✧HOME✧

By timi_vkook

202K 29.8K 5.5K

وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه م... More

part 1⊰
part 2⊰
part 3⊰
part 4⊰
part 5 ⊰
part 6⊰
part 7⊰
part 8⊰
part 9⁦⊰
part 10⊰
part 11⊰
part 12⊰
part 13⊰
part 14 ⊰
part 15⊰
part 16⊰
part 17⊰
part 18⊰
part 19⊰
part 20⊰
Part 21⊰
part 22⊰
part 23 ⊰
part 24 ⊰
part 25⊰
part 26⊰
part 27 ⊰
part 28⁦⁦⊰
part 29
part 30⊰
part 32⊰
part 34⊰
part 35⊰
part 3⁦1⊰
part 36⊰
part 37 ⊰
part 38⊰
part⊰ 39

part 33⊰

6.1K 884 114
By timi_vkook

پارت و چک نکردم چس دستیارو به گل روتون ببخشین^_^


****

_هیونگ یعنی چی که نمیتونی همه اش و برداری؟

جین برای بار چندم نفسش و محکم بیرون فرستاد

#چرا نمیفهمی بچه؟ من روی همه سرمایه ام اختیار ندارم! مقدار بیشترش دست کمپانیمه و تا زمان پایان قردادم بهم تحویل داده نمیشه! الان فقط میتونم دو سوم اون سهام کوفتی و بخرم و کمکت بدم ... بالاخره چندرغاز باید ته حسابم بمونه یا نه؟

تهیونگ بازم با حالت کلافگی موهای بخت برگشته اش و چنگ زد
نیاز داشت یکی از رول های سفید توی جیبش و دود کنه ..
ولی میدونست پسریکه پشت اون در منتظرش بود حسابی مخالف این کار بود ..

×من باقی مونده اش و بر میدارم.

جمله نامجون باعث شد تهیونگ متعجب و جین مسخره نگاهش کنه.

×چرا اینطوری نگاهم میکنید؟ این اخرین راهمونه.

#از کجا این همه پول و میخوای بیاری؟

جین با تمسخر نگاهش کرد

×حالا دیگه ..من که پولام دست کمپانی یا چمیدونم اسپانسر کوفتیم نیس!

جین فوری گارد گرفت

#اگه از همین حالا که اول راهیم بخوای عن بازی دراری من گفته باشما، محاله پامو بزارم تو این معامله! ... کی قراره تو ادم شی؟

×اونی که از وقتی هم و دیدیم داره چس میکنه منم یا تو؟

_گـــاد! هیونگا محض رضای خدا چتونه؟ بچه شدید؟ الان چی گیرتون میاد با این بحث کردناتون؟ بابا بفهمید من دارم به خاک سیاه میشینم..

تهیونگ که کم مونده بود سر خودش و بکوبه تو دیوار ، خسته و عصبانی داد زد تا شاید اون دوتا مرد گندهِ مغز فندقی جلوش به خودشون بیان ..

#خب توام ،جر خوردی بابا .. فردا با اون خپل های پیرِ گنده گوزِ شرکتِ کوفتیت یه جلسه بزار تا رسما ورود کنم و قرداد و اوکی کنیم .. اون سهمی هم که کم میاریم بده به این عن استایل ببینم میخواد چه گلی بزنه به سرمون .. من رفتم.

بلند شد و دستی به موهاش کشید و سمت در رفت.. قبل از اینکه دستش به دستگیره برسه ، در اتاق از اون طرف باز و کوبیده شد تو دیوار

#هولی شت! چته کصخل روانی!!

یونگی با چشم هایی به خون نشسته جوری نگاهشون کرد که انگار میتونست با همون چشم ها گردنشون و بزنه! ..

٫٫ اره من روانی ام..اره کصخلم! اگه نبودم از همون موقع که نامجون بهم زنگ زد که جلسه فاکداپتون و بیارید تو خراب شده من ، یه فاک میکردم تو تخم چشم هاش!

تهیونگ که میدونست پسر عمه اش بی دلیل اینطوری رم نمیکنه سمتش رفت و سعی کرد آرومش کنه.

_هیونگ چیشده؟

٫٫ گفتی جلسه دارین، نگفتی خانوادگی قراره تشریف بیارین! شوهر خوشگلت با اون کوتوله احمقی که باهاش اومده دارن مغزم و به فاک میدن .. به نفعته دستشون و بگیری و زودتر فلنگ و ببندید تا به فاکشون ندادم.

تهیونگ اخم هاش و تو هم پیچید و با کنار زدن یونگی از اتاق بیرون رفت.

فقط چند گام بلند کافی بود تا به پذیرایی برسه و جونگکوک و جیمین رو در حالی که از شدت خنده چشم هاشون خیس شده و باد کرده بود و رو بیبنه!

جلوی تیوی نشسته بودن و پی اس بازی میکردن، دور و ورشون پر بود از تنقلاتی که تا یک ساعت پیش نامجون ازشون میخورد..

+خدای من چیم! چلاقی؟ چرا اینطوری بازی میکنی احمق! این بار هفتمه که میبازی.

×به من چه دستام به اندازه تو گنده نیســت! تو با اون انگشتای درازت که مثل مار پیچیدن دور دسته بازی یه جوری دکمه هارو میزنی که من اصلا نمیتونم حرکتی  کنم!

جونگکوک کوسن بغل دستش و سمتش پرت کرد

+اینا همه اش بهونه است..

جیمین کفری از زورگویی دوستش پاشد و سمتش رفت تا بهش ثابت کنه حق با خودشه.

×بیا انگشتای تخمیتو و بزار کنار دستای ناز و لطیف من..ببین!!!! کصکش حتی انگشتاتم عضله دارن!

تهیونگ میون مرز تاسف و خنده بود.

خنده به دیوونه بازی های پسرک ورزشکارش با دوست مشنگش..تاسف به حال هیونگ بنده خداش!

بیشتر از اون به تماشاشون نشست.. چون اگه یکم دیگه میگذشت قطعا یونگی همه اشون و باهم اتیش میزد..

_کوک، پاشو  عزیزم..من خیلی خسته ام.

پسر کوچیکتر با شنیدن صدلی همسرش بدون توجه به بازی ای که در حال انجام بود،دسته رو ول کرد و بلند شد تا سمت مرد گام برداره.

+چیشد ته؟

مرد پلک محکمی زد

_همه چیز اوکی شد عزیزم..باید بریم دیگه.

و بعد دستش و سمتش دراز کرد تا دستش و بگیره.

×جونگکوک باختی!!

٫٫ پاشو ببینم.. تا خودم معنای دقیق باختن و بهت نفهموندم!

جیمین چشم غره ای به پیشی غر غروی بالای سرش رفت

دسته رو سمت تیوی هل داد و بلند شد.

پشت سر نامجون و تهکوک سمت در خروج رقت ولی قبلش برگشت و اخرین کبریت و به فیتیله صبر موزیسین بیچاره کشید.

×منتظرم باش پیشی..بزودی با گیتارم میبینمت!

و بعد دویید و تا هرچه سریع تر خودش و توی ماشین هیونگش پرت کنه.

مین یونگی اگه دستش بهش میرسید دونه دونه موهای عزیزش و میکند!

جونگکوک پشت فرمون نشست و به اصرار صندلی شاگر و خوابوند تا تهیونگ استراحت کنه.

انگار فراموش کرده بود اونم یه ادمه نه یه ربات!

پشت سر ماشین نامجون حرکت میکرد اما با رسیدن به اولین خروجی اتوبان، فرمون و چرخوند و با زدن بوقی از اونا جدا شد.

در سکوت چند دقیقه ای رانندگی کرد و بالاخره به برج محل سکونتشون رسید.

از کوچه بالایی داخل پیچید تا از در پشتی وارد پارکینگ بشن.

نگهبان با دیدنش شناختش و سریع زنجیر و انداخت.

جونگکوک سمت پارکینگ منفی دو پیچید و پایین رفت.

گویا اون طبقه برای ماشین های کم تردد بود که فقط گهگاهی استفاده میشدن و برای اینکه مزاحم بقیه ساکنین نشن یه پارکینگ جدا بشون اختصاص دادن.

توی جایگاه قبلی متوقف شد و خاموش کرد..صدای موتور که قطع شد فضای اونجا کاملا توی سکوت قبلیش فرو رفت.

کمربندش و باز کرد و سمت همسرش چرخید.

خستگی بدجوری بهش غلبه کرده بود چون راحت و بی صدا خوابیده بود.

جونگکوک خوشحال بود از اینکه بالاخره بزرگترین مشکل کمپانیش حل شده و زندگیشون به حالت قبلی بر میگشت.

به خوبی قولی که به پسر بزرگتر داده بود رو به یاد داشت.

پس تصمیم گرفت از همون پارکینگ تاریک و ساکت شروعش کنه.

سمت صندلی شاگرت خم شد و بی سر و صدا روی رون های پوشیده همسرش نشست..

چشم های تهیونگ از حس وزنی که روی بدنش افتاده بود اروم و منگ فاصله کرفتن.

چند ثانیه و چندبار پلک زدن طول کشید تا صورت پسرش و بشناسه و لبخند روی لب هاش و تشخیص بده.

_این چه کاریه گوکی!

جونگکوک روی بدنش لم داد و عمدا باسنش و روی پایین تنه مرد کشید.

+عاو! گوکی؟ این از کجا اومد؟

تهیونگ دست هاش و از هودی گشاد پسر رد کرد و پایین پهلو هاش و به چنگ گرفت.

جایی روی لگنش!

_از قلبم..

جونگکوک نیشخند شیطونی زد

+ای ای جنابِ کیم..فکر کردی منم همون تاجرایی هستم که باهاشون معامله میکنی؟

تهیونگ نتونست جوابش و بده چون وروجک توی بغلش سمت گردنش رفته بود سعی داشت مارکش کنه.

ناله بمش توی فضای ماشین پیچید و بیشتر جسم توی آغوشش رو به خودش فشار داد

+میخوام..یه کاری کنم..فردا..همه ببین..تو...مال منی!

تهیونگ دستش و سمت اهرم کنار صندلی برد تا بالا بکشش.

_کی انقدر خودخواه بودی..

حالا سینه هاشون بهم چسبیده بود و جونگکوک راحت تر نیشخند همسرش و میدید.

با چشم های خوشگلش نگاهش میکرد و دستاس سمت موهاش رفتن.

علاقه شدیدی داشت که موهای تهیونگ رو با انگشت هاش شونه کنه یا چنگ بزنه.

_اگه با موهام بازی کنی قول نمیدم نخوابم!

صدای خمار مرد ارومتر تر از همیشه توی فضای ماشین پیچید.

جونگکوک تکونی به لگنش داد و به وضوح عضو نیمه بیدار مرد و حس کرد.

+ولی اون پایینی بهت این اجازه رو نمیده..

و محکم تر از قبلی لگنش و تکون داد.

تهیونگ هیسی کشید و به پسرک تو بغلش تقریبا حجوم برد..جوری که کمرش به داشبور کوبیده شد ولی بخاطر وجود دست تهیونگ که دورش حلقه شده بود،کمرش قوس گرفت و سینه اش با هیجان بالا پایین شد.

تهیونگ چندبار متوالی لب های پسر و لیس زد و بعد مکید.
لباش و با فاصله و با گرفتن چونه کوک وادارش کرد دهنش و باز کنه..زبونش و داخل فرستاد و دنبال زبون پسر گشت.

به محض گیر انداختنش مک محکمی ازش گرفت و تو دهن خودش کشید

جونگکوک بلند تو دهنش ناله کرد و برای تلافی لب پایین مرد و گزید..اونقدر محکم که اه تهیونگ در بیاد.

تهیونگ عقب رفت و با سینه ای که مدام بالا پایین میشد رون های درشتش و چنگ زد

_بیا بریم بالا...میخوام زودتر این کوفتی هارو از تنت درام..

جونگکوک بی قرار و تحریک شده مکی به گوشه لب مرد زد  و دستش با لاله گوشش بازی کرد

تو گوشش با صدای تحریک کننده ای لب زد

+میتونم همینجا برات لخت بشم!

تهیونگ داشت دیوونه میشد..صدای عجیبی از ته گلوش بیرون داد و با چنگ زدن به موهای بسته شده پسر سرش و عقب کشید و بلافاصله گوشت و پوست نرم گردنش و گزید..

جوری که مطمئن شه جای دندوناش میمونه!

جونگکوک درمونده بین حس درد و لذت محکم به شونه تهیونگ چنگ زد و پارچه پیرهن رسمی مرد از فشار دستش چروک شد.

+آ..ااهه..آر..وم....

تهیونگ توجهی نکرد و جای دندوناش رو لیس زد و سراغ یه نقطه دیگه رفت.

جونگکوک بی قرار و تحریک شده بین بازو های مرد تکون خورد و سعی کرد با جمع کردن خودش توی آغوش مرد، گردنش و نجات بده

صدای مک زدن هاش توی گوشاش میپیچید و پروانه هارو تو شکمش میرقصوند.

پسر بزرگتر عقب کشید و خیره به چشم های براق جلوش در و باز کرد.

کمر جونگکوک رو سمت خودش کشید جوری که شکم هاشون بهم پچسبه و وادارش کرد پاهاش و دورش حلقه کنه.

کمی خم شد و با پسر تو آغوشش از ماشین پیاده شد.

جونگکوک از کله خری همسرش عضلاتش و منقبض کرد و حلقه دست پاهاش تنگ تر شد.

+ته وایسا..خودم میـا...اهه...

تهیونگ با مکیدن سیب گلوش اجازه نداد حرفش و کامل کنه.

جونگکوک واقعا سنگین بود!
عضله های لامصبش اجازه نمیداد بتونه مدت طولانی بغلش بگیره..

پس وقتی به آسانسور رسیدن اجازه داد از آغوشش پایین بیاد ولی فاصله اشون رو همونقدر کم و نفس به نفس حفظ کرد!

_چرا فقط برای شاگردات و هم باشگاهیات مربی؟ یکم هم با من کار کن که با چند دقیقه بغل گرفتنت اینطوری کم نیارم!

پسرکوچیکتر تر شیرین خندید..

+هیکل که قدرت و تعیین نمیکنه..وگرنه من با صدا و نگاه و حرکاتت اینجوری نفس کم نمی اوردم!

تهیونگ نیشخند زد

_زبون در اوردی زیبایی!

جونگکوک تند تند تایید کرد

+اثرات همنشینی با یه مدیر عامل خوشتیپ و جذابه!

صدای ضبط شده آسانسور اعلام کرد که به طبقه خودشون رسیدن

تهیونگ همزمان که کنر پسرش و بغل گرفت و سمت خونه کشوند جوابش و داد

_همنشینی یا همخوابی؟

جونگکوک بالاخره گونه هاش سرخ شد ولی زبونش بازم کار خودش کرد

+عام؟ شاید دوتاش؟

در خونه باز شد و با دو داخل رفت.

تهیونگ خیره به حرکت بچگانه پسر ابرو بالا انداخت‌

پشت سرش از پله های اتاقشون بالا رفت و با دیدن صحنه رو به روش مغزش یه دور ری استارت شد!

جونگکوک انقدر هورنی بود و نشون نمیداد؟

وسط تخت نشسته بود و دونه به دونه لباساش و در می آورد

تهیونگ بلافاصله گوشی و کیف پولش رو روی میز و آیینه رها کرد و با سرعت سمت موجود پرستیدنی توی اتاق رفت.

_میخوای عقلم و از دست بدم؟

جونگکوک عقب تر رفت و به تاج تخت چسبید

+منطورت چیه؟ من فقط میخوام برم حموم.

تهیونگ دست زیر رون هاش انداخت، جلو کشیدش و محکم روی تخت  خوابوندش.

_با من بازی نکن کوک..دیوونه بشم تضمینی راجب هیچ چیزی نمیدم.

پسرکوچیکتر بر خلاف تصورش عمل کرد

چشم هاشو خمار کرد و دست هاش دور گردن مرد حلقه کرد

+هر کاری دوست داری انجام بده..زیبایی!

این دیگه تهش بود

تهیونگ مسخ شده زمزمه کرد

_تاپ این رابطه تویی..این باید همون روز اول میفهمیدم!

خنده شهوت آمیز جونگکوک توی گلوش خفه شد ..
تهیونگ جوری میبوسیدش انگار ثانیه بعدی وجود نداره!

جونگکوک به خوبی متوجهه بود چه سایدی از همسرشو بیدار کرده و راضی بود.

اون مرد لایقش بود..بعد اون همه سخت کار کردن و راضی شدن به دیدار های شیش ساعته اونم نه به طور کامل و بلکه فقط به هنگام خواب...اره لایقش بود!

با ضربه های ممتدی که توسط زبون داغ تهیونگ به لباش میخورد، اون هارو از هم فاصله داد و بلافاصله اون ماهیچه نرم توی دهنش فرو رفت.

تهیونگ زبونش و ساک زد و باعث شد پسر از ته حلق ناله کنه.‌.
کمرشو قوص بده و پهلو هاش تو چنگ مرد گیر کنه..

جونگکوک میون لذت هایی که تجربه میکرد دستاش و از بازو های تهیونگ جدا کرد تا به دکمه های پیرهنش چروک شده اس برسه.

تهیونگ حالا سرش و توی گردنش فرو برده بود و کوک میتونست راحت تر صداش و آزاد کنه

حدس میزد تا فردا هیچ نقطه سفیدی روی گردنش باقی نمونده باشه!
بس که تهیونگ اون قسمت و مکیده بود!..

دکمه های پیرهن که کامل باز شد سعی کرد از روی شونه هاش پایبن بکشدش که تهیونگ خودش کمر صاف کرد و خیره به جونگکوک نفس نفس زنون درش آورد.

بی اهمیت گوشی ای پرتش کرد و با بغل کردن کمر پسر روی به شکم روی تخت برگردوندش..

خم شد و گودی کمرش و زبون زد.

_فقط خدا میدونه من چقد عاشق این قوس لعنتی ام!

جونگکوک گونه اش و روی تشک تکیه داده بود و از روی شونه اش صورت و گردن ملتهب همسرش و دید میزد .

تهیونگ بالاتر رفت و کتفش رو مکید

جونگکوک سرشار از حس خوب دستش و عقب برد و انگشت هاش رو توی موهای مرد فرو کرد.

+ته..زودباش!

تهیونگ با لذت سمت گوشش رفت و اروم زمزمه کرد.

_منظورت چیه؟ من فقط میخوام یکم ببوسمت!

جونگکوک از اینکه جمله خودش بهش برگردونده شده بود بیحال خندید

+مسخره بازی در نیار..خودت میدونی چی میگم!

ته گوشش رو لیس زد و صداش مستقیم روی پایینه تنه پسر زیرش تاثیر گذاشت

_من نمیدونم..چی میگی؟

جونگکوک حرصی دستش پایین برد و به دیک مرد چنگ زد.

+این خوب میدونه چی میگم.

ناله شوکه ای که از دهن مرد در رفت باعث غرورش شد.

بدون مکث شلوار و باکسرش و باهم در اورد و سمت میز رفت تا یکی از لوسیون قهوه پسر کوچیکتر و برداره.

+اون نه! دوسش دارم..

تهیونگ روی تخت پرتش کرد و خم شد تا باکسر پسر رو هم در بیاره.

با نمایان شدن لپ های باسنش، لبش و گاز گرفت و محکم چنگشون زد.

+اممم..درد میگیره!

تهیونگ کامل روی تخت رفت و اجازه نداد پسر بچرخه!

_اتفاقا چون دوسش داری اوردمش..هر وقت ازش استفاده کنی یاد امشب میوفتی و اون پایینیه بی طاقت میشه! بعد دوباره میایی پیش خودم تا حالت و خوب کنم..

و بوسه محکم و صدا داری به همون لپ باسنش که از فشار دستش قرمز شده بود زد.

صدای "پاپ" باز شدن درب لوسیون پیچ لذت بخشی و تو دل پسر انداخت.

تهیونگ مقدار از به دوتا از انگشت هاش زد و سمت پسر رفت.

لپ های باسنش و از هم فاصله داد و انگشتش رو روی مقعدش نوازش وار چندبار کشید تا نرم بشه.

_باید یاداوری کنم متاسفانه اینبارم کاندوم نداریم..

جونگکوک پیشونیش و از تحریک شدگی زیاد به بالش کوبید

+بهتر! چرا انقدر لفتش میدی ته!!

تهیونگ متعجب از عجله پسر روش خم شد تا صورتش و ببینه

_ببینم نکنه خونه یونگی قرصی چیزی خوردی انقدر عجول شدی؟

جونگکوک فرصت جواب دادن نکرد چون تهیونگ یکی از انگشت هاش و داخل فرستاده بود.

+لـ...عنت..

مکیده شدن سرشونه هاش هماهنگ شد بود با حرکت تند و یکنواخت دست تهیونگ.

_خودتو..شل..کن...

و دومین انگشت اضافه شد و بلافاصله ضربه زد به نقطه ای که لرزش مینداخت به کل عضلات پسر

پاهاش و روی تخت کشید و صورتش و بیشتر به بالش فشار داد.

بعد مدتی انگشت های مرد خارج شدن و برای دومین بار صدای باز شدپ لوسیون رو شنید.

پشت بندش صدای لجز پخش شدن بافت نرم اون محصول روی دیک مرد.

و بالاخره حس کردن داغی و سفیتش بین پاهاش.

_آماده ای عزیزم؟

+اه..آر.ه..

تهیونگ به آرومی واردش شد و اجازه داد گوش هاش مهمون صدای بلند همسرش بشه.

+اه‍ـ...ت..ته‌..

مرد خم شد و انگشت هاشو از پشت دستش بین انگشت های خودش قفل کرد

_جونم؟

+من و..ببوس!

مرد با کمال میل بیشتر خم شد و از همون بغل لب های سرخ و پف کرده اشرو به دندون کشید و همزمان اولین ضربه اشو زد.

ناله دوتاشون تو دهن هم خفه شد و تهیونگ دست دیگه اش رو به کمر پسر چفت کرد تا تکون نخوره!

ضربه هاش یکی پشت دیگری به بدن جونگکوک وارد میشد و خیسی عرق حتی به موهاشونم رسیده بود

+اه..دیگه..نمیتونم..عوضش کن.

تهیونگ عقب کشید و ازش خارج شد.

جونگکوک از این خالی شدن یهویی ناراضی اخم کرد و چرخید.

تهیونگ سرشو جلو برد و محکم پیشونی خیسش و بوسید

_جونم زیبایی؟

جونگکوک نگاهی به دیک هارد شده مرد انداخت.

+میخوام...روش بشینم!

تهیونگ کج خندید و دستاش و برای بغل گرفتنش باز کرد

_چرا که نه عزیزدلم..

روی تخت نشست و به تاجش تکیه داد و منتظر به پسر کوچیکتر خیره شد تا بیاد توی آغوشش.

جونگکوک آروم سمتش رفت و پشت به تهیونگ روی پاهاش نشست.

مرد با فهمیدن قصدش، پهلو هاش رو گرفت تا تعادلش و حفظ کنه.

_یکم بلند شو عزیزم..

جونگکوک نا مطمئن کمی روی زانو هاش بلند شد و با دستش دیک همسرش رو روی ورودی خودش تنظیم کرد.

آروم روش نشست و سرش و عقب پرت کرد

+امم..خدای من!

دستاش و عقب برد و برای حفظ تعادلش روی سینه همسرش تکیه زد و شروع کرد به تکون دادن کمرش‌.

توی اون حالت عمیق تر حسش میکرد و خب، درد و لذتش هم بیشتر بود!

صدای برخورد بدن هاشون بالا گرفت و کوک حالا بلند و بی اختیار صداش و آزاد میکرد.

تهیونگ همزمان با حرکت کمر پسر، خودش هم ضربه میزد و بدن جونگکوک بالا میپرد!

پسر سرش و بالا گرفت و نگاهش میخ آیینه روی سقف و تصویر منعکس شده اشون شد.

این...خیلی تحریک آمیز بود!

توی همون آیینه خم شد تهیونگ به جلو رو دید و بعدش کشیده شدن مقدار قابل توجهی از گوشت پهلوش توی دهن همسرشو حس کرد.

تهیونگ همزمان دستش و جلو برد دیک خیس شده از پریکام پسر و به بازی گرفت.

+ته...ته..من...اه..من دارم..میام..

لرز شدیدی توی تمام تنش پیچید و همون لحظه تهیونگ همزمان با حرکت کمر خودش، ضربه محکمی به پروستاش زد و دیکش و همونجا با فشار نگه داشت.

جونگکوک ناله بلند و خشداری کردی کرد و با بدنی شل شده هنگام ارگاسم روی دیک مرد نشست.

رون هاش به شدت لرزیدن و پاهاش و به داخل جمع کرد.

تهیونگ هم همزمان با خودش کام شده بود و جونگکوک داغیش و حس میکرد.

مرد مشغول نوازش داد رون ها و پهلو های پسرش بود تا از میزان حساسیتش کم کنه.

جونگکوک شدید ترین ارگاسم عمرشو تجربه کرده بود و بدنش وا رفته بود.

دیک مرد رو هنوزم داخل خودش حس میکرد و نا نداشت از روش بلند شه!

_خوبی زیباییِ من؟

جونگکوک بی جون به پشت تکیه داد و روی بدن تهیونگ دراز کشید.

+این خیلی...خوب و..خوب بود!

تهیونگ لبخند زد و سعی کرد از زیر بدن سنگین شده اش بیرون بیاد و ازش خارج شه.

با بیرون کشیده شدن دیکش از ورودی ملتهب پسر، مقدار قابل توجهی از کامش بیرون ریخت و رو تختیشون رو کثیف کرد.

تهیونگ بی اهمیت به اون موضوع روی بازوش بلند شد و روی صورت خسته پسرش سایه انداخت.

_منم اعتراف میکنم این بهترین جایزه عمرم بود!

جونگ کوک خندید و دستاش و باز کرد تا مرد و بغل کنه.

تهیونگ با عشق توی آغوشش رفت و بعد از کنار زدن موهای خوشگلش، پیشونی مهتابیش و بوسید .

_نخواب..باید بریم حموم عزیزدلم.

جونگکوک بی جون اخم کرد و نفی کرد

+عمرا اگه بیام..بیا بخوابیم فردا باهم میریم حموم.

تهیونگ نیشخند زد و داخل رون برهنه پسر و با دستش نوازش داد

_قول میدی؟

جونگکوک بین خواب و بیداری زمزمه کرد

+قولِ قول!





****

الله و اکبر..شیطون و لعنت کنید..
قرار بود فردا اپ کنم ولی چون امروز تولد یکی از عسلامه زودتر اپش کردم تا دلش و شاد کنم.
تولدت مبارک بیبی:)

ووت یادتون نره ماچ بای

مالیدن ستاره ثواب داره🤌🏼

Continue Reading

You'll Also Like

301K 45.2K 96
چت استوری [compelet] از تعداد اپش نترسین خیلی کوچولوعه پارتا 🌱 تهیونگ دانشجوی جدید الورود رشته ی ادبیات که وقت مستی اشتباهی به جئون جونگکوک فاکر مشه...
138K 18.4K 70
دوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه...
171K 21.8K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
107K 12.9K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...