Unhealed [L.S] by Rain (Compl...

By itisrain

2.3K 517 431

'پرنده‌ی قلب بی‌تابم تا ابد و یک روز زندانی در قفس حرف‌های دیگران خواهد ماند. در انتظار آزادی لمس دستانت، درس... More

prologue
2 - Good Old Days
3 - Realization
4 - Misbehaviour
5 - Jealousy
6 - Sadness After Happiness
7 - A New Experience
8 - You're The Calm In Chaos
9 - The Beginning
10 - An Effective Mistake
11 - Brave Enough
12 - Me Being Me
13 - His Dead Soul
14 - My Safe Place
15 - Sexting
16 - Happy Birth Day
17 - Our Love Song
18 - I'm Sinner
19 - Miserable Existence
20 - The Marriage
21 - The Tension
22 - Leaving
23 - A New Life
24 - What If They Know?
25 - Fearless
26 - I'll Never Get The Chance To
27 - Talking About The Future
28 - Wedding Party
29 - Worthless
30 - You Messed Up
31 - Now I'm Broken
32 - Struggling
33 - Dance Me To The End Of Love
34 - Unhealed
Epilogue

1- Simply Happy

129 24 19
By itisrain

Song: One Day by Kodaline

***

"We will never get healed."¹

__________________________

سرم رو روی در گذاشتم و گوش‌هام رو تیز کردم، حالا صدای حرف زدن مامان با خاله رو بهتر می‌تونم بشنوم.
"پس بالاخره ثبت نامش کردین، لویی خیلی خوشحال میشه وقتی این خبر رو بفهمه."
پشت تلفن گفت و بعد خندید.
تو دلم صد بار خدا رو شکر کردم و بالا و پایین پریدم.
"آره، آره، آرههه، همینه!"
سریع از در دور شدم که پام به لبه تخت خورد و دردش مثل موج تو کل پام پخش شد.
"فاک!"
زیر لب گفتم و بعد محکم دستم رو کوبیدم رو دهنم، اگه کسی اینو بشنوه خیلی واسم بد میشه.
بعد از رسیدگی به انگشت کوچک بدبختم، پریدم رو تخت و گوشیم رو از شارژ کشیدم. پی‌وی هری رو باز کردم و سعی کردم نیش بازم رو یکم ببندم ولی خب نمی‌شد، اصلا به درک!

Hazza:
بالاخرهههه ؛>

تند تند شروع کردم به تایپ کردن.

Lou:
هوف
هنوزم باورم نمیشه که قبول کردن💀
اوکی الان یعنی ما با هم هم‌مدرسه‌ای ایم؟
پشماممممممممممممممممممم

چندین ثانیه گذشت که انلاین شد و شروع کرد به تایپ کردن.

Hazza:
من چه‌جوری قراره نصف روز ریخت نحس تو رو تحمل کنم؟

Lou:
پسر! این سوال منم هست. نصف روز قراره زر زرات رو بشنوم اه.
الان که فکر میکنم میبینم تصمیم شتی بود.

Hazza:
بلا بلا بلا‌.
کمتر حرف بزن احمق، میدونم تو دلت عروسیه.

Lou:
باشه تو بردی، پلشت.

Hazza:
نمیتونم صبر کنم تا مدرسه ها زودتر باز بشه، اولین سالیه که واسه باز شدن مدرسه خوشحالم. هاهاها 👹

Lou:
تو که خرخونی. همیشه واسه درس خودتو جر میدی.
بالاترین نمره؟ هری استایلززززز!

Hazza:
شات د فاک آپ لویی! من فقط به اندازه درس میخونم

Lou:
نچ. تو از اونایی که هیچی نمی‌خونه و بالاترین نمره رو می‌گیره، منم از اونایی که به هزار زور و بدبختی می‌خونه و آخرشم می‌رینه.

Hazza:
من فعلا برم. مامان کارم داره. هفته بعد می‌بینمت.

Lou:
یعنی تا اون موقع حرف نمی‌زنیم؟

Hazza:
تو که بیست و چهار ساعته داری مخ منو میخوری، پس می‌زنیم.

چند تا ایموجی خنده فرستادم و گوشیمو پرت کردم رو تخت خودمو زدم به اون راه و از اتاق رفتم بیرون.
مامان دوباره بهم خبر تکراری رو داد و واسه بار دوم خوشحالیم رو نشون دادم، البته این دفعه به خانواده.

"پس‌فردا با ما میای کلیسا."
موقع شام، مامان این حرف رو کاملا جدی به من زد.
"اوه حتما میام، مثل همیشه."
تو ذهنم ادای خودم رو درآوردم و نیشخندی زدم.
بعد از شام، تو تمیز کردن میز کمک کردم و بعد شب بخیر گفتن به فیزی، به سمت اتاقم رفتم.
جلوی در بودم که مامان صدام کرد.
"لویی، میشه یه لیوان آب بهم بدی حالا که سرپایی؟"
لبخندی زدم و واسش یه لیوان آب آوردم.
نشستم رو مبل کنارش و بغلش کردم، اون هم دستش رو دورم پیچید.
"آخ!"
"مامان؟ خوبی؟"
دستش رو روی شکم تپلش کشید و لبخندی زد.
"اگه این داداشت بذاره، خوبم."
خندیدم و دستم رو گذاشت رو دلش.
"بیای بیرون خودم ادبت می‌کنم، بچه پررو!"
به مامان شب بخیر گفتم و بالاخره به تخت عزیزتر از جانم رسیدم، اگه تو رو نداشتم چه کار می‌کردم؟
بار دیگه گوشیم رو چک کردم و سعی کردم به هفته بعد فکر نکنم و فقط بخوابم، که خب نشد.
دو ساعت از غلت زدنم توی تخت می‌گذشت. گوشیم رو برداشتم و پی وی هری رو باز کردم.

Lou:
بیداری؟

Hazza:
آره، جغد.

Lou:
خودت هم جغدی، مثل بابام بهم گیر میدی.

Hazza:
می‌دونی اگه یهو بیدار بشه و ببینه پسرش ساعت سه صبح گوشیش دستشه چی میشه؟

Lou:
چه می‌دونم! فوق فوقش گوشیمو ازم می‌گیره دیگه. خودت چی؟

Hazza:
من سرمو کردم زیر پتو و سعی می‌کنم منظم نفس بکشم که نوآه که تخت بالاییه نفهمه بیدارم.

Lou:
از بس اسکلی. بگیر بکپ خب.

Hazza:
اول خودت بکپ بعد به من گیر بده بابا جون.

Lou:
ساعت خوابت دیر شده پسر گلم، برو بخواب تا صبح زود بیدار بشی عسلمممم، تو که نمیخوای بابای خوبتو ناراحت کنی؟

Hazza:
احمق رو نگاه کن😂😂

می‌تونستم لحنش رو از پشت صفحه گوشی تشخیص بدم. از تصورش خندم گرفت و بالشم رو گاز گرفتم که صدام بلند نشه.

Lou:
اگه فهمیدن بیدارم و بعد مردم، خونم گردن توعه.

Hazza:
من برم واقعا بخوابم، چشمام به زور بازه.

خداحافظی کردیم و گوشیم رو گذاشتم کنار، حالا می‌تونستم راحت‌تر از قبل به خواب برم.

'و ما باید بیش از پیش قدر خنده‌هایمان، خوشی‌هایمان و زندگی بی‌دغدغه‌مان را می‌دانستیم. باید می‌دانستیم که سرنوشت، چه خوابی برایمان دیده؛ شاید در آن صورت خاطراتی شگفت‌انگیزتر برای هم رقم می‌زدیم، شاید بیشتر قدر وجود متناهی یکدیگر را می‌دانستیم و شاید کمتر به حضور بقیه توجه می‌کردیم.
و این، تازه سرآغاز جاده پرپیچ‌و‌خم داستان ما بود، اما کاش سرانجام آن نیز مانند سرآغازش بود؛ همان‌قدر شاد، همان قدر شیرین، و همان‌قدر ساده.'

***


1: ما هرگز خوب نخواهیم شد.

Continue Reading

You'll Also Like

180K 18.5K 24
"𝙏𝙤𝙪𝙘𝙝 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨𝙚𝙡𝙛, 𝙜𝙞𝙧𝙡. 𝙄 𝙬𝙖𝙣𝙣𝙖 𝙨𝙚𝙚 𝙞𝙩" Mr Jeon's word lingered on my skin and ignited me. The feeling that comes when yo...
467K 31.6K 47
♮Idol au ♮"I don't think I can do it." "Of course you can, I believe in you. Don't worry, okay? I'll be right here backstage fo...
5.1K 5 1
"بهم ریخته بود موهاش تختش کلماتش زندگیش. دروغ بود دوست داشتنش حرفاش قولاش کاراش." 𝐙𝐢𝐚𝐦 𝐌𝐚𝐲𝐧𝐞 𝐅𝐚𝐧 𝐅𝐢𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧
1.1M 37.8K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...