Song : Sorry by Halsey
***
همیشه از فامیل متنفر، از جمعهای خانوادگی بیزار و از گپ زدنها فراری بودم.
"دوربینم رو بردارم به نظرت؟ باید چیزهای قشنگی واسه عکس گرفتن باشه." هری با دوربینش به سمتم اومد.
"نه. باید وسایلمون رو جمع کنیم. بابام میاد دنبالمون." مشغول تا کردن پتو شدم.
"ولی آخه چرا؟ ما که تا شب خودمون برمیگشتیم. نکنه چیزی شده؟"
"نمیدونم. گفت شما شام خونه مایین و قراره پیششون باشیم. وای خدا متنفرم از این."
باشه ای گفت و وسایلش رو جمع کرد. میدونستم که چه قدر گند زدم تو حالش ولی خودم هم این رو دوست نداشتم. از ترک کردن جمع دوستام و برگشت به اون حالت سرسنگین بین خانواده متنفر بودم؛ نه این که ازشون بدم بیاد، ولی فقط دوستام رو ترجیح میدادم.
تا نیم ساعت بعد هممون آماده بودیم. تا زمانی که بابا بیاد دنبالمون، تصمیم گرفتم با نایل تلفنی حرف بزنم.
"چطوری پسر؟ همه چیز خوبه؟ خبری ازت نیست."
"به اندازه یه ماه میتونم غر بزنم. بابام نمیتونه یه چیز رو کوفتم نکنه. وای کی بشه که خلاص بشم ازشون اه."
"امسال دانشگاه هنر لندن قبول بشی، دیگه خلاصی. میگذره لویی، فقط سعی کن عصبانیشون نکنی که همون شانس هم ازت بگیرن."
"و میتونیم اون موقع با هم زندگی کنیم. من بالاخره دوست مجازیم رو میبینم و باهاش زندگی میکنم. باورم نمیشه."
"آه خدای من، احساساتی شدم!" با لحن مسخره ای گفت و فینفین کرد.
"باشه فعلا دراماتیک نشو. شب حتما آنلاین میشم نایل، کلی حرف واست دارم، امیدوارم تو هم داشته باشی."
"منتظرتم پسر، دیگه چه خبر؟"
"خبرا رو شب بهت میگم. فعلا."
حواسم پرت هری شد. داشت با زین حرف میزد و انگار که خداحافظی کردن. به نایل گفتم که بعدا باهاش حرف میزنم و قطع کردم. پسرهی کله شق! دلم میخواد از دستش سرم رو بکوبم تو دیوار.
"هری باید بریم. از این طرف." رفتم سمتشون. زین دستاش رو برد پشت سرش. "تو مدرسه میبینمت." به هری گفت.
چند قدمی رو دور شدیم و هری واسش دست تکون داد. بابا رسید و ما سوار شدیم، من جلو و هری عقب.
"سلام پسرم. خوبی؟" و بعد رو کرد به هری. "تو چه طوری هری؟ اردو چه طور بود؟ فکر کنم که خیلی خوش گذشته، مگه نه؟" راه افتاد در حالی که لبخندی گوشه لبش جا خوش کرده بود.
"خوبیم و آره، داشت خیلی خوش میگذشت." شاید اینجوری بفهمه که گند زده تو حالمون.
"آممم، منم خوبم و این دو روز خیلی خوش گذشت، با دوستها و همکلاسیها؛ میدونین؟" اون دراز بدقواره رو میگفت دوست و همکلاسی؟ هری تو واقعا پلشتی!
"خوبه که خوش گذشته. امشب مهمون داریم لویی، و قراره که یه موضوعی هم مطرح بشه که هری هم باید باشه. واسه همین زودتر اومدم دنبالتون چون شما هم باید امشب موقع شام پیشمون باشین." چرا دارم میترسم؟
"من؟ چرا؟" هری گفت.
"شب درموردش حرف میزنن. فعلا استراحت کنین. تا برسیم خونه، یکم وقت دارید." و باز هم لبخند زد.
خیلی خیلی خیلی همه چیز مشکوک به نظر میرسید، چون بابا خیلی یهو مهربون شده بود که میذارم رو حساب اینکه یه خبر بد تو راهه که حتما از نظر اون خوب و از نظر من چرت و بیمصرفه. به هرحال، تا خونه یک چرت زدم.
ВИ ЧИТАЄТЕ
Unhealed [L.S] by Rain (Completed)
Фанфіки'پرندهی قلب بیتابم تا ابد و یک روز زندانی در قفس حرفهای دیگران خواهد ماند. در انتظار آزادی لمس دستانت، درست مقابل چشمان این مردم خواهد پوسید. و آنها خاموش میمانند، خاکستر شدن این عشق پررنج را تماشا میکنند و از کنار آن به سادگی میگذرند؛ چرا که...