PRINCE // KOOKV ✔️

By teakookvreal

58.5K 6.9K 437

[پرنس || prince]🍻 |COMPLETE| کیم تهیونگ، انترن جوانی که به طرز عجیبی برادرش چند وقتیه ناپدید شده و اون طبق گ... More

part 1
part 2
part 3
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14🔞
part 15
part 16
part 17
part 18 🔞
last part Season¹
S² part 1
S² part 2
S² part 3
S² part 4
S² part 5
S² part 6
S² part 7
S² part 8
S² part 9
S² part 10
S² part 11
S² part 12
S² part 13
S² last part

part 4

2K 288 24
By teakookvreal

سرمه ای، مشکی، سفید و رنگ های دیگه که انگار هیچ کدوم به دل تهیونگ ننشسته بودن.

_ببین آقا یه کت شلواری میخوام که روش کار شده باشه و ساده نباشه. رنگش هم یه رنگ قشنگی باشه نه نارجی و سبز لجنی! آخه کی دیگه این روزا میاد کت شلوار لجنی میپوشه؟

جین به غر غر های پسر خندید و قدمی به جلو گذاشت.

_اگر از لباس های اینجا خوشتون نمیاد میتونیم بریم جاهای دیگه رو ببینیم.

تهیونگ سری تکون داد و گفت:
_خوشم نیومد ولی این چهارمین مغازست پسر.

جین خواست حرفی بزنه ولی با زنگ خوردن گوشیش، دستش رو توی جیب کت زغالیش فرو برد و گوشیش رو در آورد.

_بله جونسو؟

تهیونگ گوشاش رو تیز کرده بود ولی با دور شدنِ جین هیچ راهی برای شنیدن اون مکالمه وجود نداشت.بعد از چند دقیقه جین برگشت و چیزی کنار گوش یکی از بادیگارد ها پچ پچ کرد.

_چیزی شده؟

تهیونگ پرسید و درجواب لبخند شیرین و مهربون جین رو دریافت کرد.اون پسر زیادی برای شغلی که داشت مهربون نبود؟

_باید برگردیم تهیونگ شی؛ یه کار فوری پیش اومده که مجبوریم برگردیم ولی در اولین فرصت دوباره شما رو برای خرید میارم.

حقیقتا وظیفه جین هرچیزی بود جز بیرون رفتن با همسر آینده رئیسش و کمک کردن بهش توی انتخاب و خرید لباس و وسایل هاش ولی خب چطور میتونست دست رد به سینه اون پسر بزنه اونم وقتی که تهیونگ با کیوت ترین چهره ازش خواهش کرده بود؟

تهیونگ با چهره غمگین لب هاشو بیرون داد و گفت:
_باشه عیب نداره. میشه منو برسونی بیمارستان؟
_البته

تهیونگ جلوتر به راه افتاد و سمت آسانسور مرکز خرید رفت.با رسیدن به پارکینگ یکی از بادیگارد ها خرید های انگشت شمار تهیونگ رو توی صندوق ماشین قرار داد و در رو برای تهیونگ باز کرد.

هوای سئول اون روز آفتابی بود ولی سوز کمی از سرما هم چاشنی اون روز آفتابی شده بود.درختا برگاشون هنوز سبز بود ولی میشد از سوز هوا و دیدن یکی دوتا برگِ زرد رنگ بین سبزه های درختان فهمید اکتبر به اواسط خودش رسیده

با رسیدن به بیمارستان تهیونگ از ماشین پیاده شد و از جین خواست خرید هاشو به عمارت جونگکوک ببره. بالاخره هرچی نباشه دو روز دیگه قرار بود همسر جونگکوک بشه و شاید برای همیشه توی اون خونه زندگی کنه!

با وارد شدن به بیمارستان اولین حدسش این بود که مدیر بیمارستان بخواد به جونش بابت تاخیر های زیادی که این روزا داشت غر بزنه ولی برعکس افکارش اون مرد پیر و کچل لبخندی به تهیونگ تقدیم کرد و با مهربونی به سمتش رفت.

_اوه اوه ببین کی اینجاست. دکتر کیم این روزا کم پیداییا!

مرد با خنده گفت و دستش رو روی شونه تهیونگ انداخت.

_آه خب رئیس راستش یک سری مشکلات برام این روزا پیش اومد که...

هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که مرد توی حرفش پرید.

_هی هی کیم اصلا نیازی نیست بخوای توضیح بدی پسرم... من از همه چیز باخبرم و به دکتر وویونگ گفتم برای اون پایان نامه و کار های عملیت زیاد بهت سخت نگیره فقط میشه یه خواهشی ازت کنم؟

تهیونگ که با دیدن این رفتار مرد از تعجب موهای نداشته ی بدنش سیخ شده بودن گفت:

_ب-بفرمایید رییس؟
_لطفا سلام من رو به همسرت برسون و بهش بگو که من چقدر برای تو مدیر خوب و مهربونی ام!

پس قضیه این بود!
در لحظه سناریو های مختلفی ذهن تهیونگ رو اسیر کردن.یعنی جونگکوک این مرد رو تهدید کرده بود؟ یا شاید هم یکی از اعضای
خانوادش رو گروگان گرفته بود؟ حتی به نظرش ممکن بود که با پول این مرد رو خریده باشه ولی نه!با یاد آوری رفتار جونگکوک درجا تمام سناریو هارو توی سطل آشغال ریخت و به خودش یاد آوری کرد که هیچ اهمیتی برای جونگکوک نداره.

_بله رئیس. بهش میگم!

.

.

.

.

.

با دستمال پارچه ای نرم و مشکی رنگش روی اسلحه‌اش میکشید و با دقت اون جسم سرد رو تمیز میکرد.جین گوشه‌ی تاریک اتاق ایستاده بود و بی صدا به رفتار مرد نگاه میکرد.

_جین؟

با مورد خطاب قرار گرفتنش قدمی به جلو برداشت و زیر نور لامپ سفید رنگ قرار گرفت.

_بله رییس؟
_آدمات کجان؟ دقیق بگو لطفا.

جین برگه ای از جیبش خارج کرد و با دقت کلمه به کلمه ی روی کاغذ رو خوند:

_خیابان سیسولاگیل، کنار غذای دریایی سانلاگیل، آپارتمان سه طبقه.

با هر کلمه که از دهن جین خارج میشد، مردی که با صورت زخمی مقابل اون دو به صندلی بسته شده بود خون در رگ هاش یخ میبست.

_ل-لطفا پرنس. پرنس بهت التماس میکنم با خانوادم کاری نداشته باش خواهش میکنم!

مرد عاجزانه به جونگکوک التماس میکرد و در جواب فقط پوزخند مرد نصیبش شد.

_به من التماس نکن یون. من ازت یه اسم میخوام و بس؛ التماس تو به چه دردم میخوره هان؟

اون لبخند مرموز و ترسناک لحظه ای از روی لبش کنار نمیرفت.شاید همون لبخند بود که باعث میشد هیچ کس نتونه به صورتش نگاه کنه و ترس رو به دل آدماش مینداخت؟

_ت-تو که خودت میدونی کیه پرنس!

جونگکوک تکیه شو از میز فلزی و سردِ داخل اتاق گرفت و به سمت مرد قدم برداشت.جایی یک قدمی به مرد متوقف شد و خیلی آروم روی خم زانو هاش نشست.

_من عادت ندارم حرفمو دوبار تکرار کنم پس اون دهن گشادتو باز کن و اسم فاکیش رو بگو!

از بین دندون های قفل شدهاش غرید و لرز رو به تن مرد زخمی انداخت.

_س-سالوادور. اون دستور داد چند شب پیش به انبار شما حمله کنیم پرنس.

حدس جئون درست از آب در اومده بود. تا قبل از گیر انداختن یون حدس میزد کار سالوادور، دشمن قسم خوردهاش باشه ولی نیاز داشت به حدسش اطمینان پیدا کنه.

بدون حرف اضافه ای از اون اتاق تاریک و سلول مانند خارج شد و از راهروی تنگ و نم ناکی عبور کرد.

_جین
_بله رئیس؟
_به آدمات بگو کاری به خانوادش نداشته باشن. اون احمق هم بندازش توی دریا.

هرچند اون مرد جونگکوک رو به خواستش رسونده بود ولی با این حال اون کسی بود که اون شب به جونگکوک تیر زد و غیر ممکن بود کسی به صدمه زدن به جونگکوک فکر کنه و کشته نشه!

با خروج از اون زندان قدیمی و فرسوده به سرعت سوار بنز مشکی رنگش شد و استارت زد.

_حواست باشه کسی دنبالم نیاد جین. خودم تنها میرم!

جین اطاعت کرد و به چشم بهم زدنی ماشین جونگکوک از دیدش خارج شد.تمام مدت که پشت رول بود با دقت از آیینه ها پشت سرش رو زیر نظر میگرفت تا مبادا کسی تعقیبش کنه. بعد از حدود 20 دقیقه مقابل یک ویلا درست وسط جنگل ترمز گرفت.

هرکی از دور به اون خونه نگاه میکرد صد درصد با دیدن آدمایی که با لباس های ارتشی از روی دیوار های بلند ویلا به بیرون کشیک میدادن، فکر میکرد اونجا یه پایگاه نظامیه ولی نه.اونجا یه مکان شخصی و با ارزش برای جونگکوک بود.جایی پنهان از بقیه که در اون از شخص با ارزشی حفاظت میشد.با باز شدن در ضد گلوله و ریموتی، با ماشین وارد حیاط سنگفرش شده ی ویلا شد و مقابل در اصلی ویلا ماشینش رو پارک کرد.زن میانسالی با شنیدن صدای ماشین جونگکوک از ویلا خارج شد و به سمتش قدم برداشت.

_خوش اومدید ارباب جوان.

جونگکوک لبخندی به زن میانسال زد و گفت:
_ممنون لارا. خوابیده؟

زن سری به نشونه منفی تکون داد و گفت:
_نه ارباب. از وقتی بهشون گفتم قراره بیاید دیدنش چشم روی هم نزاشته و انتظارتون رو میکشیده!

جونگکوک با شنیدن این حرف بدون اتلاف وقت وارد ویلا شد و مستقیم به سمت اتاق بزرگِ سمت راست پله ها رفت.بعد از زدن تقه ای به در وارد اتاق شد و قبل از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کنه توسط آغوشی اسیر شد.

_خیلی بدی. چرا زود تر نیومدی دیدنم؟

جونگکوک عطر تن اون جسم ریز جثه رو عمیق بو کشید و دستاش رو بین موهای کوتاه دختر فرو برد.

_موهاتو کوتاه کردی؟

دختر از جونگکوک جدا شد و سرش رو بالا و پایین کرد.

_خودم کوتاه کردم. ولی دستام همش میلرزید و موهامو خراب کردم.

جونگکوک گونه دختر رو نوازش کرد و لبخند شیرینی به دختر هدیه داد.

_میسوک، لارا رو که اذیت نکردی؟
_نه نکردم. من دیگه بزرگ شدم اوپا.

دختر 27 ساله جونگکوک رو روی تخت نشوند و به آرومی سرش رو روی پای مرد گذاشت.

_دلم برای نوازش هات تنگ شده بود.

پس اون دختر نوازش میخواست.جونگکوک به آرومی دست نقاشی شدهاش رو توی موهای نرم و کوتاه دختر فرو برد و مثل همیشه گرم نوازش اون تار های مشکی رنگ شد.چقدر که اون تیرگی موها با پوست رنگ پریده دختر تضاد زیبایی به وجود آورده بود.

_دارو هات رو به موقع میخوری میسوک؟
_اهوم.

و این آخرین کلمه ای بود که از بین لب های صورتی رنگ دختر خارج شد و بعد از اون اجازه داد با آرامشی که از لمس های برادرش میگیره، چشم هاش گرم بشن و بخواب بره....

.

.

.

.

.

نههه خدایی کی مثل من اینقدر تند تند براتون آپ میکنه؟؟😂😭🤌🏻
ووت و کامنت یادتون نره✨🦋
میدونم پارتا کوتاهه ولی روند فیک همینه سعی میکنم زود زود براتون آپ کنم به شرطی که شما هم حمایت کنیددد

Continue Reading

You'll Also Like

115K 14.6K 58
وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمی...
130K 23.1K 26
ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ: تهیونگ امگایی که جنسیت ثانویه اش و از دیگران مخفی میکنه و برای رفتن به دانشگاه مجبور میشه از خوابگاه استفاده کنه!خوابگاهی که برای الفا های...
25.8K 4.4K 32
Genre: Omegavers,Romance,Drama,Angest,Mperg,Smut Couple: Vkook,Yoonmin, Namjin Parts: Indeterminate - ف..قط از این میترسیدم....که یه روزی از اینکه اح...
7.8K 1.5K 14
💰شاهزاده در برابر پول🫅🏻 "تو این دنیا پول حرف اول رو میزنه و هرکسی تیکه های بیشتری از این دایره های فلزیه طلایی و نقره‌ای داشته باشه موفق تره . اما...