جونگکوک پسرت با اسلحه اومد!

524 77 25
                                    

دستشو مشت کرد و اروم به قفسه سینش ضربه زد
پارچ اب رو از روی میز کنار در برداشت و لیوانو تا نصفه پر کرد و درحالی که صورت سرخ تهیونگ رو رصد میکرد تمامی اب رو سر کشید تا سکسکه‌ش آروم شه
ادامه داد
- ولی خوش سلیقست

لیوانو بین انگشتاش گرفت و چشماشو ریز کرد
اشاره ریزی به تهیونگ کرد
- اگه یه خط دیگه روی سومین دندت مینداخت قشنگ تر میشد.

لیوان رو روی میز گذاشت و سمت تهیونگ رفت
پسر کوچیک تر درحالی که نفس نفس میزد مدام خودشو بین ملحفه های سفید که حالا با خون تزئین شده بود تاب میداد، جیمین بازوی تهیونگ رو توی دستش گرفت و سعی کرد بلندش کنه
- هی پسر فیلمش نکن اونقدرهم بد نشده، برو دوش آب گرم بگیر تا بهتر شی

تهیونگ برا کنترل اشکش نفس های عمیق میکشید حس میکرد حتی اگه بخواد یه کلمه هم حرف بزنه ساعت ها بالا میاره پس بدون گفتن چیزی بدن دردناکش رو تکون داد و اروم پشت سر جیمین راه افتاد
وقتی به حمام رسیدن همه چیز اماده بود.. اب وان گرم بود و انواع شامپو و شمع روی کاشی های سفید اطراف وان چیده شده بودن، جیمین نگاه سر سری به حمام کرد و سوت بلندی زد
- واو..

گفت و نگاهی به چشمای خسته و خیس تهیونگ کرد
- اینجا خونته.. اون مرد صاحبته.. و من دوستت. یادت نره.

بازوی تهیونگ رو ول کرد و ادامه داد
- من میرم بیرون توعم دوش بگیر و بعد استراحت کن یا بیا پایین پیشمون یا هر غلطی میخوای بکن.. اگه کارم داشتی صدام بزن.

تهیونگ سر تکون داد و جیمین بعد از اخرین نگاه مرددش از حمام خارج شد
وقتی تهیونگ صدای بسته شدن در رو شنید و خیالش از رفتن جیمین راحت شد شروع کرد به در اوردن لباس هاش
بدنش پر از خط های بنفش و قرمز شده بود
نرم توی وان نشسته و انواع شامپو هارو توی اب ریخت با اینکه زخماش میسوختن اما آب گرم واقعا حس خوبی بش میداد
حدود دوساعت توی وان دراز کشید و با چشمای بسته به اینده سیاهش فکر کرد
و خیلی ناخداگاه به انگشتای مردی که میخواست اینچ به اینچ بدنشو لمس کنه
یا حرفاش «تو پسر منی» صدای جونگکوک توی مغزش پیچید و باعث شد برای یه لحظه به سالم بودن روانش شک کنه
بعد دوساعت از وان خارج شد و خودشو شست
حوله رو دور بدنش پیچید و با نوک پنجه پا از حمام خارج شد، خیلی سریع سمت کمد رفت و یکی از هودی های گشاد جونگکوک رو پوشید.. حس میکرد اگه لباس های سفید خودش رو بپوشه و زخماش باز شن و لباسو خونی کنن کلی خجالت میکشه.. پس هودی گشاد و مشکی جونگکوک رو ترجیح داد همونطور که توی کمد جونگکوک کنجکاوی میکرد خیلی اتفاقی یکی از کشو هارو باز کرد و نگاهش به اسلحه ای که بین پارچه های ساتن سرخ گذاشته شده بود افتاد، چشماش گشاد شد و در کشو رو به سرعت بست، خواست بلند شه و از اتاق بیرون بره اما چند لحظه مکث کرد، نگاهشو دوباره به کشو داد و لبشو گزید حضرت مسیح از افکارش خوشش میومد؟ اونم وقتی توی ذهنش کشتن خود گناه باشه؟ حس میکرد هوای اطرافش سنگین تر شده و نمیتونه افکار خطرناکش رو کنترل کنه دوباره کشو رو بیرون کشید و به اسلحه خیره شد دستای لرزونش رو مردد سمت اسلحه برد و برش داشت.. یا از ترس بود یا از خستگی اما حس میکرد دستاش نای نگه داشتن اسلحه رو ندارن، اسلحه رو محکم تر گرفت و دستشو پشت کمرش قایم کرد سمت در اتاق رفت و پاهای لاغر و سستشو توی راهرو گذاشت
صدای خنده های بلند جیمین و بوی دود تا طبقه بالا هم میومد
دستش رو به نرده های چوبی گرفت و اروم اروم پایین رفت درست وسط پله ها که رسید تونست هر سه تای اونهارو ببینه
جونگکوک که درحال نوشیدن بود
یونگی که سیگار میکشید و جیمین که توی بغلش لم داده بود و هم مینوشید و هم سیگار میکشید
اسلحه رو از پشت کمرش جلو اورد و محکم توی جفت دستش گرفت، دستاشو بلند کرد و اسلحه رو سمت جونگکوک نشونه گرفت وقتی به اخرین پله رسید اولین نفری که حواسش بهش جمع شد جیمین بود
قهقهه ای زد که نشونه از مستیش بود و گفت
- جونگکوک پسرت با اسلحه اومد!

unholy smile حيث تعيش القصص. اكتشف الآن