با من بنوش جئون تهیونگ!

585 84 30
                                    

یکی از تیشرت های ساده رو پوشید. خب تقریبا میشه گفت ساده چون روی تک تک لباس ها علامت جی کی به چشم میخور این چند وقت انقدر این علامتو دیده بود که داشت حالش بهم میخورد حدود یک ساعت توی اتاق نشست و به پاهای لختش زل زد. مردد بود که بیرون بره یا منتظر برگشت جونگکوک بمونه اما جونگکوک چیزی درمورد بیرون نرفتن نگفته بود پس از جاش بلند شد و نگاه سر سری دیگه ای به اتاق انداخت و ازش خارج شد
نگاهشو توی راهرو چرخوند. ذاتن ادم کنجکاوی نبود  پس یه راست سمت طبقه پایین رفت
خونه توی سکوت کامل بود و جونگکوک درحالی که شات نوشیدنیش رو بین انگشتاش گرفته بود و خیره به محتوای داخلش تکونش میداد روی کاناپه لش کرده بود
- فکر میکردم خودتو دو سه روزی حبس کنی

گفت و سمت تهیونگ برگشت و اولین چیزی که خواست این بود که جوری فشارش بده که استخوانای پسر بشکنه
جوری که توی اون تیشرت بزرگ کم شده بود و پاهای سفید و پنبه ایشو توی دید میزاشت
اب دهنشو قورت داد. تهیونگ بالا پایین شدن سیبک گلوشو میدید
- بیا اینجا.

گفت و خیره به موهای پریشون و جثه کوچیک تهیونگ منتظرش موند. پسر کوچیک تر مردد بود و قلبش تند میزد
جونگکوک وقتی تردیدشو دید نفسشو با حرص بیرون داد
انگشتشو بین ابروهاش گذاشت و اروم ماساژ داد. نیشخند ریزی زد
- تهیونگ گفتم کاری نکن یه حرف ساده رو دوبار تکرار کنم

انگشتاشو تکون داد و بهش اشاره کرد
- بیا نزدیک.

با اینکه ترس تا گلوی تهیونگ بالا پایین میشد سعی کرد قدم هاشو محکم برداره وقتی به جونگکوک رسید روبه روش ایستاد و اخماشو توی هم کشید
جونگکوک ابرو هاشو بالا انداخت و دستشو سمت تهیونگ دراز کرد
- بیا اینجا.. و دستمو بگیر

تهیونگ دستشو دور دوتا از انگشتای جونگکوک حلقه کرد و ریز نفس نفس زد
با کشیده شدن ناگهانی دستش چشماش گرد شد و ابن گردی وقتی به نهایت خودش رسید که جونگکوک خیلی نرم اونو روی پاهاش نشوند و روناشو بین دستاش گرفت، تهیونگ حس میکرد صدای تپش قلبش گوش جونگکوک رو کر کرده پس سرشو پایین انداخته بود و یکی یکی رگای برجسته دست مرد بزرگ تر رو از نظر میگذروند
- به من نگاه کن!

جونگکوک گفت و تهیونگ نگاه لرزونشو روی چشمای تیره مرد نشوند، ادامه داد:
- روز اولی که دیدمت توی چشمای مشکیت آتیش شعله میکشید، هاله های عصبانیتت همه جارو گرفته بود و انگشتای لاغرت برام شاخ و شونه میکشیدن اما الان توی چشمات فقط ترس و تردید میبینم، من قرار نیست بکشمت.. شاید بخوام زخمیت کنم یا استخوناتو بشکنم ولی نمیکشمت..

موهای تهیونگ رو نوازش کرد و دستشو محکم گرفت و بالا اورد، سر انگشتای نرمشو بوسید و لبخند زد
- از ادمای احمق و دست و پا چلفتی بدم میاد.. پس بهتره به خودت بیای.

شاتشو دوباره پر کرد و چونه تهیونگ رو فشار داد، انقدر محکم که مجبور شه لباشو از هم فاصله بده
- با من بنوش جئون تهیونگ!

unholy smile Where stories live. Discover now