Embrace my heart(kaisoo_trans...

Da lil_sua

2K 584 354

کیونگسو و جونگین،کارآموزای یک شرکت معروف کیپاپن..اونا عاشق همدیگه میشن..ولی آیا این عشق میتونه در برابر موانع... Altro

* مقدمه *
•_اون میخواد دنبال رویاهاش بره...
•_پسرای بد..
•_ممنونم...
•_خیلی دیر...
•_منُ ببخش...
•_چرا که نه...
•_خجالتی..
•_خیلی خجالتیی...
•_انتظار کشیدن..
•_دروغ ها..
•_جدایی ناپذیر..
•_فقط تو..
•_آیدل..
•_رویای اون
•_تصمیم..
•_مهمونی..
•_نقشه بکهیون
•_جلسه..
•_لیاقت
•_مست..
•_کلید
•_پایان

•_غم..

63 20 6
Da lil_sua

جونگین توی آپارتمانش بود وقتی سوهو باهاش تماس گرفت.

"سوهو:جونگینن..جونگیننن..تلوزیونتُ روشن کن همین الان و بزار کانال کی بی اسس..!

"جونگین:واسه چی؟(پرسید.)

"سوهو:فقط انجامش بدهه!

"جونگین:باشه..(گفت و تلویزیون روشن کرد.)
اون کانال انتخاب کرد با ديدن کیونگسو تو تلویزیون چشماش گرد شد.

گوشیش از دستش افتاد و وقتی که شنید کیونگسو میخواسته خودکشی کنه با تلخی گریه کرد ناگهان فضای خالی داخل قلبش،پر از عشق و اشتیاق شد.

به صورتش نگاه کرد اون اصلا تغییر نکرده بود..هنوز هم همونقدر زیبا بود..نه زیباتر شده بودد..جونگین روبه روی صفحه تلویزیون وایستاده بود اون نمیتونست بگه که از دیدن کیونگسویی که داشت میگفت یک دختر داره خوشحال شده یا نه؟دستش روی دهنش گذاشت..کیونگسو با یکی دیگه تو رابطه بود؟قلبش مثل یک کاغذ سوخت و اون آتیش کل قلبش شعله ور کرد.
بدنش روی کاناپه افتاد و با نگاهی خالی به تلویزیون خیره موند..اون..،این همه سال زجر کشید تا کیونگسو رو پیدا کنه اونوقت اون، توی رابطه بود و از یک مرد دیگه یک دختر به دنیا آورده بود..!

وقتی که غیبش زد جونگین همه جا رو دنبالش گشت حتی شخصا کارگاه استخدام کرد تا دنبالش بگردن ولی نتونست پیداش کنه..اون شماره ش عوض کرده بود و تو خونه اش هم نبود.

جونگین با تصور کردن کیونگسو کنار یک مرد دیگه،گریه اش گرفت.

"جونگین:لعنتتت بهششش..!

با چشمای اشکیش فحش داد و توی اون اتاق تاریک هق زد.اشکاش از گونه هاش پایین می ریختن کف دستش روی قلبش گذاشت.

"عاح..خدایااا....کیونگسووو...کیونگسوی منن...

صورتش داخل دستاش قایم کرد و با صدای بلندی گریه کرد.

"این عالی نیست..؟میتونم بپرسم پدرش کیه؟(مصاحبه گر پرسید.)

جونگین اشکاش پاک کرد و به ادامه مصاحبه نگاه کرد.

کیونگسو لبخندی زد و به پایین نگاه کرد.

"کیونگسو:نمیتونم بگم..اون یک اشتباه بود..ولی این اشتباه،باارزش ترین چیز تو زندگی رو بهم داد..دخترم جیسو.

"اوه..متاسفم..(مصاحبه گر گفت.)

"کیونگسو:مسئله ای نیست.(لبخند زد.)

"خبب..برنامه بعدیت چیه؟

"کیونگسو:میخوام یک آلبوم جدید منتشر کنم و به آدمایی که با افسردگی درگیرن کمک کنم.

"این عالیه..!

مصاحبه گر و طرفدارا دست زدن.

"کیونگسو:من میخوام از مرکز توانبخشی افسردگی حمایت کنم.

"این عالیه..ما کلی مرکز توانبخشی افسردگی داریم.

"کیونگسو:درسته..

"راجب دخترت بهمون بگو..

"کیونگسو:اون بچه ی خوب و باهوشیه..اون دختر شیرین و دوست داشتنیه و عاشق توت فرنگیه.

جونگین که داشت اون مصاحبه رو میدید نمیدونست باید از اون دختر خوشش بیاد یا اینکه ازش متنفر باشه؟اشکی از چشماش چکید و با تموم شدن مصاحبه، تلویزیون رو خاموش کرد.

کیونگسو دیگه مال اون نبود..! دیگه نگاش نمیکرد..!
اون بیخیالش شده بود..! این حقیقت..قلبش به درد میورد قلبش تند میتپید اون خیلی عصبانی بود از اینکه کیونگسو از کس دیگه ای بچه دار شده بود ولی خوشحال بود از اینکه بالاخره تونسته بود اون پیدا کنه جونگین به طرف پنجره رفت و به آسمون بدون ستاره شب خیره شد اونا تو آسمون نبودن چون توی قلبش جا گرفته بودن..اون صورت کیونگسو رو دیده بود..زیباترین صورت توی این دنیا..

باید برم مرکز توانبخشی تا ببینمش..؟(با خودش فکر کرد.)اون بعد از غیب شدن کیونگسو،درگیر افسردگی وحشتناکی شده بود..اون،دلش برای لمس کردن روح بدن و صدای عمیق کیونگسو تنگ شده بود.

کسی زنگ خونه رو زد و جونگین بلند شد و در باز کرد.

"جونگین:سلام مونکیو

"مصاحبه رو دیدی..؟!

"جونگین:آره

"من واقعا نمیدونم چه حسی باید داشته باشم..ولی واقعا براش احساس تأسف کردم.

"جونگین:منم همینطور..همه اینا بخاطر من اتفاق افتاد.

"منظورت چیه..؟

"جونگین:اگه من ترکش نکرده بودم اون سعی نمیکرد خودش بکشه..! اون وقت..غیب نمیشد و از یکی دیگه بچه دار نمیشدد..!(نتونست جلوی خودش بگیره و زد زیر گریه)همش بخاطر منهه...!

غم قلبش فرا گرفت.

مونکیو بهش آبجو داد جونگین گرفتش ولی حرفی نزد مونکیو نشست و به دوستش که همونجوری داشت اشک می ریخت خیره شد.

"جونگین:من باید یچیز قوی تر بخورم.

رفت تو آشپزخونه و ویسکی آورد و تاجایی که میتونست نوشید مونکیو اون به تختش برد و روش با پتو پوشوند اون برای دوستش ناراحت بود.

دو روز بعد..،
پرده ها کشیده شد.

"جونگیننن..پا شوو..! بابا من فرستاده دنبالت..

جونگین یکی از چشماش باز کرد و به خواهرش نگاه کرد.

"جونگین:بایدم بفرسته..هر چی نباشه تو بچه مورد علاقه شی..!(خمیازه کشید.)جین..من نمیام شرکت.

"تو تنها پسرشی و باید به زودی مسئولیت اون شرکت به عهده بگیری!

"جونگین:اصلا چرا خودت اینکار نمیکنی!(با تنبلی گفت.)

"من یک طراحم و اون یکی خواهرمونم که مشغول بچه داریه..!(به آیینه نگاه کرد تا رژ لبش درست کنه.)

"جونگین:اصلا واسه چی هنوز ازدواج نکردی؟

"چون سرم شلوغه

"جونگین:نه خیرر..تو دقیقا اخلاق گند بابا رو به ارث بردی بخاطر همین هیچکس ازت خواستگاری نمیکنه!(دوباره خودش با پتو پوشوند.)

"این..دقیقا همون سوالیه که من میخواستم ازت بپرسم..واسه چی هنوز ازدواج نکردی..؟تو خوشتیپ و پولداری..! همه چشمشون دنبال توعه..(دست به سینه شد و پوزخند زد.)

جونگین در سکوت نگاش کرد.

"شنیدم تو این پنج سال مجرد بودی..! چرا نینی..؟

"جونگین:من نینی صدا نکن..!(اخم کرد.)

"مامان همینطوری صدات میکرد.(لبخند زد.)

"جونگین:بحث اون شد..خبری ازش داری؟

"همین یک ماه پیش از کانادا برگشتم..!

"جونگین: باید بری و بهش سر بزنی

"من از شوهرش متنفرمم..به هر حال اون فقط از تو میپرسه به من یا جو این اهمیتی نمیده.

"جونگین:خنده داره که فکر می‌کنیم براش مهم نیست..ولی اون اهمیت میده.(با ناراحتی گفت.)

"فقط از روی تختت بلند شو..! بابا گفته که دو روزه نرفتی شرکت و میخواد ببینتت و من دلم نمیخواد دوباره بهم زنگ بزنه..!(اون گفت و اتاق ترک کرد.)

پدرش مصاحبه کیونگسو رو دیده بود؟

نگاهش پایین انداخت و از خودش پرسید.

_______________________________

کیونگسو با نشستن جیسو روی تخت از خواب بیدار شد و لبخند زد.

"بابایی..بجنبب برام صبحونه درست کنن.

"کیونگسو:مامان بزرگت انجامش میده..(تو تخت غلت زد و بالش رو بغل کرد.)

"نههه..من میخوام تو برام درست کنیی..!

"کیونگسو:باشه..باشهه(لبه تخت نشست و بهش لبخند زد.)صبح به خیرر..

"صبح به خیرر(بغلش کرد.)

کیونگسو با جیسو توی بغلش به آشپزخونه رفت و مادرش اونجا دید.

"کیونگسو:صبح به خیر

"صبح به خیر عزیزای منن

"کیونگسو:امروز من صبحونه رو حاضر میکنم

"منیجرت هم زنگ زد و گفت میاد اینجاا

"کیونگسو:من استرس دارمم..امروز قراره برم کمپانی jyb و بالاخره قرارداد رو امضاء کنم.

"استرس نداشته باش من واست خوشحالم و همه چیز درست پیش میره.(دستای پسرش گرفت.)

"کیونگسو:ممنونم من از شر این ترس راحت میشم..من به خودم باور دارم.

"این پسر خودمه..(دستاش بوسید و بغلش کرد.)

کمی بعد منیجر کیونگسو اومد باهاشون صبحونه خورد اونا به کمپانی jyb رفتن و کیونگسو برگه ها رو امضاء کرد.

"کیونگسو:من میخوام آهنگ ها رو خودم بنویس(به رئیس گفت.)

"این خیلی خوبه تو میتونی از کارمندا هم کمک بگیری.

"کیونگسو:ممنونم(مودبانه سر تکون داد.)

"برنامه ما برای تو این که تو صرف یک ماه آینده آلبومتُ منتشر کنی.

"کیونگسو:ممنونم.(ادای احترام کرد.)

"لازم نیست از من تشکر کنی..! من کسیم که باید ازت تشکر کنم بخاطر اینکه کمپانی ما رو انتخاب کردی.

کیونگسو لبخند خجلی زد.

روز بعد،کیونگسو مقداری پول به مرکز توانبخشی اهدا کرد و به دیدن بیمارا رفت با اونا عکس گرفت و براشون آهنگ خوند.

"کارت خوب بود.(منیجر وقتی تو راه خونه بودن گفت.)طبق معمول مادرش دخترش از مهدکودک آورده بود اون با منیجر چایی نوشید و بعد باهم شام خوردن
کیونگسو روی تختش دراز کشیده بود که دخترش اومد تو..

"بابایی..میخوام امشب پیش تو بخوابم.

"کیونگسو:بیا..(پتو رو بلند کرد و جیسو زیرش قایم شد و کیونگسو بغلش کرد.)شاهزاده کوچولوی مننن..

"منم یک شاهزاده دارم..(خندید.)اسمش سه جینه.

"کیونگسو:واقعا؟

"آره اون میخواد باهام عروسی بکنه.

کیونگسو خندید.

"کیونگسو:خب اول من باید ببینمش بعد شاید بزارم باهات عروسی بکنه.

"خوبهه..(خندید و چشماش بست.)

کیونگسو موهاش نوازش کرد یک ساعت بعد مادرش تو اتاق سرک کشید.

"میخوای چیزی بنوشیم؟

"کیونگسو:آره..نمیتونم بخوابم(پتو رو روی بدن دخترش بالا کشید و اتاق ترک کرد.)

اونا به آشپزخونه رفتن و پشت میز نشستن.

"حالا بقیه می‌فهمن که تو زنده ای..

"کیونگسو:منظورت جونگینه؟

"هومم

"کیونگسو:برام مهم نیست...برام اصلا مهم نیستت..!

"اگه اون بفهمه که جیسو دخترشه چی؟

"کیونگسو:چجوری..؟اون هیچوقت به فکرش هم خطور نمیکنه!

"امیدوارم..

"کیونگسو:تو فکر میکنی اون حق داره راجبش بدونه..؟!

"نهه..!

"کیونگسو:خوبه.

در حالیکه قلبش دیوانه وار میتپید از نوشیدنیش به آرومی نوشید هربار که مادرش اسم جونگین رو میورد اون بخاطر آسیب وحشتناکی که بهش رسیده بود،احساس خفگی میکرد.

"کیونگسو:من...(اون می‌خواست گریه کنه)من فقط...به کسی نیاز داشتم که همینجوری بی خیالم نشه و من دور نندازه..من فقط دنبال یک سقف بودم..یک قلب که هیچوقت من به حال خودم نزاره ولی اون،اینکار کرد.

مادرش دستش گرفت.

"کیونگسو:من حتی..بیشتر از خودم بهش اعتماد داشتم ولی اون،نابودم کرد..قلبمو تیکه تیکه کرد و من در حالیکه خونریزی میکردم رها کرد..(اشکاش پاک کرد.)چرا اسمش میاری..؟ تو که میدونی من چقدر ازش متنفرم؟

"من ببخش پسرم

کیونگسو به اتاقش برگشت و به جیسو خیره شد..اون میدونس که دخترش بالاخره  روزی راجب پدرش ازش میپرسید کیونگسو آرزو میکرد که اون روز هیچوقت نرسه اون نمیخواست دخترشُ با جونگین شریک شه
جونگین هیچ حقی نداشت..!

چند خط نوشت ولی قبل از اینکه بتونه تمومشون کنه زد زیر گریه..

صبح روز بعد به شرکت رفت و سعی کرد آهنگ ضبط کنه پیشنهادهای مختلفی رو امتحان کرد و دو تا از آهنگ ها رو انتخاب کرد.

اون روزها وقتش صرف نوشتن و دور انداختن کرد تا اینکه بالاخره آهنگای آلبومش آماده شد و اون داد به منیجر.

"اونا دوسش داشتن..آهنگا خیلی ناراحت کننده ان ولی خوبن.

"کیونگسو:ممنونم.

"تو...دیگه قرصاتو نمیخوری؟

"کیونگسو:من دیگه افسردگی ندارم..سال پیش گزاشتم کنار

"خوبهه..من واقعا واست خوشحالم..تو آدم خوبی هستی..تو لیاقت خوشحال بودن رو داری.

یک ماه گذشت.کیونگسو سومین آلبومش منتشر کرد و حسابی ترکوند اون جایزه های زیادی برنده شد و جلوی طرفداراش اجرا کرد.

تو مصاحبه های زیادی شرکت کرد راجب آلبوم جدیدش حرف زد و با دوستای جدیدش که بازیگر بودن وقت میگزروند و گلف بازی می‌کرد.

"بابایی..من میخوام که تو بیای دنبالمم..!

"کیونگسو:ببخشید عزیزم من نمیتونم.

"آخه چراا..؟بچه ها همشون با باباشون بر می‌گردن خونه.

"کیونگسو:بهت قول میدم که یک روز بیام دنبالت

"خوبهه..(لبخند زد و پدرش بغل کرد.)

اون شب،کیونگسو یک تماس دریافت کرد شماره اش ناشناس بود.قلبش به تپش افتاد اگه اون جونگین میبود چی؟اون شماره تا چند روز بعد پی در پی باهاش تماس گرفت ولی کیونگسو جوابش نداد تا اینکه یک روز که هوا بارونی شده بود و اون میخواست بره تو کمپانی تونست جونگین رو ببینه که زیر چتر سیاهش وایستاده بود و در سکوت بهش نگاه میکرد.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق سوعاا..♡♡

Continua a leggere

Ti piacerà anche

10.1K 2.5K 25
-Main Couple | Kaisoo♡☕ -another Couple | Hunhan -Genre | romance, social, slice of life, smut -Description࿐: همه چیز از یه رایحه شروع شد. مثل وِردی...
226K 11.5K 90
Being flat broke is hard. To overcome these hardships sometimes take extreme measures, such as choosing to become a manager for the worst team in Blu...
5.8K 1.6K 12
وقتی ولیعهد به طور مشکوکی ناپدید میشه، همه درباریان به راحتی ازش میگذرن و فراموشش میکنن، همه به جز یه نفر...جونگین، محافظ شخصی ولیعهد...اون حاضره هرک...
39.4K 622 10
Y/n recently moved to a new town with her step brother Kenny, she had not made any friends and learned Kenny was being picked on by some other kids i...