𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐨𝐟 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫�...

Candy_7883 tarafından

5.2K 798 331

سال ها بود که بوسان آرامش و سکوتی را در خود جای داده بود. ولی با ورود خون آشام خونخوار ۲٠٠ساله به این شهر ای... Daha Fazla

start
Bio
پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت هفتم
حمایت از فیک جدیدم
پارت هشتم.

پارت ششم

368 59 12
Candy_7883 tarafından

صدای موزیک بلند بود و صدای خنده ها توی اون موزیک گم میشد.

جیمین رو به روی ماه ایستاده بود و با چشم های درخشانش ماه رو رصد میکرد.. ماه نمادی از روشنایی و زیبایی بود که در دل تاریکی نور های روشنش رو پخش میکرد و با غرور نظاره گر افرادی بود که با پرتوهای درخشانش زمین تاریک رو مثل روزی روشن میدیدند

با شنیدن صدای خسته و کمی شرمنده فردی دست از نگاه کردن به ماه برداشت و به تهیونگی خیره شد که با شلوار پارچه ای مشکی و تیشرت مشکی زیادی جذاب بود

_ناراحتی؟

_به خودم اجازه نمیدم از افرادی که براشون مهم نیستم ناراحت بشم.. این خوردم میکنه و غرورم رو میشکنه

تهیونگ قدمی به جلو برداشت و دست هاشو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد و سرشو روی شونه های پسر ریز جسه گذاشت

_تو برام مهمی جیمین.. بر خلاف تمام اتفاق های زندگیم تو واقعی هستی و قابل لمس

_ همه چیز برام گنگه.. من حس های جدیدی دارم.. و این برام ناخوشاینده

تهیونگ نیشخندی از حرف پسر زد و با چشم های خمارش آسمون رو نگاه کرد و کنار گوش پسر حساس زمزمه کرد.

_من میتونم تورو به یه شهاب سنگ تشبیه کنم... روشن.. زیبا.. خیره کننده ولی دور و غیر قابل لمس... از نزدیک سوزان و از دور متحیر کننده

حرف هایی که میزدن بی ربط بود.. ولی پر از احساس و قشنگی بود.. هردو میدونستن با کلمه هایی که هیچ ربطی بهم ندارن چطور همدیگه رو شیفته هم کنن

جیمین آروم توی بغل تهیونگ چرخید و با خجالت از پایین به چشم های خیره شد... تفاوت قدشون کاملا قابل رویت بود.. حداقل بیست سانت یا حتی بیشتر تفاوت قد داشتن

_چرا بهم نگفتی برادر داری یا حتی بدتر از اون.. تو قبلا دوست پسر داشتی؟

تهیونگ با خشم نگاهشو بالا آورد و به آسمون تیره خیره شد.. برادر بزرگش همیشه براش دردسر درست میکرد... نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط باشه و این خشم یهویی رو سرکوب کنه.

حس فردی رو داشت که در اعماق دریا در حال دست و پا زدنه و با لنگری به اسم جئون جونگکوک در حال پایین رفتنه... کینه هایی که تو دل جونگکوک بود انقدر زیاد بود که به برادری که قرن ها پیش براش عزیز ترین بود آسیب بزنه..

افکار سیاهش رو کنار زد و نگاهشو از اسمون گرفت و به چشم های شفاف پسر کوچکتر داد

_من با برادرم زیاد در ارتباط نیستم و احتمالا فراموش کردم.. و درمورد دوست پسر باید بگم که... اون برای خیلی وقت پیشه.. و اون برای من دیگه مرده

جیمین نگاه ریز شدشو با حرص از تهیونگ گرفت و به پشت تهیونگ داد

_دلم میخواد خفه ات کنم

تهیونگ حرفی نزد و جیمین رو با یه حرکت چرخوند که باعث شد نگاه پسر بالا بیاد و به اون شهاب سنگ های درخشان و روشن خیره بشه

_واو.. ا.. این شگفت.. انگیزه

تهیونگ جیمین رو رها کرد و کنارش ایستاد و دست هاشو قفل دست های کوچک جیمین کرد

_180ساله آسمون بوسان شهاب سنگی به خودش ندیده و حس هایی که منتقل میکنه هنوزم مثل قبله

_مگه تو 180سال پیش اینجا بودی؟ مگه دیدی؟ واو نکنه پیری و از اکسیر جوانی استفاده میکنی هوم؟

تهیونگ بدون اینکه خونسردی خودشو از دست نگاه خیره اش رو به شهاب سنگ ها حفظ کرد

_از گفته های خاندانم..

_اوه

جیمین دست تهیونگ رو کشید و سمت آبجو های روی میز رفت و ماگ پلاستیکی اش رو بالا آورد و تا لبه پر از آبجو کرد.. ماگ تهیونگ رو کش رفت و اون رو هم لبالب از آبجو کرد

_به سلامتی رفاقتمون

با بالا رفتن ماگ ها صدای جیغ و دست بقیه بلند شد.

تا نصفه ماگ رو خالی کرد و اون رو پایین آورد و با دیدو تهیونگ که هنوز درحال نوشیدنه خنده ای سر داد و خودشو بهش نزدیک کرد

_بسه تهیونگ.. تو که نمیخوای مست شی.. میخوای بشی؟

_من مست چشمای توعم جیمین

جیمین احساس گرمی میکرد.. میدونست ظرفیت الکلش انقدر پایینه که با یه ماگ آبجو مست شه.. ولی نمیخواست خودشو ببازه و با لبخندی زیبایی بیشتری به رخ نشوند

_میرم پیش سوک.. اوه خیلی وقته یونگی رو ندیدم.. ای وای هوسوک.. واااایییی هیمو رو فراموش کردم... اه میدونستی برادر جذابی داری؟

جیمین همینطور که هزیون میگفت به سمت مقصد نامعلومی راه افتاد

تهیونگ با تنه ای که به شونه اش خورد چشم از جیمین برداشت و به فرد مشکی پوش داد

_متاسفم اقا

فرد ناشناس حتی اجازه صحبت نداده بود به سرعت بین جمعیت ناپدید شد.

تهیونگ نگاهشو چرخوند و با چشم دنبال جیمین گشت.. ولی با ندیدنش ترس عجیبی به دلش چنگ انداخت

_امیدوارم کار اشتباهی نکنه

خودش میدونست مقصود جمله اش کیه.. کسی که با تمام کینه های توی دلش به جیمین آسیب نمیزنه.. ولی به اطرافیانش جوری آسیب میزنه که جیمین از درد عزیزانش درد بکشه.. و درد کشیدن جیمین باعث عذابی ابدی برای تهیونگ بود.. و برادرش، جئون جونگکوک به خوبی از این موضوع با خبر بود

به سرعت خودشو بین جمعیت انداخت و دنبال جیمین گشت..

با دیدن سوک کنار بقیه سریع خودشو بهش رسوند و سریع دست های لطیفش رو توی دستش گرفت.

با سردی که تموم تنش رو احاطه کرد لرزید.. این حس خود خود مرگ بود.. گودالی سیاه پیش روی چشماش دید.. قلبش لحظه ای نزد.. عنبیه چشم هاش رو به سیاهی رفت.. ولی به سرعت خودشو از منبع این حس مرگ آور جدا کرد.

_ا.. ات.. فاقی افتا.. ده؟

_جیمین رو ندیدی؟

_نه

کلافه نفسشو بیرون داد و از اون جمعیت دور شد

..


با خنده به این طرفو اون طرف میدوید.. با صدای خنده ای آشنا از پشت نیزار های نارنجی رنگ با کنجکاوی قدم هاشو به اون سمت برداشت

_هیسسس کوچولو

جیمین با ترس و اضطراب نیزار هارو کنار زد و با دیدن صحنه رو به روش نفسش لحظه ای قطع شد..

اون در حالت مستی هم نمیتونست اون اتفاق رو هضم کنه

با اون صحنه وحشتناک و کاملا ناراحت کننده.. مستیش پرید و با بغض و ترس و ناراحتی همچنان به اون صحنه خیره شد..

  ....

اعهههه؟؟؟
بنظرتون اون صحنه چی بود🙂
وای دیدید کاپل ویمین چه کیوته قربونشون برم🤤
یه حمایت بنمایید تا پارت بعد همه چی براتون روشن شه🥺😐

Okumaya devam et

Bunları da Beğeneceksin

6.6K 751 13
خلاصه داستان: جیمین یه پسری بود که وضع مالی خوبی نداشت ، وقتیکه کوچیکتر بود پدرش رو داخل سن 9 سالگی از دست داده بود و فقط با مادرش زندگی میکرد ، اون...
37.5K 6K 14
▪︎▪︎|بایلموس|▪︎▪︎ 💙برای جدا شدن از تنهاییم مینویسم.💙 🧛‍♂️🐈🧛‍♂️🐈🧛‍♂️ 💫خلاصه: کتبوی کیوت ما جیمین شی خیلی اتفاقی سر راه ومپایر خطرناکی به نام...
80K 14.5K 55
𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار...
211K 25K 28
انتقام🍸 این داستان تریسام مکنه لاینه پس اگه دوست ندارید نخونید با تشکر زوج ها: کوکویمین سپ نامجین ژانر: مافیایی درام سیاسی عاشقانه اسمات امپرگ کامل...