Birds in Gilded Cages(larry)(...

Af niallssm

124K 9.3K 4K

در لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان... Mere

WARNING!
The Bird Cage Hotel-1
The Bird Cage Hotel-2
louis
Helpless-2
parties & punishments-1
parties & punishments-2
parties & punishments-3
Niall-1
Niall-2
A Little Bit of Kindness-1
A Little Bit of Kindness-2
A Little Bit of Kindness-3
Pornos to Shakespeare-1
Pornos to Shakespeare-2
Pornos to Shakespeare-3
private_one
signs-2
signs-3
The man jack -1
The man jack-2
private_two
Through the Glass-1
Through the Glass-2

Helpless-1

4.2K 369 81
Af niallssm


"و این هریه، یکی از مشهورترین محصولاتمون"

هری لخت اونجا ایستاده بود و سعی میکرد از سرما نلرزه . اتاق بررسی باحال بود، با چرغ های رومیزی کم نور روشن شده بود؛ پس سایه ها روی لبه ی چراغ ها به رقص در می اومدن.

سعی میکرد به مردی که دایره وار دورش میچرخید نگاه نکنه، با چشمای سیاه و ریزش هر تیکه از پوست لختش رو میبلعید، یکی دوبار ایستاد تا یکی از لپ های باسنش رو فشار بده یا انگشتشو روی گونش بکشه و مثل یه کالا بررسیش میکرد. به جاش به دود سیگار خیره شد که از پشت میزه بلوطی سنگین گوشه ی اتاق ، حلقه وار به سمتش میومد.

"آره، درتی هری افسانه ای (هری کثیف افسانه ای). البته که در موردش شنیدم" هری لبش رو گاز گرفت. از اون اسمی که روش گذاشته بودن متنفر بود.

"البته اولین باریه که میبینمش. یا مسیح اون سکسیه. مثل یه بچه بنظر میرسه که از عشق مایکل هاچنس و میک جگر بوجود اومده، با یه مقدارم بویی اون وسط، یه راک استار کوچولو و درست حسابی. موهاشو دوست دارم... و پرنده ها"

دستشو به سمت پرستوهای بزرگی که روی سینه اش نقش بسته بودن دراز کرد. هری از اون تتوهای لعنتی متنفر بود... درست مثل بارکد ها، هر 'محصول' جدیدی یه تتوی پرنده میگرفت، مهر آقای کاول به نشان مالکیتش. بیشترشون، مثل زین، با یه تتو روی دست، کمر یا قسمت داخلی مچشون از زیرش در میرفتن. اما وقتی هری رو بردن پیش کس که خالکوبی میکرد، اونقدر جنگید و لگد انداخت که اونو بستن و دهنش رو پوشوندن. و آقای کاول بزرگترین و دردناک ترین تتو رو برای تنبیهش انتخاب کرد.

"آره، فکر کنم موهای بلند بهش میاد"

اون مرد یه قدم نزدیکتر شد، هری به طور غریزی، دستش رو لغزوند بین پاهاش و خودشو پوشوند. صدای ریشخندی توی اتاق پیچید.

"ادای پسرای باکره ی خجالتی رو در نیار. باید بیینم" یه دست بزرگ ، دست خودش رو به سختی کنار زد و وقتی که داشت بررسی میشد، سخت تر لبشو گاز گرفت.

"دیک بزرگ و قشنگیه، دخترها از این خوششون خواهد اومد" اون مرد رفت پشت سرش و دست قویش رو دور هری پیچید و سرجاش نگهش داشت.

"حالا بیا ببینیم... یالا دیگه. اون پاهارو باز کن" یه زانو راهشو به سختی به بین ران های پاش باز کرد و پاهاشو با لگد از هم جدا کرد.

انگشت های کلفتی رفتن بین لپ های باسنش... و وقتی که اونا رفتن داخلش، اون یه صدای خفه و کوچیک از درد بیرون داد، چشماش گشاد شدن. از اون سمت اتاق، زین ، یه نگاه پر از ترحم بهش انداخت قبل از اینکه روش رو به سمت دیوار برگردونه. پشت سرش، صدای نفس بریده ی لیام رو شنید... اما هیچکس حرکتی نکرد تا جلوی حرکت متجاوزانه ی اون مرد رو بگیره.

"هممم، تنگ و خوبه... انتظار اینو نداشتم" اون مرد آزادش کرد و یه دستمال از جیبش بیرون کشیدو در حالی که دستاشو پاک میکرد، قبل از اینکه روشو برگردونه سمت جایی که آقای کاول پشت میزش نشسته بود یه نگاه دیگه از بالا تا پایین بهش انداخت

" اون پاکه؟"

"توکه استانداردهامو میدونی_ تست اچ ای وی و اس تی دی(بیماری واگیر جنسی) هرماه. درمان های عادی هردوهفته. استفاده از هر نوع دارو و مخدری هم اکیدا ممنوعه"

"و اون برای چه کساییه؟"

"همه ی محصولات ما طوری آموزش داده شدن که توسط هردوجنس زن و مرد استفاده بشن_هری هم استثنا نیست"

"و اون چیکار میکنه؟"

توی اون لحظه آقای کاول توی صندلیش به جلو خم شد، نوگ انگشتاش رو کنار هم قفل کرد و آرنجاش رو، روی میز گذاشت. نگاه هری رو پیدا کرد و با دقت بهش زل زد. یکی از ابروهاش آروم به بالا خم شد. دستور خاموشی (ساکتی) بین ارباب و برده رد و بدل شد و هری خودشو در حالی پیدا کرد که سرشو به نشونه ی اینکه فهمیده تکون میداد.

وقتش بود که ماسکشو دوباره بزاره، وقتش بود نقشش رو بازی کنه...

تمام قد ایستاد و یه لبخند سکسی روی لباش نشوند، لب بالاییشو لیس زد و ابروهاشو با حالت پینشهاد دهنده ایی خم کرد وقتی که داشت میرفت جلوتر و یکی از دستاشو بین پاهای اون مرد لغزوند و با مهارت تمام با کف دستش مالشش میداد تا وقتی که میتونست حس کنه اون داره زیر پارچه ی شلوار رسمیش تکون میخوره.

هری ؛ بدن بلند،لاغر و لختش رو به بدن اون مرد که با لباساش پوشیده شده بود چسبوند. لبشو گذاشت روی گوشش و وقتی که حرف میزد، صداش یه زمزمه ی خشک و تحریک کننده بود. "من هرکاری که بخوان میکنم... هر کاری که تو بخوای..."

برای یه لحظه بنظر میرسید اون مرد زیر لمسش شل شده، اما بعدش...

"اههه... حرومزاده ی کثیف کوچولو!" از بازوهاش گرفتش و با قدرت هلش داد عقب.

"دوستش داشتی... دوستم داری. مشکلی نیست" هری بهش پوزخند زد. "ما خیلی محتاطیم"

برای یه لحظه بنظر میرسد که اون مرد نمیتونه تصمیم بگیره که بهش مشت بزنه... یا همینجا روی زمین درازش کنه و به فاکش بده. بعدش اون پلک زد و خشم و شهوت رو از خودش دور کرد، برگشت سمت آقای کاول که داشت یه سیگار دیگه رو روشن میکرد.

"من ازش خوشم میاد. فکر میکنم اون مشهور میشه"

مرد بزرگ تر یه پوک طولاتی از سیگارش کشید و دود غلیظ رو به سمتشون بیرون داد و سرشو تکون داد.

"خوبه. حالا برای بعدی... زین"

هری رفت تا کنار لیام وایسه و دید که زین رفت مرکز صحنه، در حالی که رب دوشامبرشو در می آرود تا بدن برنزه و باب روز زیرش رو به نمایش بذاره. اون مرد دورش چرخید، دستشو کشید روی لباش و سرشو به حالت تحسین تکون داد.

"اهممم, اون واقعا یه چیزیه نه؟ اون مثل یه مدل لعنتی میمونه. اون گونه ها میتونن شیشه رو ببرن "

دستش رو دراز کرد، پشت دستشو کشید روی یکی گونه های زین. "دهن کوچولوی قشنگی هم داره" انگشتو گذاشت روی لبای زین. "زودباش بچه، بازش کن" زین لباشو از هم جدا کرد و اون مرد انگشتشو فشار داد داخل، و وقتی زین انگشتشو میمکید، لبخند زد .

نگاه زین چرخید روی زمین و گونه هاش قرمز شدن.

"پسر خوب" انگشتش رو در آورد و دستش رو به سمت وسط پاهای زین دراز کرد .

" و یه دیک بزرگ دیگه... خوبه" آزادش کرد و رفت عقب، با کنجکاوی از بالا تا پایین از نظر گذروندش.

"خوب اون چیه؟ ترک یا یه چیز دیگه؟"

پشت هری، لیام لرزید و از بین دندوناش هیس هیس کرد وقتی که زین سرشو به تندی بلند کرد و به اون مرد خیره شد، چشماش از خشم میسوختن.

"من انگلیسی ام! من اهل بردفوردم, تو نژادپرست لعن..."

"زین!"صدای بلند آقای کاول زین رو ترسوند و اون سکوت کرد. درست وقتی که مسئولش، تِرِو, اومد پشتش و محکم کوبید به پشت سرش.

"زبونت رو نگه دار هرزه! در مورد اون متاسفم قربان"

"خوبه... باید بعدا ببینمت که تنبیهش میکنی"

"بله قربان"

آقای کاول برگشت سمت اون یکی مرد که که داشت با لذت کنایه آمیزی همه اینارو نگاه میکرد.

"زین در واقع، دو رگه اس. انگلیسی و پاکستانی. مشکلی هست؟"

"نه... خوبه که یه خارجی داشته باشیم" اون مرد دید که زین از شنیدن اون حرف تکون خورد و از روی رضایت لبخند زد قبل از اینکه بره و پشت سرش وایسه. "این باسن کوچیکو قشنگیه. خیلی مد روزه"

اون یکی از لپ های باسن زین رو فشار داد قبل از اینکه بازوهاشو بچسبونه کنار بدنش و و پاهاشو با لگد باز کنه. "حالا بیا ببینیم... " هری روشو برگردوند، نفس بریده و دردناک زین توی گوشش زنگ میزد. "اهم... این یکیم تنگ و خوبه. اون چیکار میکنه؟"

"هرچی که ازش درخواست بشه... گرچه اون، واقعا بخاطر دهنش با استعداده. زین؟ چرا به مهمونمون نشون نمیدی چقدر در مورد بی ادبیت شرمنده ایی؟"

"بله قربان" زین مطیعانه روی زانوهاش فرود اومد و دستشو به سمت زیپ اون مرد دراز کرد، مسئولش با سکوت از اتاق عبور کرد تا یه کان.دوم بندازه جلوش. هری چشماشو محکم روی زمین نگه داشت تا وقتی که صدای ناله ی اون مرد رو شنید. بعدش درست به موقع بالا رو نگاه کرد تا زین رو ببینه که تقلا میکنه بایسته و گونه هاش میسوزن در حالی که اون مرد خودشو توی شلوارش جا داد و یه بار دیگه زیپ شلوارش رو بالا کشید.

"خوب... اون واقعا یه دهن کوچولوی با استعداده" اون خیلی عادی کان.دوم رو انداخت توی سطل آشغال و با سستی به زین چشمک زد، کسی که از نگاه کردن بهش خودداری میکرد.

آقای کاول انگشتش رو خم کرد و بهش اشاره کرد تا بیاد جلو، و هری حرکت کرد تا کنار زین بایسته. در حالی که یکی از دستاش رو لغزوند دور شونه اش و کشیدش نزدیک خودش. سرشو کج کرد تا توی گوشش زمزمه کنه. "تو خوبی؟"

زین با زمزمه جواب داد"آره، گرچه بعدا قراره شلاق بخورم"

"نه نمیخوری, نمیذارم"

"انگار که میتونی..."

دوتاییشون برگشتن سمت جایی که آقای کاول داشت با خونسردی به اون مرد نگاه میکرد در حالی یکی از ابروهاش بالا رفته بودن.

"خب؟ تو جفتشون رو میخوای؟"

هردوشون میدونستن که که چقدر برای آقای کاول ارزش داره که هردوشون انتخاب بشن_ فاحشه ی بیشتر به معنای پول بیشتر بود... و بخصوص هیچکدوم از اونا هم نمیخواستن تنهایی برن به این مهمونی. زین سرشو گذاشت روی شونه ی هری و اونا به حالت تحریک کننده ایی به اون مرد خیره شدن، درست مثل حوری های توی یه نقاشی کلاسیک، برهنه و زیبا بودن.

کارساز شد.

"هردوشونو رزرو میکنم"

"خوبه. اونا جفتشون واقعا مشهورن پس قیمتشون میشه ساعتی نهصد پوند برای هری و ساعتی هفتصد پوند برای زین. یه شب برای هری میشه دوازده هزار پوند و برای زین نه هزار پوند. من جفتشونو به قیمت نوزده هزارتا بهت میدم"

"نظرت راجع به شونزده هزار تا چیه؟ من از کلی از فاحشه هات استفاده میکنم و تو کلی پول بیتشر توی مهمونی ازشون در میاری. مطمئنا میتونیم به توافق برسیم"

هری از اون حرفا چندشش شد. کی میدونست که آدما میتونن اجاره بشن و سرشون تخفیف داده بشه؟

"هفده هزار پوند کمترن مقداریه که برای این دوتا میگیرم"

اون مرد به نظر میرسید تردید داره.

صدای آقای کاول مخملی و چاپلوسانه شد. "یه همچین بدن های زیبا، جوان و بالغی، اونا تازه از سن نوجوونی در اومدن... خیلی ها هستن که توی شب برای دیدنشون به عنوان بخشی از.... 'سرگرمی'... هیجان زده میشن"

اون مرد حرفاش رو بررسی کرد و چونه اشو به حالت متفکرانه ایی مالید. "خب مارک تاملینسون همیشه سیاستمدارها و اشراف ها رو توی کارهاش داره... میدونی که اونا چطورین. اونا دوستشون خواهند داشت."

تاملینسون؟!مارک تاملینسون؟! هری چرخید تا با شگفتی بهش خیره شه. البته که اون اسمو میشناخت، مارک تاملینسون پولدارترین مرد لندن بود!

"آقا؟"

آقای کاول نگاهشو پیدا کرد و انگشتشو به نشونه ی اخطار روی لباش گذاشت. هری سرشو خم کرد اما گوشاشو سیخ نگه داشت و گوش داد.

"خوبه، این یه معامله اس پس. حالا، آقای تاملینسون همشون رو توی کت و شلوار مشکی میخواد. اونا قراره قاطیه مهمونا بشن .میدونی؟"

"البته که میدونم. این اولین مهمونی اجتماعی ایی نیست که تدارک میبینم. بهت قول میدم به طور رضایت بخشی لباس میپوشن. حالا، میتونم توجهتو به یه چیز دیگه جلب کنم؟"

"نه، فکر کنم به اندازه کافی دارم. پرداخت موقع تحویل، مثل همیشه. فردا باهات تماس میگیرم" اون مرد سرشو به نشونه ی احترام تکون داد و اتاق رو ترک کرد، در حالی که میگذشت یه نگاه نرم به جایی که زین ایستاده بود انداخت. آقای کاول صبر کرد تا وقتی که در پشت سرش بسته شد قبل از اینکه به سمت جفتشون سرشو تکون بده.

"حالا میتونین لباس بپوشین"

جفتشون رب دوشامبرهاشونو برداشتن و دوباره اونارو پوشیدن در حالی که محکم بخاطر سرما اونارو دور بدناشون میپیچیدن، قبل از اینکه برگردن سمت مردی که همین الان خیلی عادی بدن هاشونو معامله کرد_ اربابشون.

شایعه ب شده ود که آقای کاول بیشتر از هر 'بیزنس من' دیگه ایی توی خط شغلیش توی لندن قدرت و تاثیر داره. دکتر میگفت اون حتی بیشتر از دوقلوهای کری هم قدرت داره، گرچه هری صد درصد مطمئن نبود که اونا کین. و این معلوم بود... توی موهای مشکی و عقب داده اش، توی کت و شلوار دولچه و گاباناش(تو مدلی مدل دی اند جی :|) ، توی پیراهن هایای سفید رالف لورانتش و کفش های دست ساز ایتالیاییش ، معلوم بود. اون مردی نبود که سرسری ازش بگذری. توی تمام کارهاش با اونا، اون بی علاقه، مودب و تجارت گونه بود... اما هر از چند گاهی اون یه تهدید واقعی بهشون تحویل میداد. اون توی تنبیه کردن سریع بود و تعداد شلاق هایی که مسئول هاشون بهشون میزدن رو با صدای بلند میگفت.... اما برای خطاهای بزرگتر که اون یه کتک ساده رو کافی نمیدید ، اون میتونست به طرز تاریکی خلاق باشه. اون بخصوص وقتایی لذت میبرد که سناریو هایی رو طراحی میکرد که شامل تحقیرای شدیدی میشدن، فقط برای اینکه یادشون بیاد اون ها کین و رئیس کیه. هری خوشحال بود که بگه ازش میترسه.

"ا-این پارتی اقا....اون واقعا پارتی مارک تامیلسونه؟" اقای کاول سرش رو تکون داد و با خون سردی اونهارو ارزیابی کرد " بله. حالا پسرا ، من چی از شما انتظار دارم؟"

" حرفه ای بودن، توجه به جزییات و تمام وقت محتاط بودن " اونها با قافیه و خیلی با دقت و با یه اتحاد عالی گفتنش و انگار دارن اون رو از روی یه چیزی میخونن.

"دقیقا" اقای کاول لبخند زد،لبخندی که هیچ گرمایی توش وجود نداشت.

" افراد مشهوری توی این مهمونی حضور دارن. اصلا و ابدا حواستون بهشون پرت نشه. شما با یک دختر جفت میشید و حداقل تا زمانی که وارد میشید، مثل یه زوج باید رفتار کنید . تو دید مسئولتون بمونید مگه اینکه در حال کار کردن بودید. اگه یه مشتری نزدیکتون شد، مسقیما اونو به سمت مسئولتون بیرید تا سر قیمت مذاکره کنه . پارتی داخل یه هتل برگزار میشه . و اتاق های 601 تا 625 برای شما اماده شده تا مشتری هاتون رو سرگرم کنید. وقتی که به اتاق رسیدید از تلفن اتاق استفاده کنید تا با مسئلتون تماس بگیرید و بهشون بگید که کجا هستید. قبل از اینکه کارتون رو شروع کنید مطمئن باشید که پولتون پرداخت شده و وقتی که کارتون تموم شد ،خیلی سریع پیش مسئولتون برگردیدو پول رو بهشون تحویل بدید. به شما ها الکل تعارف میشه.....اونو به هیچ عنوان قبولش نکنید.فقط اب بخورید. و تنها ابی که خودتون دیدید داره پر میشه رو بخورید. افراد پولدار ، با استفاده از هر ترفندی که بشه بهای چیزی رو پرداخت نکرد ،پولدار شدن.اینو یادتون باشه"

"بله، اقا"

"بله،اقا"

" مثله همیشه، شما به محافظت کننده مجهزید . اصرار کنید که اونها ازش استفاده کنن . من برای فاحشه های مریض هیچ وقتی ندارم." هر دوتاشون سرشون رو تکون دادن

"حالا" اقای کاول به سمت جایی که لیام رفته بود تا کنار ترو بایسته ، چرخید. و هری متوجه شد که لیام چطور شروع به ایستادن مثله یه مسئول کرد. شونه هاش یه خورده به سمت عقب رفتن و دست هاش رو از پشت به هم قلاب کرد . چونه اش متکبرانه به سمت جلو اومد و با قدرت هوا رو بیرون داد. " دیر وقته، اونها رو به اتاقاشون بیرید . تروور ، به زین به خاطر رفتار بی ادبانش 6 تا ضربه بده . بهش نشون بده ما این مدلی با مشتری هامون صحبت نمیکنیم"

شش تا ضربه؟ اون کاری که زین رو مجبور کرد انجام بده برای مجازاتش کافی نبود؟

هری برگشت تا اونو متوقف کنه و چشمهاش گشاد شده بودن " اما اقا...!"

یک نگاه به چشم های سخت و خیره شده ی اقای کاول کافی بود تا اعتراضش روی لب هاش بمیره و دیگه نتونه به حرف زدن ادامه بده. ستیزه جوییش خیلی سریع فرو نشست و این وحشتناک بود.

"یه بار امتحان کن به من بگی چه کار کنم و بعدش من کاری میکنم که تا یه ماه سکوت کنی و اون دهن کوچیکت رو قفل میکنم تا دیگه نتونی نه بگی "

و بعدش ،خیلی سریع، مثله صدای کلیک باز شدن یه سوییچ، اون دوباره اروم شد .

" متوجه شدی؟" اقای کاول پرسید.

" بله. لطفا اون کارو نکنید اقا" هری سرش رو پایین اورد و دوباره لبش رو گاز گرفت ،وقتی که لیام داشت به سمت جلو قدم برمیداشت و اونو از شونش میگرفت .

ترو زین رو با دستش گرفت و اونو جلوتر از خودش حرکت داد و اونو از اتاق بیرون برد وقتی که لیام و هری هم داشتن از اتاق خارج میشدن.

ترو صبر نکرد تا در پشت سرشون بسته بشه ، قبل از اینکه محکم به سر زین ضربه بزنه. " اون لعنتی چی بود؟ چطوری جرات کردی منو اونجوری خجالت زده کنی!"

"اما ترو ،اون...."

"برام اصلا مهم نیست! جواب منو نده!"

"اینجا!" لیام خیلی سریع به سمتش رفت و دست هاش رو گرفت وقتی که اون داشت دوباره بالا میبردشون " اروم باش رفیق! اون مرد یه پریک (دیک) نژاد پرست بود."

اما ترو بهش بی اعتنایی کرد " بهم نگو چجوری مسئولیتم رو انجام بدم " اون زین رو به سمت پله ها هل داد " از پله ها برو بالا! زود باش !حالا!" "

"صبر کن! اونو تنها بذار! " هری به سمت جلو دویید تا جلوی اونو بگیره اما لیام ، هری رو گرفت

"هز، دخالت نکن "

لیام با دستش محکم گرفته بودش و اونو عقب نگه داشته بود، وقتی که ترو داشت زین رو از پله ها بالا میبرد و هر دفعه که نزدیک بود بیفته ، بهش لگد میزد .

"بلند شو! لعنتی کوچولوی بی خاصیت !بلند شو!"

زین هر ضربه و هر لگدی رو توی سکوت میپذیرفت ، اما وقتی که اونها به اتاق رسیدن اون از سر تا پا داشت میلرزید و هری متنفر بود اونو اینقدر وحشت زده و ترسیده ببینه....

زین ساکت ، درون گرا و خجالتی بود و هیچ وقت دردسر درست نمیکرد ...چرا اون باید به خاطر اولین و تنها زمانی که از خودش دفاع کرده بود ،تنبیه شه؟

" موقعی که لیام و هری به داخل اتاق رسیدن. لیام اونو ازاد کرد " برای تخت اماده شو ....هر دوتون." اون ترو رو از شونش گرفت و اونو به گوشه برد.

زین و هری اونهارو نگاه کردن ،وقتی که داشتن شلوار های راحتیشون رو میپوشیدن . ترو بزرگ تر بود و حدودا تو سن سی سال بود .

هری میتونست روی این حساب کنه که لیام میتونه با یه فشار ترو رو عقب نگه داره، حداقل برای یه مدت.

"ترو به من نگاه کن! به. من. نگاه .کن! تو ی لعنتی باید اروم بشی"

" من قبول کردم اونو شلاق بزنم پین، دستور اقای کاوله، توی لعنتی جرات نداری منو متوقف کنی"

" میدونم و این مشکلی نداره ....اما اگه اروم نباشی، تو اونو میکشی ! و اگه این کار رو کنی اون فقط تورو اخراج نمیکنه......کارت رو یه سره میکنه"

و اون لحظه هری حتی نمیدونست لیام طرف کیه. روی تختش نشست و به جایی که زین نشسته بود ،خیره شد. نگاه خیرش به سمت دست هاش که روی پاهاش تکیه داده شده بود ،رفتن . زین خیلی ترسیده به نظر میرسید و این باعث میشد قلب هری درد بگیره. از جاش بلند شد و کنار زین نشست. دستش رو با ارامش روی شونه ی زین گذاشت .

"لیام از پسش برمیاد و حتی اگه هم نتونه ، اون اونقدر ها هم درد نداره - تو اینو میدونی. اون خیلی محکم بهت ضربه نمیزنه . نمیتونه- چون تو باید برای پارتی یکشنبه شب خوب شده باشی"

" به خاطر این نیست هز.... این به خاطر اینه که اون میتونه منو بزنه بخاطر چیزی که گفتم... تو میشنوی اونها هر روز بهم چی میگن ؛ پاکی، دونژاده ، ترک ...حتی بقیه ی فاحشه ها هم تحقیر امیز به من نگاه میکنن .....بخاطر اینکه من نصف سفید پوستم و من باید همه ی این هارو تحمل کنم...این عادلانه نیست"

"میدونم....نیست"

اون برگشت تا به لیام که صورتش رو نزدیک ترو برده بود نگاه کنه، صداش عمدا اروم بود.

"من باید بهش شلاق بزنم لیام! تو سعی کن که جلوی منو بگیر و بعدش من اونو به یه جای دیگه میبرم و این کارو میکنم!"

"ببین رفیق، چرا یه خورده قدم نمیزنی، یه خورده به خودت وقت بده تا اروم شی و من اونهارو میبندم " لیام با قدم هاش ازش دور شد. "فقط برای چند دقیقه"

اولش ترو جوری به نظر میرسید که میخواد بحث کنه.....اما بعد شونش رو بالا انداخت و از اتاق خارج شد. لیام از روی خیال راحت یه نفس بیرون داد و به سمت جایی چرخید که هردو پسر کنار هم، روی تخت زین، نشسته بودن.

"هری. زود باش رفیق ،من باید ببندمت"

_______________



Fortsæt med at læse

You'll Also Like

107K 12.9K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
10.2K 2.7K 13
➳ JK Marry Me درحال آپ ✍🏻 قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانه‌ی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربی...
8.2K 3.8K 24
Fan fiction: 𝐅𝐀𝐔𝐋𝐓 Genre; 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞(𝐬𝐦𝐮𝐭)/ 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲/.. Couple; 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 برای آشنایی با داستان "حرف دل" رو بخونید ♡ لبانش ب...
61.9K 8.7K 26
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...