⌞ Eternal Darkness ⌝

By MMHPCY

12.1K 4.4K 1.2K

Fiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther... More

نویسنده
❐↤ جرعه اول
❐↤ جرعه دوم
❐↤ جرعه سوم
❐↤ جرعه چهارم
❐↤ جرعه پنجم
❐↤ جرعه ششم
❐↤ جرعه هفتم
❐↤ جرعه هشتم
❐↤ جرعه نهم
❐↤ جرعه دهم
❐↤ جرعه یازدهم
❐↤ جرعه دوازدهم
❐↤ جرعه سیزدهم
❐↤ جرعه چهاردهم
❐↤ جرعه پانزدهم
❐↤ جرعه شانزدهم
❐↤ جرعه هفدهم
❐↤ جرعه هجدهم
❐↤ جرعه نونزدهم
❐↤ جرعه بیستم
❐↤ جرعه بیست و یکم
❐↤ جرعه بیست و دوم
❐↤ جرعه بیست و‌ چهارم
❐↤ جرعه بیست و‌ پنجم
❐↤ جرعه بیست و ششم
❐↤ جرعه بیست و هفتم
❐↤ جرعه بیست و هشتم
❐↤ جرعه بیست و نهم
❐↤ جرعه سی‌ام
❐↤ جرعه سی و یکم
❐↤ جرعه سی و دوم
❐↤ جرعه سی و سوم
❐↤ جرعه سی و چهارم
❐↤ جرعه سی و پنج
❐↤ جرعه سی و ششم
❐↤ جرعه سی و هفتم
❐↤ جرعه سی و هشتم
❐↤ جرعه سی و نهم
❐↤ جرعه چهلم

❐↤ جرعه بیست و سوم

235 101 9
By MMHPCY


-تموم شد؟
همزمان با ریخته شدن آخرین ذره از اون پودر زرد رنگ روی زمین لوهان که کتاب کهنه‌اش رو بغل کرده بود پرسید و گرگینه مو فندقی که کنارش ایستاده بود آروم سر تکون داد.

-دور کل منطقه رو ریختیم.
-مطمئنین هیچ جای بازی نداره؟ یه ذره فاصله بین میزلتو باعث میشه طلسم درست کار نکنه!

لوهان مجددا اخطار داد. موهای مشکیش که بینشون رنگ شرابی به چشم می خورد روی پیشونیش رو پوشونده بودن و تا نزدیکی چشم‌هاش می‌رسیدن.

بکهیون که موهای فندقیش رو بالا زده بود لاخ مویی رو که توی صورتش افتاده بود کنار زد و سر تکون داد. طبق گفته لوهان پودری که منطقه رو پوشونده بود ترکیبی از گل آقونطیون و شوکران آبی بود. دو گل به شدت سمی. حتی نمی‌دونست این جادوگر جوان این پودر رو از کجا پیدا کرده و حتی نمی‌تونست مطمئن باشه این پودر و طلسم قراره کمکی بهشون بکنه یا نه اما به طور عجیبی به لوهان اعتماد داشت. می‌دونست قرار نیست کاری بکنه که به ضررشون باشه.

این منطقه به محله هلال ماه مشهور بود. جایی که فقط اعضای پک هلال ماه درش سکونت داشتن. تا نزدیک هم باشن و بتونن هر زمانی بهم کمک کنن و از همنوع‌هاشون حفاظت کنن.

نمی‌دونست جادوگر کوتاه قد که تند تند یه چیزی رو توی کتاب کهنش می‌خونه قصد داره چطور طلسمی رو که می‌خواد اجرا کنه اما اهمیتی هم نمی‌داد. تا وقتی که به خواسته اش میرسید روش انجامش مهم نبود.

جلد کتاب توی دست‌های لوهان تقریبا داشت تجزیه می‌شد و برگه‌های کاهی و زرد رنگ کتاب نشون از قدیمی بودنش می‌داد. هنوز این چیزها وجود داشت؟
-خب؟ پک رو جمع کردم. باید چیکار کنیم؟
لوهان نگاه گذرایی به گرگینه کنارش انداخت و همزمان با بستن کتاب نفس عمیقی کشید.

-باید تک تک اعضا با طلسم پیوندی داشته باشن تا بشه از همشون محافظت کرد. 
آروم سر تکون داد و جلوتر از لوهان به سمت کلیسا رفت. توی این محله با خونه های یک یا نهایتا دو طبقه که روی دیوارهاشون نقاشی‌ها و دیوار نوشته‌های زیادی به چشم می‌خورد فقط یک کلیسا وجود داشت که بجز گرگینه‌ها کسی حق حضور درش رو نداشت. منطقه هلال ماه در حاشیه شهر بود و این وقت از روز، کاملا خلوت. چون همه اعضا داخل کلیسا منتظر آلفای گروهشون ایستاده بودن.

وقتی مقابل کلیسا رسیدن لوهان نگاه متعجبی بهش انداخت. دیوار های کلیسای نچندان بزرگ ترک های بزرگ و‌کوچیکی داشت. می‌دونست این ترک‌ها بخاطر قدیمی بودن این بنا نیست. یچیزی از عمد باعثش شده بود. روی در چوبی که دو برابر سایر درها بود نقش و نگارهایی کنده کاری شده بود.

بکهیون در بزرگ و چوبی رنگ رو باز کرد و همراه لوهان که معذب کنارش راه می‌رفت در مقابل چشم‌های متعجب و شاید عصبی اعضای پک از بینشون رد شد و ابتدای سالن روی سکوی کوچیکی که محلی برای گذاشتن انجیل بود ایستاد.

-اون کیه؟
قبل از اینکه بکهیون دهنش رو برای حرف زدن باز کنه مردی که انتهای سالن برعکس سایرین روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود با صدای بلندی پرسید و به بکهیون خیره شد. نگا بقیه سمتش کشیده شد و آلفای جوان تکخندی زد.
-کسیه که قراره بهمون کنه.
-چه کمکی؟

افراد پک اونقدر زیاد نبودن. شاید نهایتا صد نفر. همشون سکوت کرده بود بجز همین مرد پیر!
نگاه گذرایی به لوهان انداخت. جادوگر جوان تند تند پلک می‌زد و انگار میون این همه گرگینه نگران بود. جای نگرانی نبود. اون یه جادوگر بود و اگه می‌خواست حتما می‌تونست حریف همشون بشه.

-لوهان شی قراره برامون یه حفاظ درست کنه. یه حفاظ که فقط اجازه می‌ده افراد پک خودمون وارد منطقه بشن. و اینطوری می‌تونیم از خساراتی که سایر گونه‌ها بهمون میزنن جلوگیری کنیم.

صدای بکهیون به اندازه کافی برای اینکه همه توی کلیسا بشنونش بلند بود و همین باعث شد همهمهه‌ای توی سالن که سقف بلندی داشت بپیچه.

-اون یه جادوگره!
بکهیون سرش رو تکون داد و لوهان یه قدم عقب رفت تا نزدیک‌تر به بک قرار بگیره و از گرگینه‌هایی که با چشم‌های درشت نگاهش میکردن فاصله بگیره.

-چطور بهش اعتماد می‌کنی؟ اون یکی از همنوع‌های اونهاست!
مردی که روی صندلی نشسته بود ابروهاش رو درهم کشید. روی پاهاش ایستاد و به سمت بکهیون اومد.
همون آلفای خودسر... همیشه سعی می‌کرد تصمیم‌های بکهیون رو زیر سوال ببره.

-الان داره سعی می‌کنه به ما کمک کنه. پس دلیلی برای اعتماد نکردن بهش وجود نداره!
لحن بکهیون همچنان جدی بود و خبری از اخم روی صورتش نبود. نمی‌خواست زود جوش بیاره.

-ولی اون یه جادوگره!
دوباره شنیدن صدای وانگ پیر باعث شد پلک‌هاش رو روی هم فشار بده. لوهان مردد نگاهش می‌کرد و یجوری کتابش رو بغل کرده بود که انگار به جونش وصله. 

همه گرگینه‌ها ساکت بودن و متظر ادامه حرف‌های دو آلفا شدن.
دو طرف کلیسا نیمکت‌های چوبی چیده شده بود و اعضا بینشون ایستاده بودن.
شمعدان‌هایی که روی دیوار کنار ستون‌های بلندی بودن شمع‌های نیمه سوخته‌ای رو در خودشون جا داده بودن و پشت سر بکهیون مجسمه‌ای از مسیح که به صلیب کشیده شده بود به چشم می‌خورد.
از پشت پنجره گنبدی شکل، خورشید به درون کلیسا می‌تابید و نیازی به روشنایی بیشتر نبود.

بکهیون همچنان حین حرف زدن خونسرد بود.
-من بقیه رو از روی چیزی که هستن قضاوت نمی‌کنم آقای وانگ. پیشنهاد می‌دم شماهم همینکارو بکنین وگرنه قبل از اینکه بتونین حرفاتون رو ادامه بدین مجبور میشین کلیسا رو ترک کنین.

با تهدید واضح بکهیون آقای وانگ مشتش رو که کنار بدنش نگه داشته بود فشرد. طوری به بکهیون خیره شده بود که انگار می‌خواد گلوش رو با دندوناش بدره.
-کسی دیگه ای می‌خواد چیزی بگه؟
بکهیون وقتی دید سالن توی سکوت فرو رفته ابرویی بالا انداخت و پرسید. آقای وانگ فعلا عقب نشینی کرده بود. نشونه خوبی بود.

-می‌تونی شروع کنی.
رو به لوهان گفت و جادوگر جوان بزاق گلوش رو قورت داد. روی یقه اسکی مشکی رنگش یه لباس سفید پوشیده بود. موقع شروع به صحبت استرس داشت ولی کم کم به حالت عادی برگشت.

-خب... دور تا دور منطقه با پودر میزلتو پوشونده شده. به هیچ وجه نباید هیچ تماسی باهاش داشته باشین. چون علاوه بر سمی بودنش برای گرگینه ها، این پودر تحت تاثیر هیچ عامل طبیعی از بین نمیره. و اگه کسی بهش دست نزنه و پخشش نکنه اون پودر سر جای خودش باقی می‌مونه. برای اینکه خودتون بتونین وارد اینجا بشین باید یه اتصالی با حفاظی که می سازم داشته باشین. برای همین من با یه طلسم ساده باید یه ارتباط بین تک تکتون و میزلتو بسازم. نفر اول کیه؟

-خودم.
بکهیون بلافاصله بعد از پایان حرف لوهان اعلام کرد و باعث شد همه با چشم‌هایی گشاد شده بهش نگاه کنن. این طلسم یه ریسک بود که آلفای پک قبولش کرده بود. 
برای بقیه قابل باور نبود که اولین داوطلب خود بکهیون باشه... آلفای شجاعی بود.

-آه... اوکی فقط یکم قراره درد داشته باشه.
لوهان بعد یه خنده معذب گفت و درحالیکه قدم برمی‌داشت تا کنار بکهیون بایسته ادامه داد:
-این پیوند مثل یه مارک ظاهر می‌شه. میتونین تعیین کن که کدوم قسمت بدنتون باشه.

بکهیون چند لحظه مکث کرد و تار مویی رو که برای چندمین بار روی پیشونیش افتاده بود کنار زد. آستین تیشرت کوتاهش رو تا شونش بالا زد. درسته هوا سرد بود ولی دمای بدن بکهیون بالا بود. پس نیازی به لباس گرم نداشت.

-اسم پکتون چیه؟ نشونه خاصی داره؟
-هلال ماه.
سوال لوهان رو خیلی کوتاه جواب داد. پسر جوان آروم سرتکون داد و مقابل چشم‌های متعجب بقیه نفس عمیقی کشید و دستش رو روی بازوی برهنه بکهیون گذاشت. 

پلک هاش رو روی هم گذاشت و زیر لب چیزی رو زمزمه کرد. سوزش زیاد روی پوستش باعث شد گرگینه مو فندقی دندون‌هاش رو روی هم فشار بده ولی از جاش تکون نخوره. حتی تغییری توی نگاه سردش حاصل نشد.

چند تا نفس عمیق برای کنترل دردش کشید و بالاخره وقتی دست لوهان کنار رفت همه تونستن هلال ماه کوچیک مشکی رنگ روی بازوی بکیهون رو ببینن. شبیه تتو بود. ظریف و زیبا...

-نفر بعدی لط...
لوهان با یه لبخند معذب شروع کرد ولی همون مرد قبلی دوباره به حرف اومد و جمله‌اش رو ناتموم گذاشت. صداش رو بالا برده بود و واضح بود که سعی داره بقیه اعضا رو هم تو تیم خودش بکشه.
-من این کار رو انجام نمی‌دم! بیون روانیه! اون نمی‌دونه داره پک رو نابود می‌کنه.‌قطعا این جادوگر داره فریبمون میده. حرفش رو باور نکنین! اگه بیون به این کار و روش احمقانش برای رهبری پک ادامه بده هممون از بین میریم و شماهم این رو می‌دونید...!

بکهیون پوزخند زد. یه سکوت طولانی بینشون جا گرفت. هیچ صدایی نمیومد چون صدای خنده گرگینه مو فندقی همه رو یه قدم عقب رونده بود. بجز اون آلفای احمق رو.

-من آلفام.
بکهیون بلاخره سرش رو بالا آورد و با یه لحن مصمم گفت. ولی وانگ پیر با گستاخی همچنان مقابلش قد علم کرده بود.

-خب که چی؟

-من، آلفای این پکم!
صدای فریاد بلندش توی سالن کلیسا پیچید و پشت لوهانی رو که کنارش ایستاده بود لرزوند. رگه های طلایی براق توی چشم‌هاش رو به سرخ رفتن و باعث شدن وانگ یک قدم عقب بره. درسته اینجا آلفا زیاد بود. ولی هیچ آلفایی مثل بکهیون نبود. حتی پدرش. بکهیون آلفا متولد نشده بود. با تلاش خودش به یه نژاد برتر تبدیل شده بود.

-و وقتی دستوری می‌دم. همه باید انجامش بدن.
ادامه جمله‌اش رو با یه لبخند روی لب‌های باریکش گفت و دوباره چشم‌هاش به حالت عادی برگشتن. البته... وانگ دوباره علیهش بلند شد.

-من این کارو انجام نمیدم!
بکهیون ابرویی بالا انداخت و چند قدم جلو رفت. لحنش آروم و خونسرد بود. انگار هیچ اهمیتی به کسی نمی‌ده.
-باشه. پس زودتر با خانوادتون خداحافظی کنین چون کسی که مارک نداشته باشه نمیتونه در نزدیکی و منطقه هلال ماه بمونه.

-تو داری من رو از خونم بیرون می‌کنی؟
وانگ پیر شوکه بود. درست مثل سایرین. تبعید یک نفر از پک سالیان درازی بود که روی نداده بود چون یک گرگینه تنها یعنی گرگینه مرده! اونها نمی‌تونن بدون هم دووم بیارن.
-همینطوره.

وانگ با عصبانیت به سمتش خیز برداشت و به یقه لباس بکهیون چنگ زد. بکهیون همچنان با چشم های وحشیش به مردی که شبیه یه گاو عصبی نفس میکشید خیره شد.
-تو... تو ... تو حق نداری اینکارو بکنی! تو فقط یه بچه‌ای که لیاقت این جایگاه رو نداره!

-شاید اینطور که شما می‌گین باشه ولی مثل اینکه خیلی زود شکستگی گونتون رو فراموش کردین آقای وانگ. میخواین یادتون بندازم؟

ابرویی بالا انداخت و همچنان که صورتش فاصله چندانی با صورت مرد نداشت آروم زمزمه کرد. اینکه همون موقع از شرش راحت نشده بود پشیمونش می‌کرد.

وانگ که قد چندان بلندی نداشت حینی که دندون‌هاش رو روی هم می‌فشرد با شتاب یقه بکهیون رو ول کرد و باعث شد گرگینه مو فندقی درحالیکه تکخند میزنه یکم سکندری بخوره.

انگشت اشاره مرد بالا اومد و مقابل صورتش قرار گرفت.
-نشونت می‌دم بیون بکهیون! این روز رو تو خاطرت نگه دار. چون من نابودت می‌کنم. هم تو رو هم اون جادوگر احمقت رو!

خیلی سریع وانگ افرادی رو که سر راهش بودن به کناری هل داد و راهش رو باز کرد تا مقابل چشم‌های بقیه از کلیسا خارج بشه. یک باخت حقیرانه.

-کسی اگه باهاش موافقه همین الان همراهش بره. نیازی به همچین اشخاصی توی پک‌م ندارم.

زمزمه بکهیون بی جواب موند. خیلی‌ها مثل لوهان حیرت زده نگاهش می کردن و خیلی‌ها لبخند می‌زدن. بخاطر داشتن همچین آلفایی. سکوتشون باعث شد بکهیون تیشرتش رو توی تنش صاف کنه و ادامه بده:
-خب... باید قبل از شب این کارو تموم کنیم. نفر بعدی کیه؟

صدایی از پشت جمعیت اومد. یه صدای دورگه. مسن اما مصمم.
-من حاضرم.
همه با دیدن آلفای سابق پک که دومین داوطلب بود شوکه شدن. بیون مرد قدرتمندی بود که هیچکس نفهمید چرا انقدر یهویی از جایگاهش به نفع پسرش کنار کشید. اینطور نبود که رهبری پک از پدر به پسر برسه ولی چون بکهیون تنها آلفای شایسته هلال ماه بود، تنها جانشین محسوب می‌شد.

بکهیون لبخندی به پدرش زد. قرار بود پکی قدرتمد بسازه و اولین قدم، این بود که از شر کسایی که بهش ایمان ندارن خلاص بشه. داشت به هدفش می‌رسید.

༺🩸༻

مرد قد بلند آخرین دونه از اسنک دایره‌ای شکل توی دستش رو توی دهنش گذاشت و سمت پسر پشت سرش برگشت.
-خب؟ چیشد؟

پسر که هر روز با یه رنگ مو ظاهر می شد و این بار تارهای نچندان بلندش قهوه‌ای تیره بودن، نفس سنگینی کشید و روی کاناپه نشست. پاهاش رو روی هم انداخت و کتابش رو روی میز رها کرد.

-فقط کاری رو که ازم خواسته بود انجام دادم. ولی پسر! تعدادشون خیلی زیاد بود. حس می‌کنم باید چند ماه استراحت کنم.

لوهان کش و قوسی به بدنش داد و کریس بعد از یک تکخند چند قدم بی‌هدف توی اتاقش برداشت. در باز بود. به نظر نمیومد مشکل بزرگی ایجاد کنه.
-اتفاق خاصی نیفتاد؟
مرد مو آبی ابرویی بالا انداخت و لوهان چشم‌هاش رو ریز کرد.

-یکی از گرگینه‌ها نمی‌خواست ازش پیروی کنه. یجوریم بود انگار بکهیون قبلا زده دهنشو صاف کرده. گفت گونه‌اش رو شکسته! چقدر مشتش محکم بوده...
لوهان ناباورانه گفت و کریس خندید. خنده بلندی که لثه‌هاش رو نمایان کرد.

-اون کار چان بوده. پسره احمق. شاهکارشو واسم تعریف کرده بود.
-چانیول؟ همون دوستت؟ یعنی انقدر زورش زیاده؟
کریس آروم سر تکون داد و لب‌های لوهان شبیه او در اومدن. روی لب‌هاش یه لایه رژلب تیره نشسته بود.

-چیز دیگه‌ای نخواست؟
لوهان چند بار بی‌هدف پلک زد و لبش رو گاز گرفت.
-چیزی هست که بهم نمیگی؟
لحن کریس یکهو خشک و سرد شد. سرش رو کج کرده بود و با نگاه مرموزی به لوهان خیره شده بود. که باعث می‌شد پشت پسر بلرزه. قدش بلند بود و جادوگر  جوان برای دیدن صورتش مجبور بود گردنش رو بالا بگیره. اون نمیتونست چیزی رو از کریس پنهان کنه... دردسر جدید نمی‌خواست.

-بهم گفت که باید یه طلسمی رو باطل کنم...
-چه طلسمی؟
پسر قد کوتاه تر کناره لباسش رو بین انگشت‌هاش فشرد.
-هنوز بهم نگفته. گفت زمانش که برسه بهم میگه...

کریس آروم سر تکون داد و روی پاشنه پاش چرخید تا مقابل پنجره بایسته. پرده‌های آسمونی رنگ کنار کشیده شده بودن و نور کم سوی خورشید درحال غروب اجازه می‌داد ذهنش باز تر بشه. گردنبند سرخ رنگ توی گردنش تاب می‌خورد و روی پلیور سیاهش می‌افتاد.

-ولی... چرا میخوای بدونی؟
-چون من باید همه چیز رو بدونم.
جواب سریع و مصممش باعث شد کمر لوهان از کاناپه فاصله بگیره و بزاق گلوش رو قورت بده.

-ولی اونا که خون آشام نیستن.
-مهم نیست.
کریس آروم زمزمه کرد و سمت لوهان برگشت. روی لب‌های درشتش لبخند نشسته بود.

-اون آلفا به چان ربط داره. و چان دوست منه. پس باید کاملا بشناسمشون. نمیخوام برامون دردسر شه... هرچیزی که فهمیدی زود بهم خبر بده.

لوهان با اینکه نمی‌فهمید چرا کریس انقدر روی اطرافیانش حساسه، آروم سر تکون و روی پاهاش ایستاد.
-من دیگه میرم.
-صبر کن.

با شنیدن صدای کریس از در فاصله گرفت و سمت مرد قد بلند برگشت.
-ما هم باید تسویه حساب کنیم!

لوهان چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و چند قدم برداشت تا به کریس رسید. قد خون آشام مو آبی خیلی بلند بود.

دست کریس روی کمر جادوگر نشست و کنار سرش خم شد. لوهان نفس‌های عمیق می‌کشید و کریس نیشخند می‌زد
-نترس. درد نداره.
لعنتی به خودش فرستاد که پیشنهاد کریس رو قبول کرده. این مرد هیچوقت به کسی لطف نمی‌کرد. همیشه در ازاش چیزی می‌گرفت و وقتی بی دردسر به کره آورده بودش می‌دونست قرار همچین روزی برسه.

نفس‌های گرم کریس پایین گردنش نشستن و لوهان بزاق گلوش رو قورت داد.
-زود باش لعنتی!
همزمان با تموم شدن جمله‌اش دندون‌های کریس توی پوست سفید گردنش فرو رفتن و جادوگر جوان پلک‌هاش رو روی هم فشرد. از بین لب‌های بازش هم به سختی می‌تونست نفس بکشه.

خون از رگش بیرون می‌جهید و بین لب‌های درشت کریس گم می‌شد.
-بی شرف تو گفتی درد نداره!
بالاخره وقتی کریس بیخیال شد و همزمان با قرار گرفتن دست‌های لوهان روی شونه‌اش عقب کشید با اخم تقریبا فریاد زد و کریس زبونش رو روی لب‌های درشتش کشید.
بهترین قسمت کمک به بقیه اینجا بود. اینجا که می‌تونست طعم خونشون رو در ازای لطفی که بهشون می‌کرد بچشه. خون تازه، گرم و لذیذ. اما باز هم... اونطور که می‌خواست نبودن.

از وقتی که سهون رو دیده بود و بوی خونش زیر بینیش پیچیده بود می‌خواست خونش رو مزه کنه اما اصلا حوصله در افتادن با اون دو برادر احمق رو نداشت. بوی خون اون انسان متفاوت بود و کریس، تشنه چشیدنش!

همچنان که دستش روی کمر لوهان بود با دیدن شخصی که جلوی در ظاهر شد اول متعجب پلک زد. دختر قد بلند نگاه متعجبی به دو پسر توی اتاق کرد و بعد با همون سرعتی که ظاهر شده بود محو شد.

کریس عصبی پسر کوچیک‌تر رو کنار هل داد و انگشت‌هاش رو بین موهای آبی کشید.
لوهان اول نگاه متعجبی به کریس که عصبی به نظر میومد کرد و همزمان با کشیدن دستش روی گردنش نیشخند زد.
-می‌تونم حدس بزنم کی بود.
-گمشو بیرون.

کریس درحالیکه روی کاناپه می‌نشست و با خم شدن روی زانوهاش صورتش رو بین دست‌هاش می‌گرفت عصبی غرید اما جادوگر جوان توجهی نکرد.

-تو که دلت پیشش گیره چرا فقط بهش نمیگی؟

کریس جوابی نداد و لوهان برای ادامه دادن جرئت گرفت.
-هی... هانا دختر خوبی به نظر میاد.
-خفه شو هان.

لوهان بی‌اهمیت شونه‌ای بالا انداخت و حینی که خم میشد تا کتابش رو از روی میز برداره کنار گوش خون آشام مو آبی زمزمه کرد:

-وقتی سعی نمی‌کنی تا پیش خودت نگهش داری، منتظر روزی که از دستش میدی باش.

༺🩸༻

2900 Words.

پوستر خوشگلی که ریدرقشنگم زده رو دیدین؟ =)
*جیغ زدن تو بالش*

Continue Reading

You'll Also Like

248K 35.8K 51
[کامل شده] کاپل: تهکوک [تهیونگ تاپ] ژانر: رومنس، فلاف، فانتزی، اِلف[پری بالدار]، اسمات، سوییت، هپی اند. جئون جونگکوک یه پسره که به شدت عاشق پری هاست...
771 221 5
▪️Name : 3 Am ( detachment ) ▪️Writer : Rednight ▪️Genre : Mysterious , romance ▪️Couple :chanbaek ▪️Character : Chanyeol, Baekhyun از هم گسیخته،...
15.5K 3.3K 16
گفته بودی برمیگردی الان چند سال لعنتی که میگذره ولی من دیگه بک تو نیستم فندوقت نیستم عوض شدم دیر اومدی... برگشتنم سخته... تاوان داره... کاپل:چانبک,ک...
1.5K 172 5
|سناریو، وانشات| |سکای،کایهون|