Invisible Locket [Short Stori...

By StoriesFromShe

315 75 189

کمد نامرئی مأمنی برای داستان‌های ناگفته و ناشنیده‌است. داستان‌هایی که من خواندم و تو هرگز نشنیدی. More

نوشته‌ی روی در کمد
Home
The dark ones
Love me please?!
In the name of love

نیلوفر مرداب

29 8 7
By StoriesFromShe

تقدیم به تویی که پیوند من با پاییزی.
آهنگ رو پلی کنید، صدای زنگوله‌ها از جنگل میاد.
•••

به غنچه‌های نوشکفته‌ و صورتی بوته‌ی رز نگاه می‌کرد. ستارگان انتهای آسمان چشمانش لبخند براقی زدند.

خرگوشک از جیبش بیرون جهید و در جاده‌ی زیر نگاه پسرک در ثانیه‌ها محو شد.
باد صدایش را جابجا کرد: «برفی؟ برگرد.»

پسر شاخه‌های بید را کنار زد و با مرداب ملاقات کرد. خرگوش در جایی پنهان شده بود. ممکن بود مرداب او را در آغوش گرفته باشد.

پسر سفیدپوش نگاه مضطرب و متمرکزش را به تن کدر مرداب دوخت. به جای اثری از همراهش، حباب‌هایی روی سطح آب نقش بست.

محافظ شکوفه‌ها از هم‌آغوشی با مرداب منع شده بود. شنا کردن موجودی به سطح آب را حس کرد.

چند ثانیه بعد، قطرات آب را نوازش کرد که مانند بارانی بی‌موقع‌ بر سر و رویش باریدند.

چشم باز کرد تا نتیجه‌ی اتفاق را ببیند. موجودی با تکیه بر آرنج دست‌هایش روی لبه‌ی سنگی مرداب منتظر بود؛ با نیلوفری که چهره‌اش را پنهان کرده و تنی تا نیمه در آب.

با برخورد انگشت اشاره‌ی جونگ‌کوک و گل‌برگ نیلوفر، شکوفه‌ها به سمت قلبش پرواز کردند.

دو پسر با چشم‌های متعجب به هم خیره شدند. محافظ مرداب با آرامش و غم پایدارش گفت: «چیزی شده کوکی؟»

کوکی با اضطراب گفت: «خرگوشم..‌. فکر کنم افتاده توی آب.»

تهیونگ با لبخند به درختی که کنار مرداب ایستاده بود، اشاره کرد و گفت: «اونجاست.»

خرگوش سپید در فضای نیلگون شده‌ می‌درخشید. پسرک ایستاد، تشکر کرد و به سمت درخت قدم برداشت.

سپید مطلق این بار به سمت مرداب دوید. شکوفه‌ی خنده پخش شد: «دلت می‌خواد بازی کنیم برفی؟»

محافظ مرداب بالاتر آمد تا روی سنگ‌ها بنشیند.
صاحب خرگوش جیغ کوتاهی کشید و روی برگرداند: «اوه، خدایا، تو لختی؟»

تهیونگ به قطراتی که بدنش را ترک می‌کردند، نگاه کرد و گفت: «مرداب خونه و لباس منه. چیزی ندارم که خودم رو باهاش بپوشونم.»

جونگ‌کوک کف دست‌هایش رو به سمت مرداب گرفت و چند ثانیه بعد پوششی خزه‌ای روی تن پسر آب نقش بسته بود.

پسرک به نیلوفر وسط سینه‌اش نگاه کرد و گفت: «افسون زندگی بخشی داری. ممنونم.»

نگهبان شکوفه‌ها به پیش آمد و کنار محافظ مرداب نشست.

برفی جهید تا در آغوش صاحبش جای گیرد. تهیونگ لبخندی به خرگوشک بخشید: «خوبه که اون رو داری.»

ستاره‌ها به سمت دیگر کهکشان سفر کردند. جونگ‌کوک به الهه‌ی آرامش نگاه کرد و گفت: «وقتی تنها بین ریشه ها افتاده بود، پیداش کردم.»

تهیونگ لبخند زد و گفت: «منم در همین حالت پیدا کردی.»

شکوفه‌دار به آرام نگاه کرد. ستارگان چشمانش عزم بارش گرفته بودند.
«تنهایی توی مرداب زندگی می‌کنی؟»
«آره، انگار هزاران سال از اسیر شدنم گذشته.»

«ولی تو این جنگل رو زنده نگه داشتی.»
« خودم محکوم به زنده موندن شده‌ام.»

جونگ‌کوک بغض کرد. به نظر آزاد می‌آمد. به گیاهان زندگی می‌بخشید ولی زندگی او نیز به ریشه‌ها زنجیر شده بود.

مرداب با آرامش مطلقش گفت: «تا حالا به فرار فکر کردی؟»
«جایی بیرون از این جنگل زندگی از بین میره.»
«توی این‌جا چی؟»
«قلب و احساس آدم‌ها از بین میره.»

«ولی ما نه انسانیم، نه گیاه. فقط انتخاب شدیم که این‌جوری تا ابد بمیریم.»
از آسمان چشمان پسر، قطرات اشک به شکل شکوفه‌ها باریدند.

دارنده‌ی شکوفه‌ها گفت: «شاید تو این‌جوری فکر کنی ولی من از بودن توی این وضعیت خوشحالم.»

«تو همیشه زیادی خوشحالی کوکی.»
«تو هم زیادی ناامید و غمگینی.»

«ولی الآن تو داری گریه می‌کنی.»
دست چپش را جلو برد تا اشک‌های شکوفه را پاک کند ولی باران از سر انگشتانش روی گونه‌ی او ریخت.

«متأسفم کوک.»
«اشکالی نداره.»
«فکر کنم بهتره برگردم خونه.»
«قعر مرداب خیلی تنهایی. لطفاً زود به زود برگرد.»

تهیونگ با آرامش همیشگی لبخند غمگینی زد و مرداب را در آغوش گرفت.
به قعر مرداب، جایی که رهایی تمام می‌شد، شنا کرد. می‌دانست فردا صبح شکوفه‌هایی به او صبح بخیر خواهند گفت.

ولی صبح فردا همه‌چیز رنگ و بوی دیگری داشت. اثری از نگهبان شکوفه‌ها نبود و جنگل در سکوت حبس شده بود.

پسرک چندین بار دوستش را صدا زد ولی بازتابی نشنید. ترسید و بارید، چون راه دیگری نمی‌دید. گویی تا ابد به تنهایی محکوم شده بود.

آفتاب از پشت درخت‌ها گذشت و طنین صدای پسرک مو فندقی، سکوت را شکست.

محافظ مرداب به سرعت به سطح شنا کرد. می‌خواست از مرداب دل بکند و شکوفه‌ها را در آغوش گیرد. ولی در آخرین لحظه متوقف شد.

جونگ‌کوک خرگوش را جلوی صورتش گرفته بود.
«چیزی پوشیدی؟»
«نه، خب راستش...»
«بذار کمکت کنم.»

چند ثانیه بعد پسر در خزه‌ها پیچیده شده بود و نیلوفری روی موهایش لبخند می‌زد.
«میشه اون نیلوفر رو برداری؟»

جونگ‌کوک با لحن زنده‌ی همیشگی‌اش گفت: «بهت میاد که.»
«دوستش ندارم.»

«ولی همیشه روی مرداب یه نیلوفر هست. یعنی همیشه روی سرت نیلوفر هست.»
«شاید بیفته خب.»

«تو ان‌قدر آروم هستی که نیفته. مثل وقتی که روی تن مردابه.»

مرداب لبخند زد و به شکوفه‌ها نگاه کرد.
«هی کوک، موهات هم‌رنگ تنه‌ی درخت‌های گردوئه.»

ستارگان چشمان پسر لبخند زدند: «می‌تونی بازم برام بگی؟ دوست دارم بدونم چه شکلی‌ام.»

«موهات مثل ریشه‌های رونده‌ی ته مردابن. چشمات مثل ستاره‌های براق آسمون. بینی‌ات مثل بینی برفیه. لب‌هات مثل گل‌برگ‌های نیلوفرای مرداب لطیف و نرم به نظر میان. مثل قلبت پر از شکوفه‌ای. بوی گل میدی.»

جونگ‌کوک که با لبخند به تهیونگ نگاه می‌کرد، نیلوفر بالای سر پسر رو لمس کرد. شکوفه‌ها روی مرداب باریدند.

محافظ مرداب شاکی شد: «هی. نباید این کارو می‌کردی.»
«برای تشکر بود. در آغوش شکوفه‌ها، زیباترین غنچه میشی.»

تهیونگ اخم کرده و به مرداب خیره شده بود.
نگهبان شکوفه‌ها با سر کج جلوی دیدش را گرفت: «حالا من بگم تو رو چه جوری می‌بینم؟»

پسر مو مشکی بار دگر روی برگرداند و نگهبان شروع کرد: «موهات همرنگ دل آسمون شب و تن مردابه. چشمات تصویری از ماهه. بینی‌ات مثل شاخه‌های درخت‌هاست و لب‌هات مثل شکوفه‌ها نرم و صورتی‌ان. دوست دارم لمس‌شون کنم. فکر کنم خیلی لطیف باشن.»

ماه و ستاره‌ها به روی هم درخشیدند. زمان از حرکت ایستاد و مرداب، مشتاقانه شکوفه‌ها را در آغوش گرفت تا وقتی گل‌برگ‌‌ها سطح آب را لمس کردند.

باران و شکوفه‌ها بر بوسه‌ی آن‌ها فرو ریختند و جایی در قعر جنگل و قلب مرداب، زنجیرها از بین رفتند.

تهیونگ چشمانش را باز کرد و به پسری که روبرویش در دنیای خواب غوطه‌ور شده بود، نگاه کرد.

پتو را روی او بالا کشید و بازویش را لمس کرد. پسرک لحظه‌ای چشم باز کرد و خود را به او نزدیک‌تر کرد.
«بدخواب شدی دوباره؟»
«نه عزیزم. بخواب.»

«دوستت دارم.»
«منم دوستت دارم.»

و بار دیگر ماه، بوسه‌ی مرداب و شکوفه‌ها را از پنجره دید و خوابید.

•••
و سلام دوباره بعد از مدت طولانی. امیدوارم حال‌تون خوب باشه قاصدک‌های زیبای من ♡

Continue Reading

You'll Also Like

11.4K 1.3K 6
ᯊGenre : Full Smut ཿ Dram -‌ اِدی ایـن تازه وارد میگـه میـخواد من رو شکسـت بـده. -هیچ کس حتـی اون حـرفه ی هاش به پـای موتـوسـیکلیسـتای ما نمـیرسه...
76.1K 10.9K 19
دونه برف صورتیم جونگکوک اُمگایی طرد شده از سمت خانواده‌اش که طی یه تصمیم برای همیشه شناسنامه‌اش و به بتا تغییر میده و رایحه‌‌ و دوران هیت‌اش و با دار...
122K 8.9K 51
نام: اون امگای منه 💫 جونگکوک ، نامجون ، یونگی الفاهایی هستن که می تونن رایحه خودشون رو پنهان کنن پدر هاشون مدام اونها رو تحقیر می کنند و کتک می زنند...
34.2K 5.2K 13
Multi shot Couple: Vkook Gener: Omegavers, romance, angst, criminal, smut شما تا حالا امگای تاپ دیدین؟! بیاین تا بهتون نشون بدم کیم‌تهیونگ وحشی تر...