Loving you (jordyn Jones,Cars...

By zt_123

390 8 5

شاید خیلیا جوردین جونس رو نشناسن ولی مطمئنم طرفدارای ایرانی هم داره پس واسه همین این داستانو ترجمه کردم. بیوگ... More

گرم کن
انتخاب اشتباه

کالیفرنیا

61 2 0
By zt_123

امروز پرواز داریم.ساعت 2:00 صبحه و من دارم واسه پروازمون آماده میشم.فک کنم من تنها کسیم ک این موقع صبح بیداره.پرواز ساعت 6:00 صبحه.حموم کردم و ساپورت و تی شرتمو پوشیدم.اووم خیلی خوب حس میکنم گرسنمه.پس رفتم طبقه ی پایین.شششییششش اینجا خیلی تاریکه.چراغارو روشن کردم

*بنننننگ*

چشمامو بستم منتظر چیزی بودم ک اتفاق افتاد.
"چشماتو باز کن"
صدای یه نفرو شنیدم بعد فهمیدم کارسون بود.یه بنر جلو روم دیدم ک روش نوشته بود" سفر بی خطری داشته باشی همچنین موفق باشی جوردین".گریه کردم.اره مامانمو بابامو،أبی،کارسون،نیکا و متی رو دیدم اونجا بودن.
همشونو بغل کردم ولی آخرین نفری رو ک بغل کردم کارسون بود.اون منو محکم تو بغل گرفت و موهامو بوسید.
"کاش اونجا بودم و حمایتت میکردم جی،اما اینجا یه کاری دارم.برات آرزوی موفقیت میکنم،دست پاچه نشیا خب؟،یادت باشه ک رقص بازیه توعه،این همه ی اون چیزیه ک میخوای درسته؟"
سرمو تکون دادم.بعدش با هم صبحونه خوردیم.فقط أبی و مامانم همرام میان.
----

دیگه باید خداحافظی کنم.همین الانشم ساعت 5 صبحه.ما پریدیم تو ماشین.تو مدتی ک مامانم رانندگی میکرد و با أبی حرف میزد،منم هندزفریمو گذاشتم و آهنگارو زمزمه میکردم،تا آهنگ قشنگ کارسون پلی شد.اولین روزی بود ک همدیگرو دیدیم و من همشو خوب یادمه.

*فلش بک*

کارگردان گفت"کارسون! بیا اینجا!! میخوام یه نفرو ملاقات کنی"
کارسون دوید اومد سمت ما.
کارسون پرسید"کی؟"
اونم گفت"میخوام با جوردین جونس آشنا شی!اون قراره تو ویدیوت باشه،جوردین این کارسونه"
من گفتم" سلام:)" بعددستمو براش دراز کردم
"سلام عرض شد;)" چشمک زد و بهم دست داد.بعد موزیک ویدیو رو فیلم برداری کردیم.بعد اون منو برد و بنگگ.

*آخر فلاش بک*

أبی گفت"جوردین کایلی جونس!کجایی تو؟"
من تنها کسیم ک اونا منتظرش وایسادن؟اوووپس.تو سالن انتظار نشستم بعد مامانم یخ در بهشتی رو ک خریده بود بهم داد.3G رو باز کردم و یه چیزی توییت زدم
"@Jordynjones: اینجا تو فرودگاه.واسه ی من و همه شرکت کننده ها آرزوی موفقیت کنین:-) "

"تماس پرواز****"

هی صبر کن...اون پرواز ماس.ساکمو برداشتم و گذاشتمش تو یه چیزی مثل سبد فشار؟؟نمیدونم اسمش چیه.مامانم هلش داد.

پریدیم تو هواپیما و من کنار پنجره نشستم.مامانم کنار من و أبی هم کنار مامانم نشست.
مهماندار هواپیما گفت"لطفا به محض اینکه هواپیما آماده ی حرکت شد دستگاه های ارتباطی خود را خاموش کنید"
آیپد و آیفونم رو خاموش کردم و گذاشتمشون تو کیفم.گرفتم خوابیدم.
............

صدای مامانمو شنیدم ک میگفت" جوردین!بلند شو،رسیدیم"
چشمامو کم کم باز کردم،دیدم فقط ماییم ک اینجاییم.
از هواپیما پیاده شدیم و یه تاکسی گرفتیم تا ما رو ببره به هتلی ک قرار بود این هفته رو اونجا بمونیم.2 روز قبل از سولو میخوام بیشتر تمرین کنم تا بهتر بشم.
از أبی پرسیدم"اووووم أبی تو قبلا بهم گفته بودی ک اینجا تو کالی هم کلاس رقص داری درسته؟"اونم سر تکون داد.
گفتم"خب من میخوام 2 روز قبل از مسابقه رو،رو رقصم تمرین کنم;)"
گفت"خیلی هم خوبه"

ما الان تو هتلیم بعد رفتیم پذیرش و أبی گفت"یه اتاق بزرگ پادشاهی واسه أبی Lol"
مسئول پذیرش گفت"طبقه ی سوم خانوم،اتاق 0924،اینم از کلید،از اقامتتون لذت ببرین" ما رفتیم تو آسانسور،بعد منتظر بودیم ک وایسه.

*تییییینگ*

دنبال اتاقمون گشتیم و بعد سمت راستو نگاه کردیم و بعد تااددداااا!

اتاقو پیدا کردم.بعد از اینکه أبی درو باز کرد دویدم سمت تخت و چشمامو بستم.
"هی جی!بیدار شو خوابالو" هی این کارسونه؟آخه فقط اونه ک منو جی صدا می زنه!
"کارسون؟"
"چی؟نه" مامانمو دیدم.خب اونه ک همیشه منو بیدار می کنه.
با قیافه ی نا امید گفتم"ماماان ،لطفا منو جی صدا نزن،فقط کارسون منو اینجوری صدا می کنه واسه همین فک کردم کارسونی:("

"اوووپس،ببخشید عزیزم حالا پاشو حاضر شو،أبی تو رستوران هتل منتظرته ،گفت تو میخوای این 2 روز رو تمرین کنی"
پیشونیمو بوسید و از اتاق رفت بیرون.
لباسامو عوض کردم،کانورس های آبیمو پوشیدم.بعد رفتم پایین مستقیم به رستوران هتل.أبی رو دیدم اونجا داشت قهوه می خورد.
بهش گفتم"بریم؟"اونم سر تکون داد.بعد ما تا کلاس رقصش پیاده رفتیم.اره خب فاصله ی زیادی نداره.وقتی به مقصد رسیدیم تمرینو شروع کردیم و منم باید بدون اشکال انجامش میدادم.دیگه هیچ حرکت زشتی نباید باشه.
-------
(بعد از 2 روز)

لعنتی!اره بالاخره روز رقصم رسیده.

"میتونیم گروه أبی رو تشویق کنیم"

"وووهاا ایول جوردین جونس"

"جوردین!جوردین!جوردین!"

"دوست داریم جوردیننن"

اوووه من واقعا از این سروصدا هاشون قدر دانی میکنم.
آهنگ ک پلی میشه منم شروع میکنم به رقصیدن

-----
"و برنده کسی نیس جز. ...."

"گروه أبییییی"

"هوووووووراااا"

صبر کن...چی؟دارم خواب میبینم؟
اوه خدای من.من بردم! من بردم!

یه نفر بهم تروپی و گل داد.دارم به اون یارویی ک بهم تروپی و گل داد زل میزنم وقتی فهمیدم اون یه نفر کارسونه.

"تو موفق شدی جی!بهت افتخار می کنم" بعد بغلم کرد و من أبی رو دیدم و بهش یه قیافه ی 'تو این نقشرو کشیدی؟'رو دادم.
اونم لبخند زد و سر تکون داد.
ازش تشکر می کنم

"فقط و فقط جوردینننن"

کارسون پیشونیمو بوسید.وقتی از استیج اومدم پایین خبرنگارا بهم حمله کردن.
"چه احساسی داره ک دوباره تو این جور مسابقات برنده میشی؟"
"خب حس خیلی خوبی داره.سخت تلاش کن سخت بازی کن.همه چی ارزششو داره"

"چی میتونی بگی به طرفدارات و اونایی ک ازت حمایت میکنن؟"
"اااااا،از همشون تشکر میکنم،از فریاد ها و حمایتاشون قدردانی می کنم،خیلی خخیلی دوسشون دارم"

"با کارسون رابطه ای داری؟"

به خاطر اون سوال سر جام یخ کردم.دوس دارم بهشون بگم آره ولی نه ما فقط دوستای صمیمیم.
"نه ما هیچ رابطه ی خاصی ندارم،فقط دوستیم،حالا میشه منو ببخشید...."
رفتم پشت صحنه،بعد اونا منو غافلگیر کردن.با یه شیرینی و کیک.
"ممنون بچه ها!!واقعا ممنون از حمایتتون"
همشونو بغل کردم.دیدم کارسون یه گوشه دست به سینه وایساده.

رفتم سمتش و به شوخی یه کشیده بهش زدم.
"هی چرا منو زدی؟"
"خیلی دروغ گویی!تو ک گفته بودی یه کاری باید اونجا انجام بدی"
"خب فقط میخواستم غافلگیرت کنم ک اینطور هم شد.هاهااها معذرت میخوام جی"
"هاهاها نه اشکالی نداره،پس چرا دنسیا نیس؟تو اینجایی،اونم نا سلامتی دوس دخترته مگه نه؟"
"خب اره هست،اون میخواست بیاد اما من بهش گفتم نیاد چون این 3 روز رو من و تو با هم باشیم;)"
احساس کردم گونه هام سرخ شدن.

"جی میخوای با من بیای؟"
لبخند زدم و اون دستامو گرفت و ما با هم رفتیم.
"هی هی هی!صبر کن کارسون،من باید لباسامو عوض کنم"
اون وایساد و من لباسامو عوض کردم.
"بریم؟" لبخند زد و بعد دیگه رفتیم.

Continue Reading

You'll Also Like

203K 9.6K 31
Desperate for money to pay off your debts, you sign up for a program that allows you to sell your blood to vampires. At first, everything is fine, an...
1M 25.2K 23
Yn a strong girl but gets nervous in-front of his arranged husband. Jungkook feared and arrogant mafia but is stuck with a girl. Will they make it t...
525K 8.1K 83
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
1.9M 85.4K 192
"Oppa", she called. "Yes, princess", seven voices replied back. It's a book about pure sibling bond. I don't own anything except the storyline.