𝑰𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒐𝒓𝒍𝒅 𝑾𝒂𝒔...

By Infinity_fic

1.3K 402 21

خلاصه: چانیول میدونه که بکهیون دوسش داره اما نمیدونه چرا روز به روز داره ازش دور تر میشه و دوستیشون دیگه مثل... More

Part 2
Part 3
Part 4 - End

Part 1

468 127 2
By Infinity_fic

+هی یولا، هیونا بالاخره بهم جواب مثبت داد.

بکهیون در حالی که کنار چان روی نیمکت توی حیاط مدرسه مینشست گفت و چانیول سعی کرد مثل همیشه یه لبخند طبیعی در جوابش بزنه...

همیشه همین بود، باید در مقابل دختر بازی های بکهیون لبخند میزد! چرا؟ چون قرارشون همین بود. چانیول بهتر از هرکسی میدونست که احساس بکهیون هم درست مثل خودش خیلی بیشتر از دوتا دوست عادیه... اونا مدت خیلی زیادی بود که هم رو میشناختن و باهم صمیمی بودن و چان انقدری بک رو میشناخت که بدونه چرا این کارارو میکنه و حتی از اون بهتر، به خوبی میدونست که چرا اجازه نمیده چان از یه حدی بهش نزدیک تر بشه!

_واقعا؟ تبریک میگم هیونا.

+یاااا! بهم نگو هیونا، حداقل بگو بک. اینجوری یه جوری به نظر میاد انگاری اسمم با دوست دخترم یکیه!

چان این بار واقعا خندید

_خب مگه نیست؟

+یاااا

_من همیشه تو رو اینجوری صدا زدم و میزنم و خواهم زد! هیچ اعتراضی هم قبول نیست. تو هیونی، بکهیونی!

+یااااا! دلت کتک میخواد؟

_یه جوری میگه انگار میتونه از پس من بربیاد!

چانیول درحالی که چشماش رو تو حدقه میچرخوند تیکه انداخت و سرش رو تو گوشیش فرو برد.

+یا پارک چانیول بهتره همین الان حرفت رو پس بگیری!

چان سرش رو از روی گوشیش بلند کرد و دوباره تو چشمای بک خیره شد

_و اگه نگیرم؟

بکهیون کاملا حرصی از روی نیمکت بلند شد و لگدی به ساق پای چان انداخت و البته که چان خیلی ریلکس جاخالی داد.

بکهیون حرصی تر یقه چانیول رو گرفت تا از روی نیمکت بلندش کنه اما وقتی نتونست بیخیال شد و انگشت وسطش رو حواله‌اش کرد و گفت

+جهنم! هر غلطی میخوای بکنی بکن ولی حداقل جلوی اون اینجوری صدام نکن.

_مگه چجوری صدات میکنم؟ اصلا مگه من به انواع و اقسام روش هایی که تو من رو صدا میزنی اعتراضی دارم؟

دستش رو بلند کرد و با انگشتاش شروع به شمردن کرد

_چان، یول، چانا، یولی، یولمه، یودا، چنیوری و..... انقد لقبام پیشت زیاده که حتی قابل شمارش نیست! یه سریاشونم که حتی ربطی به اسمم ندارن!

+هاه! اوکی... اوکی... واقعا حرفی ندارم.

بکهیون وقتی دید چانیول راست میگه و خودش هم حاضر نیست بیخیال هیچکدوم از اسم های اختراعی خودش واسه چان بشه بدون حرف دیگه ای روش رو برگردوند و به سمت کلاسش راه افتاد...

چان در حالی که به قیافه کفری و کیوت هیونیش میخندید از جاش بلند شد و به دنبالش رفت و این بار اون بود که دستش رو دور گردنش حلقه کرد و سعی کرد دل هیونیش رو به دست بیاره...

_باشه، اگه انقد ناراحت میشی جلوی اون دختره بهت میگم بک. ولی فقط اون موقع! در غیر اون صورت تو هیونیه منی!

بکهیون که از حرف زدن چانیول دقیقا کنار گوش و گردنش مورمورش شده بود دست پسر بلند تر رو از دور گردنش باز کرد و تشر زد

+اصن نخواستم! برو اون ور ببینم!

و چان رو پشت سرش جا گذاشت
چان که لباش از بی محلی های بک تقریبا آویزون شده بود صداش رو یکم بالا برد

_یاااا! خب مشکل چیه من که حرفتو قبول کردم.

بکهیون یه بار دیگه انگشت فاکش رو برای چان بالا گرفت و به راهش ادامه داد.

و این بار نوبت چانیول بود که بک رو نادیده بگیره و بکهیون رو پشت سر بذاره و به سمت کلاسشون بره. میدونست که بکهیونش طاقت بی محلی های اون رو نداره اما انگار اشتباه میکرد چون وقتی وارد کلاس شد و روی صندلیش، آخر کلاس نشست چند دقیقه بعد بکهیون در حالی که دستش رو دور شونه های اون دختره لعنتی حلقه کرده بود و داشت همراهش میخندید وارد کلاس شد و بی توجه به اون به سمت صندلی خودش رفت.

صداشون رو به وضوح میشنید و از اون بدتر این بود که میدید اون دختره عوضی چقدر با سایر دوست دخترای هیونیش فرق داره. برای اولین بار احساس خطر می‌کرد.

چانیول همیشه به خوبی میدونست که تموم رابطه های بک فیکن و هیچکدوم رو واقعا نمیخواد و فقط داره تظاهر میکنه که باهاشون تو رابطه است و قضیه خیلی عمیق نیست ولی این دختر انگاری فرق داشت.

اون زیادی معصوم به نظر میومد و رفتاراش خیلی کیوت و دوست داشتنی بودن و به وضوح حس میکرد که لبخند های بکهیون کنارش واقعی و از ته دله و همین هم بهش احساس خطر میداد.

حتی مدلی که بکهیون واسه ی دوست شدن باهاش هیجان داشت و واسه زدن مخش تلاش و برنامه ریزی کرده بود هم متفاوت بود!

چانیول سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و زیاد ناراحت نشه. بالاخره اینم تموم میشد دیگه؟ همه دوستی های بکهیون نهایتا دو هفته بیشتر دووم نمیاوردن! و جالب اینجا بود که این بکهیون بود که هربار با اونا بهم میزد! از یکیشون خسته میشد، اون یکی کیوت نبود، یکی استایلش نبود، یکی رو از مدل حرف زدنش خوشش نمیومد و... دلایل بی معنی دیگه. چانیول حتی نمیفهمید چرا با اونا دوست میشه!

همه اونا بعد از دو هفته دلش رو میزدن و موندنی نبودن! چانیول سعی کرد با این بهونه ها خودش رو قانع کنه که این یکی هم مثل بقیه رفتنیه...

معلم بعد از چند دقیقه که چانیول شاهد یکی از دردآور ترین لحظه های زندگیش تا به حال بود وارد کلاس شد و نجاتش داد چون هرکس مجبور بود برگرده و سرجاش بشینه.

اما اوضاع قرار نبود به نفع چان باقی بمونه چون از اون لحظه به بعد تازه فاجعه واقعی شروع شد!

بکهیون و هیونا تموم طول کلاس رو در کمال ناباوری چان مشغول نامه نگاری بودن و از اونجایی که بکهیون دقیقا صندلی جلویی چانیول مینشست پسر قد بلند شاهد تک تک اون لحظات بود و داشت زجر میکشید. اصلا هیونیش از کی تا حالا از این کارای لوس خوشش اومده بود؟!

همه اینا جدید بودن! بکهیون هیچوقت تا این حد به دوست دختراش اهمیت نمیداد. هیچوقت واسه اونا چانیول رو نادیده نمیگرفت و هیچوقت به خاطر اونا با چانیول دعوا نمیکرد!

کاغذی که زیر دست چان بود تو مشتش مچاله شده بود و محض رضای خدا حتی یه کلمه از حرف های معلمش رو هم متوجه نمیشد!

لحظه شماری میکرد اون زنگ لعنتی تموم بشه تا بتونه از مدرسه بزنه بیرون و یکم نفس بکشه! الان انقدر عصبی بود که حتی میتونست یه مشت درست و حسابی پای چشم هیوناش بکاره بدون اینکه ذره ای عذاب وجدان بگیره!

بعد از حدود یک ساعت بالاخره اون زنگ کوفتی تموم شد و چان که از قبل وسایلاش رو تو کیفش چپونده بود بود به سرعت از کلاس خارج شد و ندید که بکهیون داشت بهش نگاه میکرد...

***

_هی بکهیون میای بریم کتابخونه؟
+ببخشید چانا ولی با هیونا قراره بریم کافه

*

_هیونا میای بریم کارائوکه؟
+متاسفم ولی باید هیونا رو برسونم.

*

_قرار امروزمون واسه درس خوندنو که یادت نرفته؟

+نه ولی نمیتونم بیام.

_اوه واقعا؟ این دفعه واسه چی؟ اوه ببخشید یادم نبود احتمالا با دوست دختر عزیزت قرار خیلی مهمی داری. قراری که حتی از آینده و درست هم مهم تره! اوکی، خوش بگذره.

چان درحالی که به شدت عصبی شده بود تقریبا داد زد و بی توجه به نگاه غمگین و نم دار بکهیون چرخید و ازش فاصله گرفت.

الان بیشتر از یه ماه بود که درست و حسابی حتی با بکهیون حرف هم نزده بود چون بکهیون حتی اجازه نمیداد بحثی رو شروع کنه و به سرعت و بهونه های مختلف میرفت و چانیول واقعا نمیتونست دلیل این رفتار ها رو بفهمه و دیگه از تلاش بی نتیجه اش هم خسته شده بود. اون واقعا نمیخواست که اینجوری سر بکهیون داد بزنه اما واقعا دیگه نمیکشید.

هیچی اونجوری که فکر میکرد پیش نرفته بود و بکهیون با هیونا بهم نزده بود بلکه به نظر میرسید کاملا هم عاشقش شده! چانیول واقعا تحملش رو نداشت اما انگار چاره ای جز قبول کردنش نداشت و اگه قرار بود این رو تحمل کنه باید فاصله اش رو حفظ میکرد.

اگه تا الان پذیرفته بود که فقط به عنوان دوست کنار بکهیون بمونه به خاطر این بود که به وضوح میدید که خودش تنها کسیه که بکهیون میبینه و حداکثر توجه بکهیون برای اونه اما الان... حتی تازه میفهمید که با هیچکسی جز بکهیون صمیمی نیست و چقدر تنهاست.

اون از بچگی همیشه با بکهیون بود و هیچوقت هم کمبودی رو حس نکرده بود اما الان واقعا به یه دوست کنارش احتیاج داشت و این شد که تصمیم گرفت بره کلاب!

البته نه برای پیدا کردن دوست چون احتمالا اونجا آخرین جایی بود که یه آدم عاقل دنبال دوست میگشت اما میخواست یکم خودش رو خالی کنه...

درسته که هنوز به سن قانونی نرسیده بود اما از اونجایی که پدرش پارتی های خودش رو تو اینجور جاها داشت مطمئنا مشکلی پیش نمیومد.

حتی قبلا یکی دوباری هم با بکهیون اینجور جاها رفته بود پس اولین بارش هم نبود که بخواد استرس بگیره یا هرچی ولی اولین باری بود که تنها میرفت و این... واقعا واسش غم انگیز بود اما باید فراموش کردن بکهیون رو از یه جایی شروع میکرد. همونجور که بکهیون این کارو با اون کرده بود...
____________

سلام سلام ^^
پارت اول این چند شاتی تقدیم نگاه زیباتون♡
از اونجایی که این داستان از قبل نوشته شده و تکمیله اگه ازش استقبال خوبی بشه تند تند براتون آپ میکنم ^^
از اونجایی که هنوز پارت اوله شاید خیلی بهش جذب نشین اما مطمئنم به مرور جاش رو تو قلبتون باز میکنه، پس به داستانم یکم زمان بدین و لطفا دوسش داشته باشین و بهش کلی عشق بدین🥰❤
ووت و کامنت یادتون نره که حسابی باعث دلگرمی من نویسنده میشه🥺🦋

Continue Reading

You'll Also Like

172K 45.2K 113
🍁 Criminal Minds 🌓 🍁 Romance • Action • Crime • Mystery • Detective • Smut • Happy end ✨ 🍁 Chanbaek • Krisho 🍁 Writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 🍁 Ed...
109K 12.7K 48
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
97.7K 10.4K 33
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...