𝐬𝐚𝐯𝐞 𝐮𝐬 | jungkook

By https_rashel

4.2K 443 228

این کتاب ، داستان یک پسر و دختری را روایت میکند که همراه با دوستان جوانشان فقط از روی کنجکاوی روحی احظار میکن... More

save us | شروع
save us | محصور شده
save us | عذاب وجدان
save us | بی طرف
save us | آوای هراس‌انگیز
save us | آشفته
save us | تَوَهم
save us | دیوانگی
save us | تعطیلات
save us | مجهول
save us | ناجی
save us | کتاب نفرین شده
save us | تو کی هستی ؟
save us | بازگشت ایدِن
save us | بوسه
save us | جبران میکنم
save us | حماقت چیه ؟

save us | اقرار

151 23 10
By https_rashel

این قسمت :  اقرار

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

جونگکوک در اتاق دختر رو باز کرد
هردو نفس نفس میزدن و دیگه نای دویدن نداشتن
چشمشو به داخل اتاق داد
و طولی نکشید که وارد شدن
همه جا آروم به نظر میرسید و خبری از ریختو پاش نبود .
یعنی میشد درصدی احتمال داد که اتفاق خاصی نیوفتاده

جونگکوک به سمت کمد کنار تخت تسا رفت و بدون حرفی شروع به گشتن کرد
تسا هم به سمت کمد دخترا رفت

+ اینجا نیست

تسا بعد زیرو رو کردن کل کشو داشت اینو میگفت
وقتی به جونگکوک نگاه کرد ، نا امید تر از قبل شد

- منم نمیتونم پیداش کنم

جونگکوک رو زمین نشست و کمی فکر کرد
اما بعد چیزیو به یاد آورد و همونو روی زبونش پیاده کرد

- اون . ایدن

تسا اخمی از سر کنجکاوی تحویل جونگکوک داد و در سکوت منتظر موند جونگکوک به ادامه ی حرفش بپردازه

- قبل از اینکه تو بیای اون به سراغ من اومده بود .

ته دل تسا خالی شد احساس کرد ضربان قلبی برای زده شدن نداره
از ظاهر دختر میشد فهمید از این بابت اصلا راضی نیست

- ما باید به بچه ها خبر بدیم تو این وضعیت فقط باید پیش هم باشیم ، الان کتاب دست اونه ممکنه هر بلایی سر یکی از ماها بیاره

تسا دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی همین که گوشی پسر جوان برای زنگ خوردن به صدا در اومد ساکت شد و چیزی نگفت

+ بزار رو اسپیکر

پسر سری تکون میده و همین کارو میکنه
حالا میتونستن صدای دنیل رو ازپشت خط بشنون

- هرجا هستی زود خودتو برسون

این جمله ای بود که داشت از دهن دنیل خارج میشد

- هی چیزی شده ؟؟

دنیل - بورلی ... بورلی 

تسا به سمت گوشی پسر میره اونو دستش بیرون میکشه
با اینکه دستش میلرزه اما گوشی رو صفت گرفته

+ دنیل درست بگو اونجا چه اتفاقی افتاده

- ماا هیچ کدوم نمیدونیممم اون... اون داره رفتار خیلی عجیبی از خودش نشون میده و مدام هزیون میگه

+ شماها کدوم گوری هستین ؟

- کافه تریا کالج

+ خیله خب ، خیله خب در هارو قفل کنین تا وقتی که بیام نزارید کسی وارد بشه

تلقن قطع میشه تسا به سرعت نور از جا کنده میشه
بدون اینکه حتی کیفش رو برداره

جونگکوک اما همچنان اونجا بود
پیشونیش رو بین دستاش گرفته و محکم میفشرد
هر لحظه داشت حماقت میکرد !
اون به تسا مدام هشدار میداد سر خود کاری نکنه
اما خودش همه ی کار هایی که لازم بود اون موجود عجیب پاشو به کالج بزاره رو انجام داده
چطور میشه نجات پیدا کنن ؟

بدون اینکه حتی متوجه بشه از کی قطره ی اشکی از رو گونه‌ش سر خورد ، از جا بلند میشه
از خوابگاه بیرون میاد و راهی رو در پیش میگیره
خودش میدونه دقیقا داره کجا میره
هر قدمی که بر میداشت مصمم تر از قبل میشد
هر لحظه ای که به کار های بچه گانه و احمقانه اش فکر میکرد بیشتر از تصمیمش رضایتمند میشد

قدم برداشت ، قدم برداشت ، قدم برداشت و همین طور نیم ساعت رو طی کرد
جنگل سوخته هنوز همون حسای عجیبو به دنبال داشت
اون فکر میکرد آخرین باری باشه که پاشو به اینجا میزاره
اما انگار دوباره اومد با این تفاوت که برای "معامله " اومد
چیزی در ازای چیزی !

کلافه دستی تو موهای بهم ریخته اش کشید و به اطراف نگاه کرد

+ خیلی خوش اومدی !

پسر برمیگرده سمت صدا و به دروازه پشت میکنه
باز هم خودش !

+ چه خوبه که اینجایی

- برای خوشو بش نیومدم

+ حالا که اسممو میدونی چرا به زبون نمیاریش ؟

از پسر جلو میزنه دروازه رو باز میکنه
همین طور راه میره تا وارد جنگل بشه
پسر جوان بدون اینکه خودش قصدی داشته باشه ، قدم برمیداره

+ این بده که آدم مهمونشو جلوی در نگه داره جونگکوک ! من خیلی مهمون نوازم

- میدونستی وقتی اسممو از دهنت میشنوم حالم از خودم بیشتر بهم میخوره ؟؟

با نگاه تندو تیزی بر میگرده
ابرویی بالا میده و لبخند کوتاهی بر دهن جونگکوک رو مخاطب خودش قرار میده

+ میدونی ؟

مکثی کرد و نگاه گذرایی به سر تا پای جونگکوک انداخت

- بر وقف مرادم پیش نمیری ، چی باعث میشه انقدر شجاعت به خرج بدی ؟؟

پسرک توجهی به سوال ایدن نکرد 
مستقیما سر اصل مطلب رفت تا با سرعت به چیزی که میخواد برسه

- ایدن چیزی که میخوای رو بهت میدم !

موجود وحشتناک پیش پاش پوزخندی بهش تحویل میده و همین عصبانیت جونگکوک رو تشدید میکنه

- تو میدونی که عشق من نسبت به تسا واقعیه ! پس حالا میتونی روح منو با خودت ببری . مگه همینو نمیخوای ؟ مگه داشتن منو نمیخوای ؟ منو ببر در ازای دوستام .

ایدن که راضی از این ماجرا به نظر میرسه خنده ی کوتاه اما دلهره برانگیزی میکنه
چند قدمی به پسر نزدیک میشه

+ حاظری تسا رو ترکش کنی ؟ دوستات چی ؟ این خیلی رقعت انگیزه

پسر کنترلشو از دست داد و با تمام توانش فریاد کشید

- خودم این اشتباهو کردمو میخوام خودم تاوانشو پس بدم ، نه تسا و نه هیچ کس دیگه ای

اون موجود خونسردی عجیبی به دنبال داشت که جونگکوک رو زهره ترک میکرد
فریاد جونگکوک حتی ذره ای باعث نشد واکنشی از خودش نشون بده
در عوض هیستریک میخنده و چیزی میگه

+ نچ ، نمیشه که این داستان همین جا تموم شه ! ما هنوز کلی کار داریم !

- دارم ازت خواهش میکنم ، اینکه من با تمام وجودم اون دخترو میخوام برات کافیه . چرا این کارو نمیکنی ؟

ایدن از دیدش محو شده و گفتن این حرف ها دیگه بی فایده بود
پسر جوان از سکوت تاریک جنگل به این موضوع پی میبره و بر روی زانو هاش رو زمین فرود میاد
اشک های داغ و سمجش صورتش رو پر میکنن
حتی نمیتونست پیش بینی کنه که چیزی در انتظارشه
پسرک خودشو نادان ، بی کس و عاجز میدونست
حالا چطور باید از وضعیت خلاص میشدن
حتی دقیقا به یاد نمیاره که قوانین بازی ای که توش گیر افتاده بودن ، چطوری بود
جونگکوک خودشو گم کرده و حالا فقط توان گریه کردن داره

مدت کوتاهی رو با اشک ریختن و ناله های کوتاه سپری میکنه تا اینکه پیامی براش فرستاده میشه
با چشم های پف کرده و خیس از اشک به صفحه ی قفل نگاه می اندازه

Tesa :
"بورلی حالش خوبه و الان تحت نظارت دکتر تو بیمارستانه" 

Jk :
"تو الان کجایی ؟"

جونگکوک اینو مینویسه و ارسال میکنه
اما برای یه مدت طولانی پیامی دریافت نمیکنه
دلیل مکث دختر رو نفهمید برای همین بعد از پاک کردن گونه ی خیسش ؛ بیشتر منتظر شد

Tesa :
"اینجا هوا خیلی سرده نمیخوای کاپشنتو بهم قرض بدی ؟"

پسرک سرشو بالا میگیره و تسا رو کمی دورتر از خودش میبینه

جونگکوک در مونده تر از قبل شد وقتی حاله ای از اشک تو چشم های معصوم تسا یافت کرد
سرشو بین پاهاش مخفی کرد ولی تونست بشنوه که تسا داره به سمتش میاد

+ باید زودتر از اینا در مورد احساساتت بهم میگفتی !

جونگکوک همچنان در حال مخفی شدنه
حتی نمیخواد به خودش زحمت بده که از احساسات تسا نسبت به خودش چیزی بدونه
پس ترجیح داد ساکت باشه و درون صدای آروم تسا غرق شه

+ میخواستی تا ابد پیش خودت نگهش داری ؟

چیزی نمیگه و سکوت میکنه
انگار جنگل هم کاملا تو خاموشی فرو رفته و با دخترک هم دست شده

تسا نفسی میگیره و سرشو رو شونه ی پسر جوان میزاره

+ میشه باهام حرف بزنی ؟

جونگکوک شمرنده‌ست از عالم و آدم . حتی مایع شرم ساری بود که بعد از این همه فاجعه ای که به بار آورده تو چشم های تسا نگاه کنه
چطور باید به زبون میاورد که تسارو با تمام وجودش میخواد و دوستش داره ؟

- خودمو آماده نکرده بودم که از سمتت ترد یا پس زده شم پس اگر امشب نمیفهمیدی هیچ وقت دیگه ای بهت نمیگفتم

ادامه دارد ....

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اینم از پارت جدیددددد بعد از مدت طولانی
عذر منو عمیقا بپذرید زیرا که من نمیخواهم از دستم ناراحت باشید 🤧🥹🫀✨️

Continue Reading

You'll Also Like

18.5K 2.9K 30
عائلة سعيدة تنهار في لحظة غضب وغيرة وجنون وتفقد سعادتها اثر ظروف مستعجلة وغريبة
107K 16K 62
How Is it to have Found Love in Childhood Right ! A dream come true for many, Your soulmate is none other than your best friend from years Ever thoug...
10.2M 354K 35
How does your night go from a game of Hide and Seek with your best friend, to your parents being murdered the same night? On top of that, you're sent...
5.9K 748 22
TITLE - I'm Flirting with a Man in the Supernatural World Supernatural world မှာ မင်းနဲ့ flirt ကြမယ် ချူဟွိုက် + ကျင်းထျန်းယိ Description 💥 ချူဟွိ...