرد و گفت " ایشون آقای چویی معاون انظباطی ما هستن... این وظیفشونه امیدوارم بد برداشت نکنین"

سوهو دوباره فقط لبخند زد و به ادامه حرفای آقای پارک گوش داد "فک میکنم مورد سهون از موردهای استثنایی هست که باید اجازه بدیم موهاشو رنگ کنه"

"راستش سهون نمیتونه موهاشو رنگ کنه سهون با مواد شیمیای حساسه"

"اوو پس اشکالی نداره من با بقیه هماهنگ میکنم" احتمالا امروز جز بدترین روزای دوتا معاون بود که اینقد توش شرمنده شده بودن هر دو معاون رفتن تا با معلم‌های سهون هماهنگ کنن

سهون هنوز هاج و واج مونده بود که سوهو چطور میتونه اینقد سریع و راحت دروغ بگه اصلا به قیافه سوهو نمی‌امد همچین توانایی هایی داشته باشه، اینم یه جنبه از سوهو بود که اون امروز کشف کرده بود

سوهو و سهون ترجیح دادن رو صندلی‌های توی دفتر بشینن تا چند دقیقه باقی مونده به زنگ هم بگذره و سوهو آروم شروع کرد به حرف زد "سهون من باید دیگه کم کم برم مواظب حرفا و رفتارت باش زودم عصبی نشو وگرنه مدرسه قَیمت رو میخواد تو که اینو نمیخوای... راستی من صب با یکی از دوستای قدیمیم صحبت کردم اون و شوهرش یه مغازه دارن که نیاز به یه کارگر پاره وقت داره آدرسش رو برات اس ام اس میکنم عصر بعد از مدرسه یه سر بزن شاید بتونی اونجا مشغول شی البته اگه با شرایطشون جور شی و با شرایطت مشکلی نداشته باشن"شرایطی که سوهو میگفت مدرسه و ساعت ورود شبانه ای بود که کای معین کرده بود ولی این میتونست یه شرایط خوب باشه اگه دوست سوهو و شوهرش حاضر میشدن شرایط سهون رو قبول کنن

زنگ به صدا در امد و سوهو از جاش بلند شد از معاون ها و سهون خداحافظی کرد و سریع رفت تا بعد از یک روز غیبت به سر زندگیش برگرده و سهون هم با معلمش به سمت کلاسی رفت که قرار بود یک سال آینده رو اونجا بگذرونه

معلم یه خانم جوون بود که معلوم بود چندساله که کارش رو شروع کرده ولی با تسلطی که به کلاس داشت میشد فهمید کارش رو خوب بلده چون با ورودش به کلاس همه البته تقریبا همه ساکت شدن و سر جاشون نشستن معلم یه توضیح مختصر داد و از سهون خواست خودش رو معرفی کنه

سهون خیلی آروم ولی با اعتماد به نفس شروع به حرف زدن کرد "من اوه سهون هستم..هفته قبل به سئول امدم..امیدوارم هوامو داشته باشین" ولی توی دلش به حرفاش میخندید 'هوامو داشته باشین...ههههه من اوه سهون هستم چند روز پیش مُردم و الان هیلرم...قول میدم نخورمتون' از فکرش خنده اش گرفت معلم اشاره کرد که بچه‌ها اگه سوالی دارن بپرسن

اولین نفر پرسید که "از کجا امدی؟"

"از پوسان"

یه نفر از اخر کلاس با تمسخر شروع کرد با لهجه پوسانی حرف زد

"ولی قبلا سئول زندگی میکردم فقط 3 سال اونجا بودم" چند تا از بچه‌ها آروم خندیدن سهون با اینکارش جواب اون پسر رو داد اون پسر نگاه تندی بهش کرد چون سهون باعث شده بود خودش مسخره بشه

یه دختر دستش رو بلند کرد "میتونم راحت سوالم رو بپرسم؟"

سهون میدونست سوال اون دختر چیه "اگه سوالت درباره موهامه من یه مریضی دارم به اسم آلبینیسم مردم بهش میگن زالی اگه هم سوالتون اینه که چرا موهام بجای سفید خاکستریه چون نوع خفیفشه" سهون عاشق زیست شناسی و بدن انسان بود سال دوم دبیرستان زمانی که زنده بود موضوع تحقیقش رو زالی انتخاب کرده و خوشبختانه هنوز چیزایی یادش بود رو به معلم کرد و اجازه خواست بشینه ولی همون موقع یه صدای آروم امد که میگفت "بیشتر شکله روحی شایدم مُردی" و بعد چند نفر شروع کردن به درآوردن صداهای ترسناک که معلم محکم روی میز زد و صدا قطع شد ولی معلوم بود از کجاس، 3نفر ردیف آخر کلاس

یه صندلی خالی ستون وسط کلاس یک صندلی مونده به آخر کلاس خالی بود که سهون اونجا نشست اون پسر که اذیتش میکرد و دوستاش دقیقا پشت سرش توی سه تا ستون قرار داشت ولی برای سهون اصلا مهم نبود قرار نبود بهشون اهمیت بده وقتی خواست بشینه یه چیزی نظرش رو جلب کرد یه چهره آشنا، چهره ای که دو روز پیش دیده بود همون پسری که توی فروشگاه باهاش بحث کرده بود با این تفاوت که این‌بار پسر خیلی آروم و بی‌صدا نشسته بود و اصلا بهش نگاه نمیکرد سهون نمیدونست چرا ولی بازم همون حس بدی که بعد از بحثش با اون پسر پیدا کرده بود بهش دست داد با رفتاری که از بچه های مدرسه دیده بود میدونست رفتار اون روز اون پسر اونقدام عجیب و بد نبوده فقط یه کنجکاوی بوده.

سهون با اینکه متوجه بود همه کلاس هنوز روی اون زوم کرده سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه حداقل اولین روز مدرسه باید خوب سپری میشد و تصویر خوبی از خودش توی ذهن معاون و معلما به جا میذاشت چون معلوم نبود در آینده چی پیش میاد.

Continue Reading

You'll Also Like

77.8K 1.8K 48
"I know what you look like in both forms Padfoot. You cant hide from me." Savanna Snape told him sweetly. +++ Most characters belong to JKR
46.3K 1.6K 29
When Savannah Bennett met Dimitri Somov by chance at seventeen years old, for the first time since her dad left her and her sister, she had hope. Hop...
2.3M 119K 65
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...
15.3K 843 7
This book will contain stories on the fourth generation.