✧HOME✧

By timi_vkook

201K 29.5K 5.3K

وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه م... More

part 1⊰
part 2⊰
part 3⊰
part 4⊰
part 5 ⊰
part 6⊰
part 7⊰
part 8⊰
part 10⊰
part 11⊰
part 12⊰
part 13⊰
part 14 ⊰
part 15⊰
part 16⊰
part 17⊰
part 18⊰
part 19⊰
part 20⊰
Part 21⊰
part 22⊰
part 23 ⊰
part 24 ⊰
part 25⊰
part 26⊰
part 27 ⊰
part 28⁦⁦⊰
part 29
part 30⊰
part 32⊰
part 33⊰
part 34⊰
part 35⊰
part 3⁦1⊰
part 36⊰
part 37 ⊰
part 38⊰

part 9⁦⊰

4.6K 774 38
By timi_vkook

بعضی مسئله ها یا آدما در عین ناباور بودن زیبا هستن.
و همین باعث میشه اون زیبایی،به یه زیبایی خاص تبدیل بشه.
زیبایی خاصی که کم کم چشم برداشتن ازش سخته!

دقیقا مثل جونگکوکی که جلوی چشم هاش بود و با سختگیری سر پسر نوجوون روبه روش داد میزد چرا بدنش و گرم نکرده..

تهیونگ فکر میکرد پسر کوچیکتر فقط یه بوکسور ساده اس که
ته تهش کمک مربی؛ یه باشگاه و میچرخونه
ولی طی دو ساعت گذشته خیلی چیزا فهمیده بود که مایل ها با تصورات خودش تفاوت داشت.

یکی از اون چیزا رزمی کار بودن جونگکوک بود.

رشته ورزشی پایه جونگ کوک تکواندوعه و بوکس رو بخاطر علاقه اش شروع کرده و داره تلاش میکنه اون رو هم حرفه ای ادامه بده.

دقیقا ده دقیقه بعد از ناهار خوردشون تلفن همراه پسر کوچیک تر زنگ خورد و همش چند ثانیه طول کشید تا بعد از شنیدن حرف های سر مربیش به هم بریزه و تهیونگ رو کنجکاو کنه.


*فلش بک(خونه تهیونگ)

_چیشده؟

تهیونگ با دیدن بلند شدن یهویی پسر از پشت میز و حرکتش
سمت در پرسید و دنبال رفت.

+یکی ار بچه های باشگاه تو گروه نوجوانان مسابقه داره
مربی با بچه های گروه جوانان رفته
الان اون تنهاس،بدون کوچ و مربی!
و احتمالا حتی بدنش و گرم نکرده چه برسه به تمرین.
باید برم پیشش.

و تند تند سعی کرد بند بوت هاشو ببنده.

_صبر کن بپوشم،میرسونمت.

کوک سرشو به معنی نه تکون داد.

+نمیخواد..تاکسی میگیرم.

تهیونگ محکم نفسش و فوت کرد.
از بازوی پسر گرفت و محکم برشگردوند سمت خودش.

_اینجا تاکسی گیر نمیاد..گفتم میرسونمت!

دست ازادشو دراز کرد و سوییچش رو از جا کلیدی جدا کرد.

_تو برو بشین تو ماشین منم بپوشم میام. پارکینگ g2 پلاک 51

بالاخره بازوش رو ول کرد و به معنی زود باش زد رو شونه اش و خودش سمت پله ها چرخید

درواقع برجی که توش زندگی میکرد تاکسی سرویس مخصوص داست ولی میخواست خودش پسر رو برسونه و اون مسابقه رو ببینه!

*پایان فلش بک


حالا توی یکی از باشگاه های بزرگ سئول بودن.

کوک لباس هاش و عوض کرده بود و با پوشیدن گرم کن ورزشی و یه تیشرت جذب عضله هاش رو به نمایش گذاشته بود.

به محض ورودشون پسر نوجوونی که تهیونگ حالا فهمیده بود اسمش مینگهوعه خودش رو توی بغل جونگکوک پرت و شروع به حرف زدن در مورد ترس و استرسش کرد.

مثل اینکه پسر خیلی تنهایی بین ادمای غریبه اذیت شده.

جونگکوک اما کلی پسر و بابت زنگ نزدن بهش سرزنش کرده و از اینکه چرا شبیه ترسو ها فقط به بقیه زل زده و بدنش رو گرم نکرده عصبانی بود

مدام به پسر میگفت

+تو باید یاد بگیری حتی بدون مربی کار خودت رو پیش ببری!

و بعد رضایت داد فعلا آموزش های اخلاقی و شخصیتی رو به وقتی دیگه موکول کنه و مینگهو رو اماده کنه.

و حالا جلوی چشماش به پسر نرمش میداد.

تهیونگ تصمیم گرفت بره و توی جایگاه تماشا گرا بشینه ولی چهره جستجو گر کوک این اجازه رو نمیداد.

ظاهرا دنبال چیزی یا فردی میگشت!

تحمل نکرد و خواست پاش رو روی تاتامی ها بزاره و سمت نامزدش حرکت کنه اما مرد مینسالی متوقفش کرد

×کجا اقا؟!

متعجب از لحن شاکی مرد چشم هاش رو توی صورتش چرخوند

_من میخواســ

+ایشون همراه من هستن آجوشی.

جونگکوک میون حرفش پرید و به مرد میانسال گفت.

×اوه جونگکوک شی..متاسفم نمیدونستم ولی بازم نمیتونم اجازه بدم وارد زمین بشن!

مرد با خونسردی گفت و چشم غره ای به مدیر عامل جوان رفت.

تهیونگ که نمیفهمید مرد چه مشکلی باهاش داره با حرص نیشخند زد و دست به کمر ایستاد و به تخم چشای مرد زل زد.

+متوجهه ام آجوشی،ببخشید.

مرد سر تکون داد و از کنار دوتا پسر جوان و خوش قیافه گذشت و همزمان تاکید کرد

×لطفا با کفش وارد زمین نشه،میتونه تو جایگاه تماشا چی منتظرتون بشینه اقای جئون.

+حتما آجوشی.

جونگکوک با لبخند محترمانه گفت.

_این دیگه کی بود؟!

+مینگهو 30 تا شکم بزن!

جونگکوک بی توجه به سوال مرد اول سمت پسر نوجوون داد زد تا از زیر نرمشش در نره.

بعد رو کرد سمت مرد حرصی جلوش

+نظافت چی سالنه..داشتی تاتامی ها رو با کفشات کثیف میکردی و شانس اوردی از سالن بیرونت نکرد..
بیخیالش..
چرا اومدی سمت زمین؟

تهیونگ دستاشو توی جیب شوار رسمیش فرو کرد.

_ظاهرا دنبال چیزی میگشتی..گفتم بیام ببینم چیشده

+اوه اون؟
راستش کسی از بچه های باشگاه خودمون اینجا نیست
مینگهو تنها بچه ایه که توی گروه نوجوان باید مسابقه بده
مربی با گروه جوانان رفته چون تعدادشون بالاعه..
از بچه های بزرگ سالم با خودش برده که کمکش باشن،واسه همین الان من تنها موندم..نمیدونم به کارای وزن کشی و تمرین کردنش برسم یا جور کردن صبحانه و این چیزاش.‌‌

جونگکوک تند تند و معذب درحالی که پشت گردنش رو لمس میکرد توضیح داد.

_از من کاری بر میاد؟

مرد مردد زمزمه کرد و زل زد به تخم چشم های پسر که مدام ازش فرار میکردن

+نه نه..نیاز نیـ

_الان وقت خجالت و تعارف بازی نیس جونگکوک!
من قراره بیکار بشینم روی اون صندلی ها تا کارت تموم شه بعد بریم سراغ کارای خودمون؛
پس اگه کمکت کنم از الکی نشستن بهتره هوم؟؟

پسر بزرگتر قانع کننده حرف میزد.

جونگکوک تا حدی کوتاه اومد و نگاهی به ساعتش انداخت.

+مینگ یک ساعت دیگه مسابقه اش شروع میشه،من باید برم وزنش و چک کنم،
میتونی یه صبحانه ساده براش تهیه کنی قبل از مسابقه بخوره؟

مرد راضی از همکاری پسر گفت:

_چی نیاز داره؟

+اول از همه باید لباس هاتو عوض کنی!
با این لباسا نمیتونی بیایی تو زمین

و به تیپ مرد اشاره کرد و ادامه داد

+کلید کمدم و بهت میدم..
یه ست گرم کن اونجاس فکر کنم اندازه ات بشه..
بپوشون بعد از دکه ای که توی محوطه اس دوتا بطری آب و یه آب میوه با کیک یا ویفر بگیر براش...
نباید سنگین بخوره فقط ته معدش رو بگیره انرژی داشته باشه.

مرد سر تکون داد.

_اوکی..کلید و بده

جونگکوک کلید سفیدی رو از جیب شلوار ورزشیش خارج کرد و سمت مرد گرفت

+کمد 73...لباسای خودتم بزار اونجا و قفلش کن..کلیدم دست خودن بمونه.

_باشه.

+ممنون..من برم سراغ مینگ.

و برگشت سمت زمین..

****

×لعنت بهش....

#چته هیونگ؟

جیمین رو به نامجون کلافه و عصباتی گفت.

×تهیونگ جوابم نمیده..امشب قرار بود کارت دعوت های مراسم تخمیش رو انتخاب کنیم که تا فردا آماده بشن..

#لابد کار داره..آروم باش پیداش میشه

×کار بخوره تو سرش..جلسه ظهر و کنسل کرده..الانم جواب نمیده
ساعت ۵ ظهره!!
عروسی اونه من باید حرصشو بخورم

وکیل بیچاره کلافه غر زد.

#چی بگم..پیش جونگکوک نیست؟

×نمیدونم..تو از کوک خبر داری؟

جیمین همزمان که از روی شلوارک راه راه و گشادش باسنش رو میخاروند سمت آشپزخونه رفت

#فقط میدونم رفته سراغ یکی از شاگرداش..مسابقه داره

×لابد تهیونگم پیششه!

نامجون با تمسخر گفت و منتظر به برادر بیخیالش که تا کمر تو یخچال بود خیره شد.

#احتمالا..نمیدونم

گوشی نامجون زنگ خورد و اجازه ادامه دادن بحث رو از دوتا برادر گرفت.

×چخبره؟

2 ثانیه سکوت و بعد..

جیمین حاضر بود سر جونش شرط ببنده هیونگش اجازه نداد فرد پشت خط حرفش و کامل کنه؛عربده اش خونه رو لرزوند و آب تو گلوی جیمین پرید!

×کیم فاکینگ تهیونگ داره چه غلطی میــــــکنهههه!!!؟

تنها فکری که با شنیدن این جمله توی مغز جیمین رد شد این بود که:

#اوه پسر؛ ظاهرا اون فاکر جذاب داره خیلی چیزا رو قهوه ای میکنه و آب قعطه؟

****

+مینگ گاردت و بگیر!

فریاد جونگکوک میون داد و بیداد تماشا چیا شنیده میشد.

روی صندلی کوچ نشسته بود و تلاش میکرد به پسر توی زمین کمک کنه و راهنماییش کنه چیکار باید بکنه.

هوگوی مینگ قرمز و حریفش آبی بود.

حریفش از مینگ قد بلندتر بود و خب همه میدونن توی ورزش رزمی اونم تکواندو که همه حرکاش با پاهاست،قد بلند بزرگ ترین مزیت به حساب میاد.

اونا هم وزن بودن و حریف مینگ بخاطر قد بلندش آزادی عمل بیشتری داشت و خیلی راحت میتونست سَر بزنه و سه امتیاز بگیره!

داور وسط سوت زد و کات داد.

مبارزا هرکدوم سمت کوچ هاشون رفتن.

جونگکوک سریع پسر و روی صندلی نشوند و خودش جلوش زانو زد.

پاهاش رو روی رون های خودش از دو طرف دراز کرد و کلاهش و در آورد.

+مینگ چرا کر شدی پسر؟
نمیشنوی چی بت میگم؟

×هیونگ اون قدش بلنده!

پسر نوجوون ناامید نالید و قفسه سنیه اش تند تند بالا پایین میشد.

موهاش از عرق خیس شده و صورتش از دمای بالای بدنش سرخ بود.

+درسته قدش بلنده ولی دلیل نمیشه برنده اون باشه هوم؟
تکنیک حرف اول و میزنه و سرعت حرف دوم مینگ.
یادت رفته؟

جونگکوک سمت تهیونگی که در سکوت شاهدشون بود چرخید.

+میشه آب و بم بدی؟

مدیرعامل جوون سریع بطری اب کنارش و چنگ زد و به دستش داد.

در بطری و باز کرد و چند قطره توی صورت مینگهو پاشید.

+ببین مینگ اون قدش بلنده پس تو نباید ازش فاصله بگیری!
هرچی ازس دور تر بشی ازادی عملش بیشتر میشه و میتونه راحت به سرت ضربه برنه و امتیاز بگیره!

این راند اخر و تو 12 > 9 عقبی!

چیزایی که بت میگم و گوش کن و برو اجرا کن.اگه انجام بدی بهت قول میدم برد مال توعه!

پسر سر تکون داد و زل زد به دهن ارشدش

+بچسب بهش..گاردت و بگیر و حواست باشه بازش نکنی
با دست یکم هولش بده..نه زیاد تا حدی که بتونی پای جلوییتو و بالا بیاری.
با پای جلوت لِی بزن مینگ!
اگه بتونی ۵ تا لی بزنی تو هوگوش حالی میشه..۵ تا جلو میوفتی!

و یه کار دیگه..اون میترسه مینگ
توجه به صورتش نکردی..پا که بالا میاد میترسه و چشاش و میبنده فقط گارد میگیره!

تو باید گولش بزنی..تظاهر کن با پای عقبت میخوای حمله کنی
چشم هاشو که بست تقیر مسیر بده
پات و عوض کن و با پای جلوت دولیو چاگی¹ بزن تو سرش!

من 8 امتیاز بهت رسوندم پسر.
برو ببینم چی میکنی!

بطری و به دستش داد تا کمی آب بخوره..
کلاهشو بش داد و از جلوی پاش بلند شد.

+تو میتونی مینگ..فایتینگ!

با چشمکی حرفش و کامل کرد و پسر به دلبری کردن هیونگ خوشگلش خندید.

و اینبار با انرژی بیشتری دوباره توی زمین رفت.

تهیونگ تمام مدت در سکوت به همه حرکات نامزدش نگاه میکرد.

اون پسر برای شاگرداش خود تکیه گاه بود.
جوری که بهشون انرژی میداد..
حرفه ای شاگردش رو راهنمایی میکرد و بهترین خودش و براشون میزاشت!

سوت داور از افکارش جداش کرد.

مینگ شروع کرده بود و همون ثانیه اول داشت نکاتی که کوک بهش گفت و اجرا میکرد..

همه اینا باعث میشد تهیونگ مشتاق بشه!

به دیدن وجهه های دیگه ی پسر کوچکیتر...

یعنی توی بوکس هم انقد حرفه ای عمل میکرد؟
اگه قرار بود خودش مسابقه بده چی؟

قطعا بهترین حرکات و تاکتیک هارو انجام میداد.

جوری که اون مسابقه تبدیل به یک اجرا بشه!
حرکاتش تبدیل به رقص و زمین بازی به استیجی باشکوه!

تهیونگ عمیقا مشتاق تماشتای اون لحظه بود...

****


(دولیو چاگی): یه ضربه پا در تکواندو که اگه به سر بخوره 3 امتیاز  داره

2200 کلمه:)

ببین کی به قولش عمل کرده😉

این قسمت چطور بود؟
شاهد مجذوب شدن مدیرعامل بلک تایگر هستیم😂

ووت یادتون نره توتفرنگیا🍓

ماچ به موهاتون⁦(◕દ◕)⁩














Continue Reading

You'll Also Like

37.3K 6.2K 19
فصل دوم " محدود به افتخار " هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ ا...
300K 45.2K 96
چت استوری [compelet] از تعداد اپش نترسین خیلی کوچولوعه پارتا 🌱 تهیونگ دانشجوی جدید الورود رشته ی ادبیات که وقت مستی اشتباهی به جئون جونگکوک فاکر مشه...
52.5K 13.2K 24
[Complated🏷] جئون جانگکوک به خوندن داستان های جنایی و معمایی علاقه زیادی داشت، معمولا تمام وقتش رو به جای درس صرف خوندن پرونده‌های حل نشده می‌کرد و...
59.1K 7.8K 15
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...