Unhealed [L.S] by Rain (Compl...

De itisrain

2.3K 517 431

'پرنده‌ی قلب بی‌تابم تا ابد و یک روز زندانی در قفس حرف‌های دیگران خواهد ماند. در انتظار آزادی لمس دستانت، درس... Mais

prologue
1- Simply Happy
2 - Good Old Days
3 - Realization
4 - Misbehaviour
6 - Sadness After Happiness
7 - A New Experience
8 - You're The Calm In Chaos
9 - The Beginning
10 - An Effective Mistake
11 - Brave Enough
12 - Me Being Me
13 - His Dead Soul
14 - My Safe Place
15 - Sexting
16 - Happy Birth Day
17 - Our Love Song
18 - I'm Sinner
19 - Miserable Existence
20 - The Marriage
21 - The Tension
22 - Leaving
23 - A New Life
24 - What If They Know?
25 - Fearless
26 - I'll Never Get The Chance To
27 - Talking About The Future
28 - Wedding Party
29 - Worthless
30 - You Messed Up
31 - Now I'm Broken
32 - Struggling
33 - Dance Me To The End Of Love
34 - Unhealed
Epilogue

5 - Jealousy

73 20 21
De itisrain

Song : Every Thing I Wanted by Billie Eilish

***

یک هفته کامل تلاش کردم تا اجازه بدن به اردو برم، دو بار قبول کرده بودن و بعد زیر حرفشون زده بودن و تمام امیدم رو از دست داده بودم تا بالاخره بعد از کلی جنگ و دعوا و تلاش های بی وقفه بنده، موفق شدم راضیشون کنم. از هری هم خبر داشتم که تا روز آخر، هنوز بهش اجازه نداده بودن و درنهایت هری با یادآوری این که نوآه، برادرش، تو یک شهر دیگه به دانشگاه میره، قانعشون کرده بود.
روز قبل از اردو به خونه خاله رفتم تا با هم خوشحالی کنیم و هماهنگ کنیم که چه وسایلی ببریم و چه کارهایی رو انجام بدیم. هری گفت که زین بیشتر از قبل بهش اهمیت می‌ده اما وقتی ازش پرسیدم که هری چیزی بهش گفته یا نه، گفت نگفته؛ ولی خب هری همیشه با حرکات بدن و ضایع بازی هاش همه چیز رو با زبون بی زبونی می‌گفت و اصلا نیازی هم به لو دادن نبود.
"یه هفته‌ست که با بابام حرف نزدم." موقع تا کردن تی‌شرت هری گفتم.
"یه هفته؟ چی شده باز؟" نشست لبه تختش.
"گیردادن‌های همیشگی و چرتش. چیز جدیدی نیست." سرم رو تکون دادم. باید به هری می‌گفتم وگرنه می‌ترکیدم.
"پس داری ازش خلاص میشی، یه جورهایی. این کارهاشون تمومی نداره." خودش هم مثل من بود.
"این سه روز حداقل نمی‌خوام باهاشون سر و کله بزنم، واسه چیز های معمولی دروغ بگم و بهونه جور کنم و اون نگاه‌های مسخرشون که انگار ادم فضایی دیدن رو تحمل کنم." خودم به اوضاع خودم خنده‌ام گرفته بود.
اون شب تا صبح با هم چت کردیم و درمورد کار هایی که قراره تو اردو بکنیم، برنامه‌ریزی. جلوجلو ذوق همه چیز رو کردیم. نمی‌تونستم صبر کنم تا از خونه بزنم بیرون.

بالاخره وقتش رسید.
"پیش ما می‌نشینید؟" هری که ته اتوبوس پیش زین نشسته بود، به سمت من و لیام که داشتیم تصمیم می‌گرفتیم کجا بنشینیم، گفت.
آخ که چقدر دلم می‌خواست کل صورت خوشگل زین، نه یعنی صورت بی‌ریختش رو بیارم پایین تا اون مدلی با پسرخاله‌ام لاس نزنه وقتی که دوست دختر داره، اما به جای عملی کردن افکار کثیفم، فقط لبخندی زدم و کنارشون نشستم.
"حواست هست داری چی کار می‌کنی؟" زیرلب گفتم. "هست." زمزمه کرد و دوباره برگشت سمت زین و تا موقع رسیدنمون با هم زر زر کردن؛ و از اون جایی که من اصلا و ابدا یه پسر بی ادب و پر رو نیستم، فقط به نشونه 'صداتون خیلی شتیه' هندزفریم رو گذاشتم تو گوشم.

درخت های چنار دور تا دور محوطه رو فرا گرفته بود، صدای پرنده هایی که اسمشون رو نمی‌دونم، و نسیم خنک پاییزی ای که خیلی به گرمای سگی تابستون ترجیحش می‌دادم؛ همگی آرامش‌بخش بودن تا وقتی که هری نعره زد، اوه نه! درواقع فریاد کشید، این مودبانه تره. "بیا کمک کن چادر بزنیممم."
بیخیال! من تو این کار افتضاحم و واقعا دلم نمی‌خواد جلوی همه گند بزنم؛ پس خیلی سوسکی راهم رو به سمت درخت‌ها کج کردم. حالا می‌تونم صدای آب رو هم بشنوم؛ جوی باریکی از کنار ردیفی از درخت‌های بید مجنون می‌گذشت و تلالو نور خورشید مضخرف درون آب، کمی تا حدودی قشنگ بود. هر چی بود، حداقل بهتر از چادر زدن بود.
به درخت تکیه کردم و پام رو کردم تو آب، و آره که تا مغز استخوانم یخ بست، ولی کی اهمیت میده؟
دستی به پشت کله‌ام خورد. "در رفتی. فکر کردی ندیدمت؟" هری به من ملحق شد، کنارم نشست و پاش رو کرد تو آب. "حقته که خیست کنم."
"نه هری. نکن، حوصله‌اش رو ندارم."
"از چیزی ناراحتی؟"
"آره از تو. مگه نگفتی زین مثلا دوست دختر داره؟ پس چرا باهاش این‌جوری می‌کنی؟ چرا اون این‌جوری می‌کنه؟ آره لابد دو تا دو تا می‌خواد، ها؟ کم نباشه یه وقت! می‌خواین منم بیام؟" پاهام رو تو آب تکون دادم.
"میشه این اردو رو با مامان بازی‌هات کوفتم نکنی؟ به اندازه کافی از دستشون خسته هستم. لطفا لویی... من، خب چه طوری بگم؟ یه جورایی خوشم می‌آد وقتی که بهم بیشتر از یه دوست اهمیت می‌ده." سرش رو انداخت پایین.
"برات مهم نیست که به یکی دیگه احساساتش رو ابراز می‌کنه؟ کی این‌قدر حقیر شدی هری؟" لعنتی! این چی بود گفتم؟ عجب گندی زدم‌. دستمو کوبیدم رو دهنم.
بهم نگاه کرد؛ اشک تو چشم‌هاش جمع شده بود. "من دوستش دارم، کافیه؟ همین رو می‌خواستی بشنوی؟ آره. حالا اگه قراره حقیر باشم، یه آدم بدبخت و تشنه محبت باشم، بزار باشم؛ واسم مهم نیست." صداش می‌لرزید.
این چه حرفی بود که زده بودم؟ چه‌جوری باید از دلش دربیارم؟
بغضش رو تو گلوش خفه کرده بود. صورتش قرمز شده بود و درهم‌شکسته. این هری یک ماه پیش نیست، امکان نداره.
"من منظور بدی-"
"آره می‌دونم! تو هیچ وقت منظور بدی نداری ولی همیشه آدم رو می‌رنجونی. حرف‌هات رو می‌زنی و بعد یا عذرخواهی می‌کنی و یا مثل الان، این‌قدر حق به جانبی که حتی حاضر نیستی یه ببخشید ساده رو به زبون بیاری!"
"ببخشید."
"اوه آره این الان همه چیز رو حل می‌کنه، ممنون." زیر لب گفت و روش رو ازم گرفت.
نفس عمیقی کشید. سکوت کرد. چندین دقیقه بدون حتی یک کلمه حرف، کنار هم نشسته بودیم. این اتفاق صدسالی یک بار می‌افتاد و این بد بود، خیلی خیلی بد.
پس زین رو دوست داشت؛ کارت سخت شد هری.

"می‌خوای چه کار بکنی؟" تو شروع کردن مکالمه افتضاحم.
"نمی‌دونم. چرا باید یه پسر رو دوست داشته باشم؟ این همه دختر تو مدرسه وجود داره. این گناهه و اشتباهه. من نمی‌خوام خانوادم رو از دست بدم، لو. اگه از کارهام فهمیده باشه ازش خوشم می‌آد و بهشون بگه چی می‌شه؟ من بدبخت می‌شم. حتما منو می‌کشن و بعد جنازه‌ام رو می‌اندازن بیرون از خونه. البته این بهترین حالتشه. نه خدایا، من نمی‌خوام یه پسر رو دوست داشته باشم."
دستم رو انداختم دور شونه‌اش. "چندبار بهت بگم این اشتباه نیست؟ این که زین همزمان با تو هم لاس می‌زنه اشتباهه."
"من حتی به این که فقط کمی از حواسش بهم باشه هم راضی ام. نمی‌خوام همین توجه کوچیکش رو هم از دست بدم." و باز هم سکوت.
آخه من به این پسر بدشانس چی می‌تونم بگم؟

"تا حالا از دختری خوشت اومده؟"
کمی فکر کرد. " نه. هیچ وقت. این... این یعنی من گی یا همچین چیزی ام؟ وای من مریضم! خواهش می‌کنم بگو نیستم! بگو هنوز مریض نشدم." صداش داشت بالا و بالاتر می‌رفت.
"نه هری چرا چرت و پرت می‌گی؟ این مریضی نیست احمق! این که حالا از زین خوشت اومده و از دختری تا حالا خوشت نیومده که لزوما گرایشت رو نمی‌سازه، تو اصلا تو اجتماع نبودی. اصلا مگه کلا چند سالته؟ بعدش هم ما دو تا گلابی ایم که تو همچین سنی تا به حال یه رابطه هم نداشتیم. پس این طبیعیه. ولی خب، این‌ که می‌گی دوستش داری، یعنی مثلا مشکلی نداری اگه بخواد ببوستت یا همچین چیزی؟"
دستاش رو گذاشت رو صورتش. "نمی‌دونم. من هیچ چیزی نمی‌دونم." فکر کنم خجالت کشید.
کشیدمش تو آغوش‌ام. موهاش که کمی بلندتر شده رو نوازش کردم و بعد با هم به سمت چادرمون برگشتیم.

"آره عزیزم. آره شب با هم حرف می‌زنیم. من باید برم. سلام برسون. فعلا." زین تماسش رو قطع کرد و با لبخند سمت هری اومد. هری نگاه کوتاهی بهم انداخت که تو همون هم می‌تونستم غم رو به وضوح ببینم.
هرچه‌قدر زین بهش نزدیک می‌شد، هری قدمی ازش دور می‌شد. این واسش زیادیه.
موقع شام، زین ظرفی از کوله‌اش آورد. "این دستپخت مامانمه، حرف نداره هری! می‌دونم غذا داریم، اما این رو واسه تو آوردم."
چه قدر بی ادب، وقیح و چاپلوسه. این همه آدم این جا هست. من و لیام بز هستیم احیانا؟ باید بریم علف بخوریم؟ اصلا نمی‌گه دو تا آدم دیگه اینجا نشستن خیر سرشون، بذار به اونا هم بدم. هری از چی این خوشش اومده؟ نمی‌فهمم.
هری با لبخند یکی از تاکوها رو برداشت. لعنت بهش! خب من هم می‌خوام! حس کردم اگه یکم دیگه اون جا بنشینم دهنم حسابی آب می‌افته.

"بیا لویی."
هری گفت و اونی که خودش برداشته بود رو بهم داد. چه قدر با درک و شعور؟ به لیام هم داد و زین ما رو مثل قاتل‌های زنجیره‌ای نگاه می‌کرد. خب چیه؟ خسیس‌. دو تا بخوریم که از گشنگی نمی‌میری. آذوقه‌ات تموم میشه؟ آخی!

تشکری کردم و با لیام به چادر رفتیم. "عن‌کله. فکر کرده کیه؟"
از واکنش لیام سورپرایز شدم. "یه تیکه عن خالص؟ اوه آره خودشه. بزن قدش!"
دست‌هامون رو به هم کوبیدیم. لیام یه بازی رو گوشیش نصب کرده بود و من از صبح تو کف‌اش بودم. به زور گوشیش رو گرفتم و مشغول بازی بودم تا این‌ که هری اومد تو، قدم‌هاش رو کوبید و گوشه ای نشست. پاهاش رو تند تند تکون می‌داد و مشخص بود عصبیه‌.
"بیا بگیرش لیام." گوشیش رو بهش دادم و رفتم کنار هری نشستم.
"لویی هیچی نگو!" گفت و محکم بغلم کرد و اشک ریخت. لباسم کمی نم‌دار شد.
"راحت باش و همین‌جا گریه کن. خودت رو سبک کن." با صدای بلندتری گریه کرد. لیام رفت بیرون، ازش ممنونم.
"اون یه آشغاله. دستم رو گرفته بود و پشت تلفن قربون صدقه دوست دخترش می‌رفت، من چه کار کردم که باید همچین اتفاقی واسم بی‌افته؟"
شونه‌هاش رو ماساژ دادپ. "شاید فقط تو رو به چشم دوستش می‌بینه که یکم هم باهاش لاس می‌زنه."

زنگ خوردن گوشیم مانع از حرف دیگه ای شد.
"سلام خاله، چطورین؟
"آره ما خوبیم."
"هری گوشیش رو جواب نداده؟"
نه... یعنی آره حالش خوبه. فقط خسته بود و زودتر خوابید."
با چشم و ابرو بهش علامت دادم که نگران نباشه.
"آها باشه. نه مراقب همه چی هستیم خیالتون راحت. شبتون بخیر. فعلا."
گوشیم رو قطع کردم. هری داشت مثل جن‌زده‌ها نگاهم می‌کرد. "بپا سوتی ندی فقط!"
"پس من خوابم؟" بالاخره خندید. من هم خندیدم.
"حالا واقعا بریم بخوابیم؟" از جام بلند شدم.
بلند شد و رفت پتوی خودش رو آورد و کنار من انداختش. "پیش تو می‌خوابم."
خوشحال شدم چون پیش زین نمی‌ره و شاید هم چون پیش من می‌خوابه. خب من بهش حسودیم می‌شد، چون هری نزدیک‌ترین آدم به منه و اون یک‌جورهایی داره ازم دورش می‌کنه و از طرفی هم، بهش آسیب می‌زنه. رفتم زیر پتوم. بالشم رو چسبوندم به بالش هری و اون خندید.
لیام برگشت به چادر. "خوابین یا بیدار؟" آروم زمزمه کرد.
"بیداریم." همزمان گفتیم.
"ولی من فکر کردم تو خوابی، لویی." هری چرخید سمت من روی شونه چپش.
"خب اشتباه فکر کردی." دستم رو انداختم دور گردنش.
کمی ساکت بود و معلوم بود که داره به چیزی فکر میکنه. "هوام رو داشته باش. واسم سخته. کنارم بمون."
"میمونم. اصلا چه بخوای و چه نخوای من هوات رو دارم. باشه؟ حالا بخواب چون من جدی جدی چشمام به زور بازه. شبت بخیر."
اومد نزدیک‌تر و بغلم کرد. با این‌که من خسته‌تر بودم، اما اون زودتر خوابش برد و سرش درست زیر چونه‌ام بود. دستام رو دورش پیچیدم و خوابیدم؛ یه خواب خیلی راحت.

'و آنجا سرآغاز تمام ماجراهای من و تو شد. شاید آن موقع اگر کسی به من می‌گفت که چه آینده‌ای در انتظارم است، او را به تمسخر می‌گرفتم؛ اما حالا به وضوح در‌می‌یابم که من و تو از اول برای هم بوده‌ایم، من برای تو و تو برای من، از همان اول ازل. فقط تا به حال متوجه نشده بودیم که ما برای باهم بودن ساخته شده‌ایم.'

Continue lendo

Você também vai gostar

1M 40.6K 93
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
255K 7.5K 87
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
5.5K 572 13
~آخه لویی من تا ب حال هیچوقت چنین حسی رو ب هیچکی نداشتم این برام عجیبه... . . . ~زین من امروز یه گندی زدم و برای اولین بار از اینکه کسیو به فاک دادم...
389K 13.8K 60
𝗜𝗡 𝗪𝗛𝗜𝗖𝗛 noura denoire is the first female f1 driver in 𝗗𝗘𝗖𝗔𝗗𝗘𝗦 OR 𝗜𝗡 𝗪𝗛𝗜𝗖𝗛 noura denoire and charle...