Seawater Kisses | Yoonmin | P...

By YoonminFiction

6.4K 1.1K 194

جیمین یه سایرنه، اونا شناخته شدن، ولی همه افتخار دیدنشون رو به دست نمیارن، چه برسه به اینکه یکیشون رو شخصا بش... More

1
2
3
4
5
6
8
Download Link

7

521 124 3
By YoonminFiction

تهیونگ ؛

"چرا همیشه اینجوری‌ای؟" جونگوک با عصبانیت میگه و تهیونگ رو محکم هل میده. پسر بزرگتر سعی میکرد جونگوک رو نزدیک خودش نگه داره، التماس میکرد  فقط یکم دیگه پیشش بمونه، و اصلا توجهی به اینکه این کار،چه تاثیری روی زندگی پسر جوونتر میذاشت، نکرده بود.
"چرا نمیتونی بمونی؟" تهیونگ با لحن تندی میپرسه.
"خودت میدونی چرا. اگه برنگردم، کی میدونه چه بلایی ممکنه سرم بیارن؟ الان دارم روی یه لایه یخ نازک راه میرم، ته. نمیتونم ریسک کنم و مچمو با تو بگیرن،"
"تو از با من بودن شرمنده‌ای،"
"معلومه که شرمنده‌م لعنتی!" جونگوک بلند زمزمه میکنه. "شرمنده‌م که اینجوری پشتمو به خونواده خودم کردم. نباید این کارو بکنم. از اولش نباید خودمو با تو وارد این بازی میکردم. ولی کردم، ته. کردم. میدونی چرا؟ چون من لعنتی عاشقتم. دارم زندگیمو به خطر میندازم تا با تو باشم!"
تهیونگ روش رو برمیگردونه، از نگاه کردن به جونگوک خودداری میکنه. واقعا از نگه داشتن این راز، خسته شده. حس میکنه خودش هم همونه، فقط یه راز. هیچی بیشتر از یه فاک سریع توی تاریکی، قبل از اینکه کسی که بهش میگه دوست پسرش ناپدید بشه و برگرده تا وانمود کنه یکی دیگه رو دوست داره، نیست. "عذاب آوره کوک،" تهیونگ زمزمه میکنه.
"راجع به وابستگی بهت هشدار داده بودم،" جونگوک فقط همین رو میگه.
تهیونگ صورتش رو جمع میکنه و سریع برمیگرده، پسر جوونتر رو تماشا میکنه که بهش اخم کرده. "وابستگی؟ اگه درست یادم باشه، تو کسی هستی که این قضیه رو شروع کردی. نه من،"
"من؟! این یه دروغ لعنتیه. دوتامون بعد از اینکه بیداری جنسی اومد سراغمون، توافق کردیم باهم سکس معمولی داشته باشیم. کاملا به خاطر این بود که نیازهامونو کنترل کنیم. تو اول درگیر احساسات شدی،"
"بیا یادمون نره که تو هم دقیقا پشت سر من، عاشقم شدی،" تهیونگ بحث رو ادامه میده.
جونگوک جوری که انگار حرفش رو باور نمیکنه، بهش نگاه میکنه. "تو میدونستی، تهیونگ. میدونستی.و بازم جوری وانمود میکنی که انگار سرنوشت من این بوده که با تو باشم. تو خودتو درگیر این کردی. هنوز هم داری خودتو درگیر میکنی. و بازم، درک نمیکنم چرا. چرا این کارو میکنی، ته؟ تو میتونی معنی یه ازدواج از پیش تعیین شده، رو بفهمی. این قضیه لعنتی از وقتی ده سالم بود، برنامه ریزی شده. سال ها وقت داشتی درکش کنی. اگه توی این ازدواج، دست اونو نگیرم، اونا از اقیانوس محرومم میکنن. میمیرم، تهیونگ. این چیزیه که میخوای؟"
"من تورو میخوام،"
"خب، تو نمیتونی من لعنتی رو داشته باشی! این قضیه هیچ وقت قرار نبود اینقدر جدی بشه. ولی شد، و حالا مجبوریم با عواقبش رو به رو بشیم. من عاشقتم، ته. ولی دیگه نمیتونم ادامه بدم. الان میرم. ترجیح میدم وقتی برگشتم دیگه باهام حرف نزنی،"
"جونگوک، چی، وایسا،"
"نکن-" جونگوک، وقتی تهیونگ میخواد دستش رو بگیره، میگه. "فقط- نکن. بهم دست،نزن. باهام حرف نزن. این هیچوقت اتفاق نیوفتاد. متاسفم، ته،"
و با گفتن اون، شنا میکنه و تهیونگ رو پشت سر میذاره تا روی صخره های غار مخفی سر بخوره و اشک هاش از چشم هاش پایین بریزن و جوری توی آب گم بشن که انگار اصلا وجود نداشتن. درد توی سینه‌ش شادی‌ش رو با ضربه شدیدی خورد میکنه و باعث میشه برای نفس کشیدن، تقلا کنه. دُمش رو نزدیک بدنش نگه میداره و توی آب اقیانوس، اشک میریزه، برای عشق از دست داده‌ش ناله میکنه. مدت طولانی‌ای با جونگوک بوده. از وقتی بچه بودن میشناختتش. از همون موقع عاشقش بوده. و حالا اون رفته. به خاطر اون دختره.
دید تهیونگ از عصبانیت سرخ میشه.

جیمین ؛

صداهای آرومی سایرن رو از خواب بیدار میکنن. سرش رو از روی صخره بلند میکنه و اطراف رو نگاه میکنه. انتظار داره اون انسان یا شاید هم تهیونگ، رو ببینه. ولی در عوض، هیچ کسی رو پیدا نمیکنه. یک لحظه ابروهاش رو بالا میبره و سرش رو توی آب فرو میبره تا با دقت گوش کنه، ولی به نتیجه نمیرسه. وقتی سرش رو بالا میبره، دوباره صداهارو میشنوه. همه سایرن ها توانایی شنیدن صداهایی رو دارن که انسان ها نمیتونن بشنون. اونا میتونن حتی آروم ترین صداهارو هم تشخیص بدن. جیمین با دقت گوش میکنه، سعی میکنه بفهمه صدا از کجا میاد و در واقع صدای چیه. یک لحظه نفسش رو حبس میکنه تا صدا رو واضح تر بشنوه و متوجه صدای نفس کشیدن های سنگین میشه. اون صدا شبیه الگوی نفس کشیدن معمولی یونگی وقتی که میخوابه، نیست. اون معمولا آروم و عمیق نفس میکشع، ولی امشب، صدای نفس کشیدنش بریده بریده و سریعه.
وقتی بیشتر دقت میکنه، واضح تر میشنوتش. دلیل صداهارو تشخیص میده، ولی مطمئن نیست میخواد به خودش اعتراف کنه یا نه. با این حال، صداها اغواش میکنن تا سرش رو روی صخره بذاره و گوش بده. اعتراف میکنه که صدای یونگی توی این وضع، زیباست. البته اگه واقعا در حال انجام دادن کاری باشه که جیمین فکر میکنه.
و پیشبینی سایرن خیلی زود مشخص میشه، وقتی که ناله آروم ولی واضحی از اسم خودش رو میشنوه. مطمئنه که صدای یونگیه، و صدای زمزمه‌ای که از قایق شنیده میشه، باعث سیخ شدن موهای بدن جیمین میشه. نمیخواد مزاحم دریانورد بشه، بالاخره، یونگی نمیدونه جیمین میتونه صداش رو بشنوه، به خاطر همین ساکن میمونه و با لبخند شیطانی‌ای بهش گوش میده. صداها بریده‌بریده‌تر و یجورایی نامتمرکز میشن و تقریبا صدای چیز لغزنده‌ای رو میشنوه. برای اولین بار، از توانایی سایرنی‌ش به خاطر اینکه تونسته صداش رو بشنوه‌‌، تشکر میکنه. جیمین وقتی صدای یونگی رو میشنوه که به اوج میرسه، لبش رو گاز میگیره تا نذاره صدای ناله خودش شنیده بشه. نفس های سنگین یونگی آروم آروم به درجه آرومتری میرسن. مدتی بعد، صدای الگوی نفس کشیدن معمولی یونگی، وقتی که میخوابه، رو میشنوه.
جیمین مدتی قایق رو تماشا میکنه تا اینکه دوباره به خواب فرو میره.
***

صدای ناله‌ای جیمین رو در صبح بیدار میکنه. سایرن سریع سرش رو بلند میکنه و مستقیم به کشتی نگاه میکنه. میتونه یونگی رو ببینه که مثل همیشه لبه‌ش نشسته، ولی این بار یکی از پاهاش رو بالا برده. جیمین میتونه پاش رو ببینه که از لبه کشتی آویزونه و صورتش جوریه که انگار داره درد رو تحمل میکنه، ولی یونگی تا وقتی که جیمین گلوش رو صاف میکنه، متوجهش نمیشه. نگاه یونگی به سمت پایین کشیده میشه و لبخند گرمی میزنه. "سلام، سانشاین‌" با صدای همیشگی صبح هاش، میگه، همون صدایی که همیشه توی سیخ کردن موهای بدن جیمین، موفق میشه.
"چیکار داری میکنی؟" جیمین همونطور که بدنش رو کش میاره گ، میپرسه و با صداهایی که از تکون دادن گردنش به وجود میان، صورتش رو جمع میکنه.
"اوه، یه چیزی گازم گرفت،" یونگی زیر لب میگه. وقتی جیمین سر جاش میشینه، واضح تر میبینتش ولی زیاد هم متوجه اوضاع نمیشه. فکر میکنه رنگ قرمزی روی پاش میبینه، ولی باز هم از اون زاویه، سخته که درست تشخیصش بده.
"گاز؟" جیمین میپرسه.
دریانورد با حرکت سرش تایید میکنه. "یه ماهی‌ای گازم گرفت. میخواستم بگیرمش ولی دندونای بزرگی داشت و پام رو گاز گرفت، ماهی لعنتی،" یونگی با جمع کردن صورتش از درد، میگه. "فکر نکنم جادویی داشته باشی که کمکش کنه، داری؟" یونگی میپرسه و بعد نگاهی به سایرن میندازه. "به هر حال شوخی کردم،" اضافه میکنه.
"میشه ببینمش؟" جیمین ازش میپرسه و یونگی رو تماشا میکنه که با حرکت سرش تایید میکنه و پاش رو از لبه کشتی آویزون میکنه. سایرن از روی صخره‌ش بهش نگاه میکنه ولی آهی که یونگی از روی تعجب میکشه، حواسش رو پرت میکنه.
"جیمین-" با تعجب میگه. سایرن گیج بهش نگاه میکنه. یونگی با تعجب به جیمین اشاره میکنه و مدام دهنش رو باز میکنه و میبنده. "به- به دُمت نگاه کن-" یونگی بالاخره میگه. سایرن ابروهاش رو بالا میبره و برمیگرده تا به دُمش نگاه کنه، از تعجب جیغ میزنه. چیزی که روز قبل نصف یه برامدگی بود، حالا تقریبا یه دم کامله. باله هاش شروع به رشد از انتهاش کردن و پولک هاش دارن دوباره ظاهر میشن. سایرن سر جاش میشینه و دمش رو میچرخونه، از هر زاویه‌ای تحسینش میکنه. جایی که باید پولک هاش ظاهر بشن، پوست آبی براق و درخشانیه که به زودی با پولک های رنگارنگ، تزیین میشه. یک بار دیگه، داد میزنه و دمش رو در آغوش میگیره، اشک هاش روی گونه‌هاش پایین میریزن.
"دُمم، خدایا، دُمم!" جیمین همونطور که خودش رو محکم در آغوش گرفته، بلند میگه و لبخندش باعث درد گرفتن فکش میشه. صدای پاشیدن آب رو میشنوه و بعد یونگی به طرفش شنا میکنه و دُمش رو آروم نگه میداره تا با ناباوری بهش زل بزنه.

"چطور؟" تنها چیزیه که میتونه بپرسه، نگاهش از صورت جیمین دوباره به دُمش کشیده میشه.
اگه جیمین میتونست جوابی به سوالش بده، حتما این کارو میکرد. ولی نمیدونه. میدونه به اندازه کافی قوی نیست. به زور میتونه آب رو دور انگشت هاش حلقه کنه، چه برسه به اینکه یک شبه دُمش رو ترمیم کنه. ولی زیاد بهش فکر نمیکنه چون توی آب میپره و همونطور که به عقب و جلو شنا میکنه، با خوشحالی داد میزنه، قدرتش همونطور که توی آب جلو میره، به آرامی بهش برمیگرده. یونگی خودش رو روی صخره بزرگ میکشه و جیمین رو تماشا میکنه که هر بار که از آب بیرون میاد با خوشحالی خودش رو تشویق میکنه و دوباره با حرکات زیباش توی آب شیرجه میزنه و دُمش پشت سرش خم میشه و وارد آب میشه. سایرن دوباره روی آب میاد و میچرخه و بعد متوقف میشه، نفس نفس میزنه و با لبخند دندون نمایی به یونگی نگاه میکنه. "دُمم،" زمزمه میکنه، هنوز متعجب به نظر میاد و اشک توی چشم هاش حلقه میزنه.
ولی لبخندش سریع با دیدن پای یونگی، محو میشه. به طرفش شنا میکنه و با نگاهش زخمی که بدتر از چیزی که واقعا هست، به نظر میاد، رو بررسی میکنه. چون زخمش خیسه، خون ازش خارج میشه و باعث میشه بزرگتر به نظر بیاد، ولی در واقع یه جای گاز کوچیکه. "هی،" یونگی میگه و گونه های جیمین رو بین دست هاش میگیره. "من خوبم، فقط یه زخم کوچیکه،"
"ولی- تو صدمه دیدی،" جیمین با ضعف میگه، دُمش رو کاملا فراموش کرده.
"فقط یه ذره، حالم خوبه. ولی تو، دُمت، جیمین،"
دوباره، جیمین لبخند میزنه، با اینکه به نظر نگران دریانورد میاد. انگشت هاش رو آروم روی زخم میکشه و بعد خم میشه و میبوستش، و با لب های خیسی که کمی خونی شدن، برمیگرده.
"از چیزی که باید باشه جذاب‌تره،" یونگی زیر لب میگه و وقتی متوجه میشه چی گفته، دستش رو جلوی دهنش میگیره. ولی جیمین فقط چشم هاش رو میچرخونه و به پای یونگی که آسیب ندیده، ضربه میزنه.
"اگه قوی‌تر بودم، همین کار زخمتو میبست،" جیمین آروم میگه. "ببخشید که الان نمیتونم این کارو واست انجام بدم‌،"
"هی،" یونگی میگه و چونه جیمین رو میگیره. "واسه چیزایی که نمیتونی تغییرشون بدی، عذرخواهی نکن،"
جیمین فقط سرش رو برای تایید تکون میده، با اینکه حس میکنه فشفشه ها توی سینه‌ش منفجر میشن و موج هایی از علاقه و احساس رو توی بدنش ارسال میکنن. چند بار پلک میزنه و به زانوی یونگی نگاه میکنه.
"واقعا حالم خوبه، پتال. فقط باید با آب شور تمیزش کنم و دورش باند بپیچم،" یونگی به سایرن میگه.
دوباره، جیمین با حرکت سرش تایید میکنه و دستش رو از آب پر میکنه تا روی پای یونگی بریزتش. پسر بزرگتر صورتش رو از درد جمع میکنه و باعث میشه نگاه سایرن سریع به طرفش کشیده بشه. "ببخشید،" جیمین سریع میگه و خم میشه تا دوباره زخم یونگی رو ببوسه. با اینکه کافی نیست تا زخمش رو ببنده، میتونه درد رو موقتا متوقف کنه تا بتونه زخمش رو تمیز کنه.
"بیا،" یونگی میگه و یه تیکه از لباسش رو پاره میکنه تا دور پاش ببندتش. جیمین میگیرتش و با نگاهی که از یونگی میپرسه 'واقعا؟' بهش نگاه میکنه و بعد محکم دور زخم میبندتش و دست هاش رو پایین میندازه.
"حالا برو و درستش کن،" جیمین دستور میده.
"اصلا تاثیرگزار نبود، بیشتر کیوت به نظر اومدی،" یونگی میگه.
جیمین تک خنده‌ای میکنه، "من؟ کیوت؟ نه. از من بترس، انسان،" میگه و دست هاش رو بالا میبره تا مثل پنجه به نظر بیان. یونگی فقط بهش میخنده و وقتی جیمین اخم میکنه و لب هاش رو جلو میبره، خنده‌ش شدیدتر میشه.
یونگی جلو میره و گونه های جیمین رو توی دست هاش فشار میده. "نرم گوگولی،" مسخره‌ش میکنه. جیمین دستش رو مشخصا روی عضو یونگی میذاره و یونگی عقب میره و با عصبانیت چرت و پرت میگه.
"فکر نکن دیشب صداتو نشنیدم،" جیمین میگه و دست به سینه میشه.
"صدای منو؟"یونگی میگه و به موقعیت قبلیش روی صخره برمیگرده و پاهاش رو ازش آویزون میکنه. جیمین سرش رو برای تایید تکون میده و بعد به یک طرف کجش میکنه و جوری به یونگی نگاه میکنه که نشون میده، میدونه. پسر بزرگتر چشم هاش رو با شک ریز میکنه. "تو هیچی نشنیدی،"
"شنیدم،"
"چی شنیدی؟" یونگی میپرسه، مشخصه که باورش نمیکنه. خب، این فقط تا وقتیه که جیمین توی آب تکون میخوره و دستش رو روی سینه‌ش میذاره و ادای یونگی رو در میاره.
"اوه - اوه، جیمین - اوه خدا، جیمین،" بلند میگه.
یونگی با ناباوری بهش زل میزنه و بعد اخم میکنه. "خیلی بزرگش میکنی،" زیر لب میگه و با هوفی که میکشه، نگاهش رو ازش میگیره و دست به سینه میشینه.
"پس اعتراف میکنی؟"
"به چی؟"
"به اینکه با فکر کردن به من، خود ارضایی کردی،" جیمین با نگاه شیطانی‌ای میگه.

یونگی سریع انکارش میکنه و دست هاش رو توی هوا تکون میده. "نه، این چیزی نبود که اتفاق افتاد. اصلا. یعنی اصلا. نه. امکان نداره،"
جیمین سرش رو تکون میده و وانمود میکنه حرفش رو باور کرده. یونگی ادامه میده تا وقتی که نفسش میگیره، بدجور میخواد سایرن رو مجبور کنه حرفش رو باور کنه.
"نکته اینجاست، آقای دریانورد،" جیمین شروع به حرف زدن میکنه. "که همه سایرن ها میتونن چیزایی که آدما نمیشنون رو بشنون. حتی اگه ساکت بودی، بازم صدای نفس کشیدنت رو میشنیدم. اگه به اندازه کافی سعی کنم، میتونم صدای ضربان قلبت رو بشنوم. نمیتونی هیچ چیزی رو ازم قایم کنی،"
یونگی دهنش رو باز میکنه تا اعتراض کنه ولی دوباره میبندتش و به سایرن اخم میکنه.
جیمین هومی میگه و ادامه میده. "البته به نظرم کاملا تعریف کردن از من حساب میشه،" میگه و برمیگرده تا همونطور که با آرنج هاش به صخره کوچیکتر تکیه میده، به یونگی نگاه کنه.
"حالا که دُمت برگشته بدجوری پررو شدی،" یونگی زیر لب میگه و نگاهش رو ازش میگیره. جیمین سرش رو پایین میبره تا یونگی رو تماشا کنه و با خودش لبخند میزنه.
"فکر میکردم از رفتارم خوشت میاد،" جیمین میگه.
"نه وقتی منو لو میدی،" یونگی زیر لب میگه و به سایرن نگاه میکنه.
"پس نباید صدات اینقدر بلند باشه،"
"صدام اصلا بلند نبود!" یونگی بلند میگه و به طرف جیمین آب میپاشه. سایرن روش رو برمیگردونه و میخنده.
***

تهیونگ ؛

این عصبانیت شبیه هیچ کدوم از احساسات قبلیش نیست.
خشمیه که خونش رو به جوش میاره.
همه کنترل بدنش رو لازم داره تا جلوی خودش رو از حمله کردن بهش و تکه تکه کردن گلوی لعنتی‌ش، اونم توی همین لحظه، بگیره. ولی نمیتونه همچین کاری کنه. جلوی خودش رو میگیره. جلوی جونگوک نه.
از پشت ستون ها تماشاشون میکنه. قراره توی سالن های مقدس ازدواج کنن، جایی که خیلی از سایرن های باستانی با ازدواج های از پیش تعیین شده‌شون، موافقت کردن. تهیونگ قبلا هم اینجا بوده، برای خاندان سلطنتی و اینجور چیزها، ولی این بار، باعث میشه بغض توی گلوش سنگین‌تر بشه. مجبوره رنگ قرمز خشمی‌ که جلوی چشم هاش رو میگیره، رو کنار بزنه و جونگوک رو تماشا کنه که دست لانا رو میگیره. خم میشه تا انگشت های لاغرش رو ببوسه و تهیونگ با دیدن خنده اون دختر و اینکه با خجالت نگاهش رو ازش میگیره، از عصبانیت میسوزه.
دردناکه که جوری که جونگوک بهش نگاه میکنه رو تماشا کنه. جوری که وقتی لانا بهش نگاه نمیکنه، لبخند گرمی میزنه. لانا دختر پادشاه قسمت جنوبیه و پدر و مادرش، قدرت و طبیعت مهربون جونگوک رو به ثروت ترجیح دادن تا دخترشون بتونه بچه های سالمی به دنیا بیاره. لانا خیره کننده‌ست، حتی اگه تهیونگ نخواد به خودش اعتراف کنه. موهاش از کمرش هم پایین تر اومدن، موهای موج داری و قهوه‌ای رنگی که دورش تکون میخورن. دُمش صورتی براقیه که با رنگ قرمز زیر پولک هاش، میدرخشه و باله هاش با مروارید تزیین شدن. سلطنتی، تهیونگ با خودش فکر میکنه. و در آخر. بیشتر سایرن ها از گیاه های دریایی و اغلب صدف ها استفاده میکنن تا قسمت های خاص بدنشون رو بپوشونن، ولی این سایرن، تهیونگ متوجه میشه که هیچی نپوشیده. فقط موهاش سینه برهنه‌ش رو پوشوندن و تهیونگ میبینه که عمدا موهاش رو کنار میزنه تا بذاره جونگوک بیشتر از چیزی که میخواد، ببینه. ولی البته، اون همیشه جنتلمنه و با خجالت نگاهش رو ازش میگیره.

درد تهیونگ ادامه پیدا میکنه و هرلحظه سخت تر میشه که هیچ کار نکنه و همونجوری بشینه و تماشاشون کنه. پدر و مادر جونگوک و لانا میرسن و کمی با فاصله ازشون می ایستن تا شاهد های ازدواج و جوری که باید رفتار کنن و توی روز اصلی عروسی با مهمون های مورد احترامشون برخورد کنن رو تعیین کنن. لانا به اطراف حرکت میکنه و همونطور که با جونگوک رقصشون رو تمرین میکنن، شنلش پشت سرش تکون میخوره. همه چیز اونقدر از پیش تعیین شده و جعلیه که تقریبا خنده داره.
ولی این آتش زیر پوست تهیونگ رو خاموش نمیکنه.

تهیونگ حس میکنه ساعت ها طول میکشه تا لانا و خونواده‌ش از هم جدا بشن. لانا جلوی ورودی بزرگ سالن مقدس می ایسته و منتظر خونواده‌ش میمونه تا بهش ملحق بشن. اونا پیش جونگوک و پدر مادرش ایستادن و درمورد چیزی صحبت میکنن که تهیونگ لازم نداره گوش وایسه و بفهمه چون اطراف رو نگاه میکنه و دُمش با سرعت پشت سرش حرکت میکنه. از سرعتش تشکر میکنه که میذاره اینقدر سریع بهش برسه. به شونه لانا ضربه آرومی میزنه و اون برمیگرده، لبخند گرمی میزنه. قبلا یک بار همدیگه رو دیدن، وقتی که جونگوک سر یه قرار از پیش تعیین شده با لانا بود و تهیونگ تصمیم گرفت عمدا بهم بزنتش.
"اوه، سلام،" لانا با مهربونی میگه و موهاش رو از جلوی چشم هاش کنار میزنه. "تهیونگ، درسته؟"
ته دندون هاش رو به هم فشار میده، و به زور لبخند شیرینی میزنه. "لانا،" باهاش احوال پرسی میکنه. اسمش مزه بدی توی دهنش به جا میذاره ولی بهش توجهی نمیکنه و لبخندش رو حفظ میکنه. "میتونم باهات حرف بزنم؟ منظورم خصوصیه. جونگوک اخیرا یکم راجع به عروسی عصبیه، ازم خواست ببینم میتونم باهات درموردش حرف بزنم یا نه؟ البته اگه مشکلی نداری،"
جمله، 'اگه قبول نکنی، گلوی لعنتیت رو پاره میکنم' رو برای خودش نگه میداره و به جاش لبخند میزنه. لانا لحظه ای بهش فکر میکنه و به پدر مادرش نگاه میکنه. خوشبختانه کسی به سمتشون نگاه نمیکنه.
"اون خیلی شیرینه،" با حالت رویایی‌ای میگه. "یه قرار ملاقات مهم دارم، ولی تا چند روز دیگه برمیگردم. میام و پیدات میکنم،" همونطور که خونواده‌ش بحث رو به پایان میرسونن، میگه.
"آره، آره، ولی- یه کلمه هم به جونگوک نگو‌، هوم؟ نمیخواست بهت بگم اون ازم خواسته باهات حرف بزنم و خب- نمیخوام بیشتر از این، عصبی‌ش کنم،" تهیونگ تندتند میگه و خودش رو کنترل میکنه چشم هاش رو نچرخونه.
"اوه، تو خیلی مهربونی!" لانا با علاقه میگه. "گوکی من خیلی خوش شانسه که تورو داره!" ادامه میده. تهیونگ به زور لبخند میزنه چون پدر و مادر لانا رو میبینه که کم کم بهشون نزدیک میشن.
"بعدا میبینمت،" تهیونگ با لبخند میگه و بعد از دید، محو میشه.

یونگی ؛

"سایرن ها چجوری سکس میکنن؟" یونگی یک دفعه میپرسه. جیمین مجبورش کرده برگرده توی قایق و یونگی قبل از اینکه سوالش رو بپرسه، پاش رو باندپیچی کرده.
"چرا؟ کنجکاوی؟" جیمین پوزخند میزنه. سایرن به پشت روی صخره دراز میکشه و همونطور که به آسمون نگاه میکنه، دست هاش رو زیر سرش میذاره و دُمش رو هر چند لحظه یک بار توی آب فرو میبره.
"آره، راستش،" یونگی جواب میده. به جیمین نگاه میکنه و بعد باند دور پاش رو با گیره‌ای محکم میکنه و پاش رو پایین میذاره تا دست هاش رو لبه کشتی بذاره و سرش رو روشون قرار بده. جیمین سرش رو برمیگردونه تا به دریانورد نگاه کنه و بعد توی فکر فرو میره و دوباره نگاهش رو ازش میگیره.
"برای مردا، ما شکاف هایی داریم. من شخصا تا حالا با یه سایرن انجامش ندادم و به این فکر نکردم که درموردش از تهیونگ بپرسم. تا حالا عضو انسان هارو دیدم و بذار بهت بگم که خیلی فرق دارن،"
"چطور؟" یونگی میپرسه.
جیمین لحظه ای ساکت میشه، لب هاش رو به همدیگه فشار میده و فکر میکنه. "اونا مارپیچن. مثل یه در باز کن شراب. از شکاف جلوییمون که پشت پولک ها مخفی شده، بیرون میزنن. البته که خیلی از سایرن ها از جادو استفاده میکنن تا شبیه عضو انسان ها بکننش و سکس معمولی رو لذت بخش تر کنن. ولی خود اصلیش‌، خیلی خیلی زشته لعنتی،" سایرن میگه و باعث میشه یونگی بخنده. "و مونث ها، اونام شکاف هایی دارن، ولی نمیتونم دقیق بگم چه شکلیه، چون تا حالا به یه دختر نزدیک نبودم و دلم هم نمیخواد باشم،"
یونگی با حرکت سرش تایید میکنه. "وایسا، وایسا،" دریانورد میگه. جیمین هومی میگه و بهش نگاه میکنه. "قسم میخورم قبلا گفتی تا حالا سکس سایرنی داشتی،"
"اگه گفتم، پس دروغ گفتم. درمورد بیداری جنسیمون حرف زدم. وقتی خیلی جوونیم اتفاق میوفته. بیشتر اوقات برای  افراد وقتی که تقریبا هفت سالشونه اتفاق میوفته. ولی معمولا وقتی یازده یا دوازده سالمونه بالغ میشیم. اگه گفتم یه سایرن رو به فاک دادم، بلوف میزدم،" جیمین همونطور که دوباره به آسمون نگاه میکنه، میگه. "ترجیح میدم 'به فاک دادن،' رو بذارم به عهده تهیونگ و جونگوک،"
"خب یه بیداری جنسی چی هست؟"
"دقیقا همینی که اسمش میگه. وقتی بالغ میشیم، به عنوان یه سایرن رشد کرده دیده میشیم، از نظر جنسی. البته که هنوز هم چیزهایی برای یاد گرفتن داریم، ولی سایرن ها در اصل فقط به جفت گیری و باردار شدن علاقه داشتن. احتمالا به خاطر همین بهمون میگن کاملا رشد کرده،" جیمین میگه. "همه این بیداری رو دارن و باید مدتی رو برای خودمون بگذرونیم تا به احساسات جدید عادت کنیم. واقعا عجیبه، نمیتونم درست توضیحش بدم. ولی- تصور کن اونقدر حشری(ببخشید'-') باشی که برات دردناکه و هیشکی هم نیست که بهت کمک کنه. یجورایی مجبوری تنهایی حلش کنی. و باید با نیازهاتم رو به رو بشی. بعد از چند سال کم میشن و میشه کنترلشون کرد، ولی خیلی از سایرن ها شریک های مخفیانه برای سکس پیدا میکنن، درست مثل تهیونگ و جونگوک، فکر کنم. البته شک دارم خیلی باهم بمونن. جونگوک دو ماه دیگه هیجده سالش میشه. قراره با یه سایرن سلطنتی از قسمت جنوبی ازدواج کنه،" جیمین بدون اینکه علاقه‌ای به این موضوع داشته باشه، به دریانورد اطلاع میده.

Continue Reading

You'll Also Like

SpellBound By BTSIR7_FF

Mystery / Thriller

12.9K 2.5K 36
• Name: Spellbound ♠️ • Couple: NamJin , VHope • Writer: NT • Summary: The bird fights its way out of the egg. The egg is the world. Who would be bor...
1.3K 369 12
کیم وی مُرده! و این اتفاق شبیه حرکت مهره ای بود که زندگیِ سوکجین رو از کیش و مات نجات داد.. تنها کاری که لازم بود انجام بده 3 ماه فرار از خونه ای از...
"RED" By HICH

Fanfiction

10.8K 1.9K 24
مرگ برای نگریستن هرکس چشمی دارد مرگ خواهد آمد و چشمان تو را خواهد داشت "چزاره پاوزه" ⚠️وضعیت :تمام شده کاپل:جین ته 🛑دو ورژن "کایهون" و "جین ته".🛑...
98K 11.9K 32
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...