پارت هشتم
( خونه جیمین )
آنیو یوروبون ♡
این چند روز کاری پیش اومده بود و نمی تونستم بیام و پارت جدید رو آپ کنم
در نتیجه سعی کردم سریع راست و ریس کنم و بیام سریع آپ کنم .
امیدوارم حمایت بکنید ♡
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
مهی سری تکون داد و باشه ایی گفت و دستش رو پشت گردن جیمین انداخت و جیمین به طرف ماشین حرکت کرد
بعد از نشستن تو ماشین دختر تشکر کرد و جیمین گفت :
مهی . . . میدونم ممکن هست فکر بد کنید ولی مطمئنم نمیخوای دکتر بریم .
مهی: درسته درسته چیزی نیست که ببرید .
جیمین با خنده ایی گفت :
باشه باشه پس . . . اگه اجازه بدید بریم خونه من تا هم به پات رسیدگی کنم و هم فرداش بیایم سر فیلمبرداری؟
مهی فاصله ایی نداد و گفت:
نه ممنون مرسی کافیه منو تا خونه برسونی خودم میتونم
جیمین : مهی شی الان پاتون به رسیدگی نیاز داره تا فردا سر فیلمبرداری به مشکل بر نخورید
مهی : اوه . . . فیلم برداری فردا یادم رفته بود
جیمین : خب نظرتون در اخر ؟
مهی : بهت هم زحمت میشه و هم بفهمن چی میگن
جیمین : اولا زحمت نمیشه دوما هر چی میخوان بگن خودم درست میکنم
مهی : خب . . . خب پس . . . باشه
جیمین : خوبه
بعد از گذشت چند مین به آپارتمان جیمین رسیدن ، جیمین ماشین رو برد تو پارکینگ وبه سمت در مهی پیش رفت با باز کردن در و درخواست اجازه ، مهی رو براید استایل بغل کرد ...
مهی که از خجالت داشت کیلو کیلو آب میشد با این حال دستش رو دور گردن جیمین انداخته بود آروم و آهسته زمزمه وار گفت :
ببخش که باعث دردسرت شدم
با زده شدن رمز و باز شدن در خونه جیمین ،یه هولی تو دل مهی افتاد و ضربان قلبش رفت بالا.
جیمین مهی رو برد و آرام رو کاناپه گذاشت و گفت :
معذب نباش و نترس به اون دلت هم بگو چیزی نیست
مهی با شنیدن حرف جیمین خنده ایی کردم و گفت :
خیلی خوب میتونی بفهمی و درک کنی تو چه حالی هستم.
جیمین کنار مهی نشست و مهی یکم جا به جا شد و با این حرکت دختر جیمین خنده کوتاهی کرد و ادامه داد :
پات در چه حاله ؟ تا چه حدی درد داره ؟ فقط راستش رو بگو و الکی نگو .
مهی با تاخیر و مِن مِن کردن جواب داد :
خب اگه بخوام لاپوشونی کنم نه ، زیاد درد نداره ولی اگه بخوام راستش رو بگم وقتی ثابت نگه میدارم درد نداره ولی همین که تکون میدم و رو زمین میزارم درد میکنه .
جیمین دستی به موهای دختر کشید و با گفت خوب شد گفتی و از جاش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.دختر به رفتن جیمین به آشپزخانه رو نگاه میکرد بعدش شروع کرد به دید زد کل خونه .
مهی که از بزرگی خونه که از خونه خودش چند برابر بیشتر بود تعجب کرد ، دیزایین خونه اش که سیاه و سفید بود و چند نمونه وسایل طلایی رنگ که تظاد چشمگیری داده بود و همین توجه دختر رو به خودش جلب کرده بود .
جیمین با سینی که توش پماد، مسکن ، کمپرس آب گرم و یه چند تکه کاپ کیک به همراه قهوه گذاشته بود جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با لبخندی که از رو لباش پاک نمیشد به دختر نگاه میکرد .
دختر ناگهان با سنگینی چیزی به سمت مخالف چرخید و با دیدن جیمین که سینی به دست با اون لبخندش سرش رو پایین انداخت .
جیمین نزدیک دختر شد سینی رو به روی میز گذاشت و گفت :
موردی نبود نگاه کن .
مهی : مرسی ممنون ولی زیادی نگاه کردم و غرق شده بودم .
جیمین : خب اشکال نداره
مهی : چرا باز اشکالی داره
جیمین : باشه
جیمین کیک و قهوه رو به سمت دختر گرفت و گفت :
بفرما ، مطمئنم دوست داری
دختر که گل از گلش شکفته بود و چشماش برق زد بود اونم با دیدن کیک و قهوه نتونست رد بکنه و قبول کرد .
جیمین جلوی پای دختر نشست ، پای دختر رو دست گرفت و مقداری پماد ضد درد روی مچ پاش زد و شروع به ماساژ دادن کرد .
ناگهان درد حاصل از مچ پاش باعث شد صورت دختر در هم فرو بره و لبش رو از شدت درد میان دندوناش گیر بندازه و پلکهاش رو هم فشرده کنه و صدای آخ خیلی ضعیفی از میان لب هاش آزاد بشه .
جیمین با صدای آخ به صورت دختر نگاه کرد که ناگهان دست از ماساژ دادن کشید و متوجه قطره اشک دختر شد که از چشمش داشت سرازیر میشد .
از سر جاش بلند شد و کنار دختر نشست و بشقاب و لیوان قهوه رو از دستش گرفت و رو میز گذاشت و درد دختر بیشتر از قبل شده بود .
جیمین دستش رو باز کرد و دختر رو در آغوشش گرفت و شروع به نوازش پشتش کرد .دختر ناگهان با صدای ترکیده از بغض گفت :
درد داره . . . میسوزه
ناگهان دختر شروع به گریه کردن کرد ، درد مچ پاش اونقدر زیاد و غیر قابل تحمل بود که فاصله ایی نمیداد و دختر پشت سر هم اشک هایش رو فرو میفرستاد و سرش رو تو سینه جیمین پنهان کرده بود .
بعد از گذشت چند دقیقه جیمین صدایی نشنید ، یکم از دختر فاصله گرفت و متوجه به خواب رفتن دختر شد .بدون جابه جا کردنش آرام سر دختر رو ، روی کوسن قرار داد و پتویی آورد و روی دختر کشید و کمپرس آب گرم رو روی مچ پای دختر قرار داد و با نوار پارچه ایی ،کمپرس رو ، رو مچ پاش فیکس کرد بعد به سمت اتاقش راهی شد .
بعد از تعویض لباس رو تخت دراز کشید و چشماش رو برای چند دقیقه روی هم گذاشت تا سنگینی و خستگی چشماش تا حدی در بره .
بعد سه ساعت به سختی از جاش بلند شد و رفت تا کمپرس پای دختر رو چک بکنه . کمپرس سرد شده بود
بعد از گرم کردن و بستن دوباره کمپرس به مچ پای دختر پتو رو درست کرد و ناگهان صورت غرق خواب دختر رو دید .
صورت سفید و رنگ پریده اش با لب های پفی و صورتی رنگش ، مو و آبروی سیاه رنگش که جذابش کرده بود و باعث میشد بشینه تا خود صبح به دختر نگاه کنه .چند دقیقه ایی غرق در صورت بی نقص دختر شده بود در نهایت غریق نجاتی برای خودش شد و از دریای زیبای دختر خودش رو نجات داد و به سمت اتاق روانه شد.
چند ساعت تا رفتن به سر کار نمونده بود تصمیم گرفت زود بخوابه تا اذیت نشه. هوای اتاق گرم بود و از شدت خواب نتونست بلند بشه تا کنار پنجره رو باز کنه تصمیم گرفت پیراهنش رو دربیاره .
بعد از در اوردن پیراهنش و متعادل کردن دمای بدنش به خواب فرو رفت .
صبح شده بود و دختر از خواب بیدار شده بود اولش فکر میکرد خواب دیده ولی به زور چشمانش رو از هم فاصله داد و به اطراف نگاه کرد با دیدن فضای جدید در جایش میخکوب شد " واقعا ... واقعا خواب نبوده ؟؟ همش واقعیت داشته؟ امکان نداره !؟ "
دختر برای مطمئن شدن پتو رو کنار زد با کمپرس بسته شده به پایش مطمئن شد که همه چیز واقعی بوده .کمپرس رو باز کرد و روی میز گذاشت دستی به موهای پریشانش کشید و بلند شد ، درد پایش خیلی بهتر شده بود و مقدار ناچیزی درد میکرد که اونم عادی بود .
دختر دنبال سرویس بهداشتی و یا اتاق جیمین بود که ازش بپرسه.
با پیدا نکردن بیخیال شد و برای شستن صورتش به آشپزخونه مراجعه کرد . چاره ایی نداشت جز این کار .
بعد از اتمام کارش متوجه اتاقی گوشه اتاق پذیرایی شد . به سمت اتاق پیش رفت در اتاق رو باز کرد ناگهان با دیدن جیمین جلوی آیینه اونم با...