تو رو هنوز شبیه به گذشته میبینم.
تو رو شبیه به گذشته ثبت میکنم.
توی جمعیت گم میشی و میخوام، اما نمیتونم پیدات کنم.
باید جلوی رفتنت رو بگیرم، اما دلگیرتر از اونم.
بودنت رو با خودت بردی،
تو قصهها رو با خودت بُردی،
اما غصه رو برای من جا گذاشتی.
نوشتی که فراموشت نکنم، خیال کردی که میتونم.
تو دور از من پریشونتری،
بهم گفتن که حیرونتری،
بهم گفتی که ویرونتری.
توی قصههای توی سرت ردی از من هست.
توی کبودیهای روی دستت، ردی از من هست.
لا به لای نفسهای به شماره افتادهم، جای خالیِ نفسهای تو هست؛
پس زنگ زدم که صدای نفسهات رو بشنوم؛
من نتونستم به عاشقانهی دیگهای فکر کنم.
میتونم ازت دور باشم، اما دورِ دور نه!
نمیدونم تو کجایی.
دیگه نامههای تازهای نمینویسی، دیگه برای من شعر نمینویسی.
و من لا به لای بقایای تو گم شدم.