the last sequence

By JANSO0

1.1K 110 111

موضوع : سکانس آخر ( جیمین) ژانر: رمنس ، درام ، فلاف ، بوی ×گرل شخصیت اصلی : پارک جیمین و کانگ مَهی وضعیت آپ... More

𝑷𝒂𝒓𝒕 1 : 𝑷𝒂𝒔𝒔
𝑷𝒂𝒓𝒕 2 : Injustice
𝑷𝒂𝒓𝒕 3 : 𝒂𝒕𝒕𝒆𝒏𝒕𝒊𝒐𝒏
𝑷𝒂𝒓𝒕 4 : forgetfulness
𝑷𝒂𝒓𝒕 5 : 𝑯𝒐𝒔𝒑𝒊𝒕𝒂𝒍
𝑷𝒂𝒓𝒕 6 : 𝑹𝒆𝒗𝒆𝒂𝒍
𝑷𝒂𝒓𝒕 7 : 𝑷𝒉𝒐𝒃𝒊𝒂
𝑷𝒂𝒓𝒕 9 : 𝑻𝒉𝒆 𝒐𝒏𝒆𝒔𝒕 𝒐𝒇 𝒂𝒏𝒌𝒍𝒆 𝒑𝒂𝒊𝒏
𝑷𝒂𝒓𝒕 10 : Filming Scene
𝑷𝒂𝒓𝒕 11 : 𝑷𝒂𝒊𝒏 𝒌𝒊𝒍𝒍𝒆𝒓
𝑷𝒂𝒓𝒕 12 : 𝑩𝒂𝒅 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏
𝑷𝒂𝒓𝒕 13 : 𝑭𝒆𝒆𝒍 𝒈𝒐𝒐𝒅 𝒐𝒓 𝒃𝒂𝒅
𝑷𝒂𝒓𝒕 14 : 𝑭𝒐𝒐𝒕 𝒖𝒍𝒄𝒆𝒓
𝑷𝒂𝒓𝒕 15 : 𝑺𝒖𝒅𝒅𝒆𝒏 𝑬𝒗𝒆𝒏𝒕
𝑷𝒂𝒓𝒕 16 : 𝑯𝒐𝒔𝒑𝒊𝒕𝒂𝒍
𝑷𝒂𝒓𝒕 17 : 𝑰𝒅𝒆𝒂
𝑷𝒂𝒓𝒕 18 : 𝑬𝒙𝒑𝒍𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏
𝑷𝒂𝒓𝒕 19 : 𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑻𝒐𝒑𝒊𝒄
𝑷𝒂𝒓𝒕 20 : 𝑳𝒐𝒏𝒈 𝒕𝒂𝒍𝒌

𝑷𝒂𝒓𝒕 8 : 𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏'𝒔 𝒉𝒐𝒖𝒔𝒆

51 2 2
By JANSO0

پارت هشتم

( خونه جیمین )

آنیو یوروبون ♡

این چند روز کاری پیش اومده بود و نمی تونستم بیام و پارت جدید رو آپ کنم

در نتیجه سعی کردم سریع راست و ریس کنم و بیام سریع آپ کنم .
امیدوارم حمایت بکنید ♡

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

مهی سری تکون داد و باشه ایی گفت و دستش رو پشت گردن جیمین انداخت و جیمین به طرف ماشین حرکت کرد

بعد از نشستن تو ماشین دختر تشکر کرد و جیمین گفت :
مهی . . . میدونم ممکن هست فکر بد کنید ولی مطمئنم نمیخوای‌‌ دکتر بریم  .

مهی: درسته درسته چیزی نیست که ببرید .

جیمین با خنده ایی گفت :
باشه باشه پس . . . اگه اجازه بدید بریم خونه من تا هم به پات رسیدگی کنم و هم فرداش بیایم سر فیلمبرداری؟

مهی فاصله ایی نداد و گفت:
نه ممنون مرسی کافیه منو تا خونه برسونی خودم میتونم

جیمین  : مهی شی الان پاتون به رسیدگی نیاز داره تا فردا سر فیلمبرداری به مشکل بر نخورید

مهی : اوه . . ‌. فیلم برداری فردا یادم رفته بود

جیمین : خب نظرتون در اخر ؟

مهی : بهت هم زحمت میشه و هم بفهمن چی میگن

جیمین : اولا زحمت نمیشه دوما هر چی میخوان بگن خودم درست میکنم

مهی : خب . . ‌. خب پس . ‌‌. . باشه

جیمین : خوبه

بعد از گذشت چند مین به آپارتمان جیمین رسیدن ،‌ جیمین ماشین رو برد تو پارکینگ وبه سمت در مهی پیش رفت با باز کردن در و درخواست اجازه ، مهی رو براید استایل بغل کرد ‌...

مهی که از خجالت داشت کیلو کیلو آب میشد با این حال دستش رو دور گردن جیمین انداخته بود آروم و آهسته زمزمه وار گفت :
ببخش که باعث دردسرت شدم

با زده شدن رمز و باز شدن در خونه جیمین ،یه هولی تو دل مهی افتاد و ضربان قلبش رفت بالا.

جیمین مهی رو برد و آرام رو کاناپه گذاشت و گفت :
معذب نباش و نترس به اون دلت هم بگو چیزی نیست

مهی با شنیدن حرف جیمین خنده ایی کردم و گفت :
خیلی خوب میتونی بفهمی و درک کنی تو چه حالی هستم.

جیمین کنار مهی نشست و مهی یکم جا به جا شد و با این حرکت دختر جیمین خنده کوتاهی کرد و ادامه داد :
پات در چه حاله ؟ تا چه حدی درد داره ؟ فقط راستش رو بگو و الکی نگو .

مهی با تاخیر و مِن مِن کردن جواب داد :
خب اگه بخوام لاپوشونی کنم نه ، زیاد درد نداره ولی اگه بخوام راستش رو بگم وقتی ثابت نگه میدارم درد نداره ولی همین که تکون میدم و رو زمین میزارم درد میکنه .

جیمین دستی به موهای دختر کشید و با گفت خوب شد گفتی و از جاش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.دختر به رفتن جیمین به آشپزخانه رو نگاه میکرد بعدش شروع کرد به دید زد کل خونه .

مهی که از بزرگی خونه که از خونه خودش چند برابر بیشتر بود تعجب کرد ، دیزایین خونه اش که سیاه و سفید بود و چند نمونه وسایل طلایی رنگ که تظاد چشمگیری داده بود و همین توجه دختر رو به خودش جلب کرده بود .

جیمین با سینی که توش پماد،  مسکن ، کمپرس آب گرم و یه چند تکه کاپ کیک به همراه قهوه گذاشته بود جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با لبخندی که از رو لباش پاک نمیشد به دختر نگاه میکرد .

دختر ناگهان با سنگینی چیزی به سمت مخالف چرخید و با دیدن جیمین که سینی به دست با اون لبخندش سرش رو پایین انداخت .

جیمین نزدیک دختر شد سینی رو به روی میز گذاشت و گفت :
موردی نبود نگاه کن .

مهی : مرسی ممنون ولی زیادی نگاه کردم و غرق شده بودم .

جیمین : خب اشکال نداره

مهی : چرا باز اشکالی داره

جیمین : باشه

جیمین کیک و قهوه رو به سمت دختر گرفت و گفت :
بفرما ، مطمئنم دوست داری

دختر که گل از گلش شکفته بود و چشماش برق زد بود  اونم با دیدن کیک و قهوه نتونست رد بکنه و قبول کرد .

جیمین جلوی پای دختر نشست ،  پای دختر رو دست گرفت و مقداری پماد ضد درد روی مچ پاش زد و شروع به ماساژ دادن کرد .

ناگهان درد حاصل از مچ پاش باعث شد صورت دختر در هم فرو بره و لبش رو از شدت درد میان دندوناش گیر بندازه و پلکهاش رو هم فشرده کنه و صدای آخ خیلی ضعیفی از میان لب هاش آزاد بشه .

جیمین با صدای آخ به صورت دختر نگاه کرد که ناگهان دست از ماساژ دادن کشید و متوجه قطره اشک دختر شد که از چشمش داشت سرازیر میشد .

از سر جاش بلند شد و کنار دختر نشست و بشقاب و لیوان قهوه رو از دستش گرفت و رو میز گذاشت و درد دختر بیشتر از قبل شده بود .

جیمین دستش رو باز کرد و دختر رو در آغوشش گرفت و شروع به نوازش پشتش کرد .دختر ناگهان با صدای ترکیده  از بغض گفت :
درد داره . . . میسوزه

ناگهان دختر شروع به گریه کردن کرد ، درد مچ پاش اونقدر زیاد و غیر قابل تحمل بود که فاصله ایی نمیداد و دختر پشت سر هم اشک هایش رو فرو میفرستاد و سرش رو تو سینه جیمین پنهان کرده بود .

بعد از گذشت چند دقیقه جیمین صدایی نشنید ، یکم از دختر فاصله گرفت و متوجه به خواب رفتن دختر شد .بدون جابه جا کردنش آرام سر دختر رو ، روی کوسن قرار داد و پتویی آورد و روی دختر کشید و  کمپرس آب گرم رو روی مچ پای دختر قرار داد و با نوار پارچه ایی ،کمپرس رو ، رو مچ پاش فیکس کرد بعد به سمت اتاقش راهی شد .

بعد از تعویض لباس رو تخت دراز کشید و چشماش رو برای چند دقیقه روی هم گذاشت تا سنگینی و خستگی چشماش تا حدی در بره .

بعد سه ساعت به سختی از جاش بلند شد و رفت تا کمپرس پای دختر رو چک بکنه . کمپرس سرد شده بود
بعد از گرم کردن و بستن دوباره کمپرس به مچ پای دختر پتو رو درست کرد و ناگهان صورت غرق خواب دختر رو دید .

صورت سفید و رنگ پریده اش با لب های پفی و صورتی رنگش ، مو و آبروی سیاه رنگش که جذابش کرده بود و باعث میشد بشینه تا خود صبح به دختر نگاه کنه .چند دقیقه ایی غرق در صورت بی نقص دختر شده بود در نهایت غریق نجاتی برای خودش شد و از دریای زیبای دختر خودش رو نجات داد و به سمت اتاق روانه شد.

چند ساعت تا رفتن به سر کار نمونده بود تصمیم‌ گرفت زود بخوابه تا اذیت نشه.  هوای اتاق گرم بود و از شدت خواب نتونست بلند بشه تا کنار پنجره رو باز کنه تصمیم گرفت پیراهنش رو دربیاره .

بعد از در اوردن پیراهنش و متعادل کردن دمای بدنش به خواب فرو رفت .

صبح شده بود و دختر از خواب بیدار شده بود اولش فکر میکرد خواب دیده ولی به زور چشمانش رو از هم فاصله داد و به اطراف نگاه کرد با دیدن فضای جدید در جایش میخکوب شد " واقعا ... واقعا خواب نبوده ؟؟ همش واقعیت داشته؟ امکان نداره !؟ "

دختر برای مطمئن شدن پتو رو کنار زد با کمپرس بسته شده به پایش مطمئن شد که همه چیز واقعی بوده  .کمپرس رو باز کرد و روی میز گذاشت دستی به موهای پریشانش کشید و بلند شد ، درد پایش خیلی بهتر شده بود و مقدار ناچیزی درد میکرد که اونم عادی بود .

دختر دنبال سرویس بهداشتی و یا اتاق جیمین بود که ازش بپرسه.

با پیدا نکردن  بیخیال شد و برای شستن صورتش به آشپزخونه مراجعه کرد . چاره ایی نداشت جز این کار .

بعد از اتمام کارش متوجه اتاقی گوشه اتاق پذیرایی شد . به سمت اتاق پیش رفت در اتاق رو باز کرد ناگهان با دیدن جیمین جلوی آیینه اونم با...

Continue Reading

You'll Also Like

1.4M 126K 44
✫ 𝐁𝐨𝐨𝐤 𝐎𝐧𝐞 𝐈𝐧 𝐑𝐚𝐭𝐡𝐨𝐫𝐞 𝐆𝐞𝐧'𝐬 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐚𝐠𝐚 𝐒𝐞𝐫𝐢𝐞𝐬 ⁎⁎⁎⁎⁎⁎⁎⁎⁎⁎⁎ She is shy He is outspoken She is clumsy He is graceful...
456K 25.8K 44
The story continues to unfold, with secrets unraveling and new dangers lurking in the shadows. The Chauhan family must stay united and face the chall...
252K 24.7K 61
Ryan and Aaruhi The story of two innocent hearts and their pious love. The story of one sided love. The story of heartbreak. The story of longing a...
2M 110K 96
Daksh singh chauhan - the crowned prince and future king of Jodhpur is a multi billionaire and the CEO of Ratore group. He is highly honored and resp...