unholy smile

By nigarimnegar

10.3K 1K 321

- گفتی به خدا اعتقاد نداری! - اشتباه کردم،زودتر از اینا باید لبخندتو میپرستیدم. ـــــــــــــــــــــــــــــ... More

اولین پیک برای جدید ترین دوستم!
به هر حال شیطان با منه!
سوپرایز!
داد بزن!
تو پسر منی!
با من بنوش جئون تهیونگ!
ببر نر وحشی!

جونگکوک پسرت با اسلحه اومد!

1K 106 25
By nigarimnegar

دستشو مشت کرد و اروم به قفسه سینش ضربه زد
پارچ اب رو از روی میز کنار در برداشت و لیوانو تا نصفه پر کرد و درحالی که صورت سرخ تهیونگ رو رصد میکرد تمامی اب رو سر کشید تا سکسکه‌ش آروم شه
ادامه داد
- ولی خوش سلیقست

لیوانو بین انگشتاش گرفت و چشماشو ریز کرد
اشاره ریزی به تهیونگ کرد
- اگه یه خط دیگه روی سومین دندت مینداخت قشنگ تر میشد.

لیوان رو روی میز گذاشت و سمت تهیونگ رفت
پسر کوچیک تر درحالی که نفس نفس میزد مدام خودشو بین ملحفه های سفید که حالا با خون تزئین شده بود تاب میداد، جیمین بازوی تهیونگ رو توی دستش گرفت و سعی کرد بلندش کنه
- هی پسر فیلمش نکن اونقدرهم بد نشده، برو دوش آب گرم بگیر تا بهتر شی

تهیونگ برا کنترل اشکش نفس های عمیق میکشید حس میکرد حتی اگه بخواد یه کلمه هم حرف بزنه ساعت ها بالا میاره پس بدون گفتن چیزی بدن دردناکش رو تکون داد و اروم پشت سر جیمین راه افتاد
وقتی به حمام رسیدن همه چیز اماده بود.. اب وان گرم بود و انواع شامپو و شمع روی کاشی های سفید اطراف وان چیده شده بودن، جیمین نگاه سر سری به حمام کرد و سوت بلندی زد
- واو..

گفت و نگاهی به چشمای خسته و خیس تهیونگ کرد
- اینجا خونته.. اون مرد صاحبته.. و من دوستت. یادت نره.

بازوی تهیونگ رو ول کرد و ادامه داد
- من میرم بیرون توعم دوش بگیر و بعد استراحت کن یا بیا پایین پیشمون یا هر غلطی میخوای بکن.. اگه کارم داشتی صدام بزن.

تهیونگ سر تکون داد و جیمین بعد از اخرین نگاه مرددش از حمام خارج شد
وقتی تهیونگ صدای بسته شدن در رو شنید و خیالش از رفتن جیمین راحت شد شروع کرد به در اوردن لباس هاش
بدنش پر از خط های بنفش و قرمز شده بود
نرم توی وان نشسته و انواع شامپو هارو توی اب ریخت با اینکه زخماش میسوختن اما آب گرم واقعا حس خوبی بش میداد
حدود دوساعت توی وان دراز کشید و با چشمای بسته به اینده سیاهش فکر کرد
و خیلی ناخداگاه به انگشتای مردی که میخواست اینچ به اینچ بدنشو لمس کنه
یا حرفاش «تو پسر منی» صدای جونگکوک توی مغزش پیچید و باعث شد برای یه لحظه به سالم بودن روانش شک کنه
بعد دوساعت از وان خارج شد و خودشو شست
حوله رو دور بدنش پیچید و با نوک پنجه پا از حمام خارج شد، خیلی سریع سمت کمد رفت و یکی از هودی های گشاد جونگکوک رو پوشید.. حس میکرد اگه لباس های سفید خودش رو بپوشه و زخماش باز شن و لباسو خونی کنن کلی خجالت میکشه.. پس هودی گشاد و مشکی جونگکوک رو ترجیح داد همونطور که توی کمد جونگکوک کنجکاوی میکرد خیلی اتفاقی یکی از کشو هارو باز کرد و نگاهش به اسلحه ای که بین پارچه های ساتن سرخ گذاشته شده بود افتاد، چشماش گشاد شد و در کشو رو به سرعت بست، خواست بلند شه و از اتاق بیرون بره اما چند لحظه مکث کرد، نگاهشو دوباره به کشو داد و لبشو گزید حضرت مسیح از افکارش خوشش میومد؟ اونم وقتی توی ذهنش کشتن خود گناه باشه؟ حس میکرد هوای اطرافش سنگین تر شده و نمیتونه افکار خطرناکش رو کنترل کنه دوباره کشو رو بیرون کشید و به اسلحه خیره شد دستای لرزونش رو مردد سمت اسلحه برد و برش داشت.. یا از ترس بود یا از خستگی اما حس میکرد دستاش نای نگه داشتن اسلحه رو ندارن، اسلحه رو محکم تر گرفت و دستشو پشت کمرش قایم کرد سمت در اتاق رفت و پاهای لاغر و سستشو توی راهرو گذاشت
صدای خنده های بلند جیمین و بوی دود تا طبقه بالا هم میومد
دستش رو به نرده های چوبی گرفت و اروم اروم پایین رفت درست وسط پله ها که رسید تونست هر سه تای اونهارو ببینه
جونگکوک که درحال نوشیدن بود
یونگی که سیگار میکشید و جیمین که توی بغلش لم داده بود و هم مینوشید و هم سیگار میکشید
اسلحه رو از پشت کمرش جلو اورد و محکم توی جفت دستش گرفت، دستاشو بلند کرد و اسلحه رو سمت جونگکوک نشونه گرفت وقتی به اخرین پله رسید اولین نفری که حواسش بهش جمع شد جیمین بود
قهقهه ای زد که نشونه از مستیش بود و گفت
- جونگکوک پسرت با اسلحه اومد!

جونگکوک با ریلکس ترین حالت ممکن نگاهشو به تهیونگ داد و وقتی سرتا پاش رو از نظر گذروند چشماش درخشید
شات نوشیدنیش رو روی عسلی جلوش گذاشت و انگشتاشو توی هم گره زد
- توی هودیم گم شدی.. اون اسلحه رو از کجا اوردی؟

تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و چیزی نگفت، یک قدم نسبتا بلند سمت جونگکوک برداشت و جونگکوک هم متقابل از روی کاناپه بلند شد
عروسک خرگوشی که روی میز بود رو برداشت و قدم های محکمش رو سمت پسر گستاخ رو به روش برداشت
دستش رو توی جیبش برد و کمی خم شد
- ببین چی برات خریدم پسرم..

گفت و عروسک رو توی دستاش تکون داد
تهیونگ قدمی که جلو اومده بود رو عقب رفت و سعی کرد لرزش دستاش رو کنترل کنه
- همونجا بمون جئون جونگکوک.

گفت و تکون ریزی خورد، جونگکوک به جای اینکه به حرفش گوش بده قدم هاشو بلند تر برداشت

صداش اینبار رنگ عصبانیت گرفته بود
- یا بهم گوش کن جئون تهیونگ و اون اسلحه کوفتی رو بده به من.. یا شلیک کن
وقتی ترس و تردید رو توی حرکات تهیونگ دید خنده بلندی کرد و گوش های عروسک رو تکون داد
- وقتی جنمشو نداری اونو دستت نگیر تهیونگ

فاصلش با تهیونگ رو به صفر رسوند و به اسلحه خیره شد
- با اسلحه بازی نکن.. بیا با عروسکت بازی کن

گفت و خواست اسلحه رو از پسر کوچیک تر بگیره، تهیونگ چشماشو بست و زمزمه کرد
- برای مسیح... برای آزادی... برای پاک کردن گناه.. برای خیر.

وقتی چشماش باز شد جونگکوک برای لحظه ای جا خورد.. شایدم ترسید.. سیاهی چشمای تهیونگ به قیر میزد و کاملا خاموش بود جونگکوک سر جاش میخکوب شد و بلافاصله صدای شلیک توی خونه پیچید اینبار قطره های خون از مجسمه نا مقدس جلوش میچکید..
تهیونگ ترسیده اسلحه رو روی زمین انداخت و عقب رفت
جیمین و یونگی سمت جسم غرق درخون جونگکوک دویدن.. تهیونگ تکون خوردن لب های جیمین و چشمای خشمگین یونگی رو میدید اما نمیتونست چیزی بشنوه یا چیزی درک کنه.. انگار چیزی مدام توی مغزش سوت میکشید
همه چیز توی چند ثانیه اتفاق افتاد و بعد از هوش رفت
جیمین ترسیده به دو مرد که یکیشون بیهوش و یکی دیگه روبه مرگ بود خیره شد
چنگی به موهاش زد و از یونگی خواست جونگکوک رو تا بیمارستان ببره
و خودش مسئولیت پسر ابله و حساس بیهوش رو قبول کرد...
چند ساعت بعد وقتی تهیونگ چشماشو باز کرد خودشو روی تخت گرم و بزرگ اما توی اتاق غریبی دید
لباش خشک شده بود و سرش به شدت درد میکرد صحنه شلیک و چشمای جونگکوک مدام توی مغزش تکون میخورند از روی تخت پایین اومد و خواست سمت در قدم برداره اما سرش گیج رفت و تعادلش رو از دست داد گوشه تخت رو گرفت و ناله ای از درد کرد چند ثانیه بعد دوباره شروع کرد به قدم برداشتن و از اتاق خارج شد
راهرو رو با قدم های شل طی کرد و به سختی از پله ها پایین رفت توی سالن فقط جیمین و یونگی بودند و سکوت بدی حکم فرما بود
میترسید.. از سوالی که میخواست بپرسه میترسید.. از نبودن جونگکوک میترسید.. از خنده ای که دیگه روی لبای جیمین نبود میترسید.. از چشمای سرد تر از یخ یونگی میترسید
اما با صدای خش داری زمزمه کرد
- زندست..؟!

هردوی اونها سکوت کردند اما درنهایت جیمین چندتا نفس عمیق کشید و سرش رو پایین انداخت و گفت
- متاسفم تهیونگ..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام من دوباره برگشتم با پارت جدید
کامنتایی که میزارید یه قوت قلب بزرگه برام
ممنونم از وجود تک تکتون
ووت و کامنت یادتون نره
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید
و هر سوالی از شخصیت های فیک داشتید بپرسید
اونا جواب میدن
دوستون دارم پرنسس های صورتی..
آفرودیت؛

Continue Reading

You'll Also Like

1.6K 692 7
🍄یه داستان کوتاه از دلدادگی دو هایبرد مورچه... 🍂هر پارت به اندازه‌ی یه خرده شیرینی کوچیک... 🍭زمان آپ: هر وقتی که احساس کردم یکم شیرینی میخوایم... ...
17.4K 2K 6
+فقط خواستم رو بدنم کار کنی -منم فقط میخوام رو بدنت، کارمو بکنم! فیک چت-چند شاتی کاپل:کوکوی (تکمیل شده)
248K 35.8K 51
[کامل شده] کاپل: تهکوک [تهیونگ تاپ] ژانر: رومنس، فلاف، فانتزی، اِلف[پری بالدار]، اسمات، سوییت، هپی اند. جئون جونگکوک یه پسره که به شدت عاشق پری هاست...
89.9K 7.6K 11
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...