• DEVIL² ✓

By haydr_fe

1.9K 376 220

"توی دنیایی زندگی میکنیم که بدی درخواست میشه و از خوبی به عنوان یک احمقانیت ترسناک یاد میشه، خوشگلم." گفت هیو... More

[yeji!]
[hwang hyunjin]
[plan]
[shin yuna]
[last love]
[Choi Yeonjun]
[wasn't me]
[winter falls]
[declaration of war]
[yoo jimin]
[tricks]
[last melodi]
[warning]
[warning] p.2
[truths]
[try for again love]
[thrill and hell]
[thorn]
[too late for everything] [F]

[ice man and police girl]

109 19 5
By haydr_fe

با بلند شدن تشویق های متعدد تماشاگر ها، یونا از صندلیش بلند شد و دستاش رو داخل جیبای پالتوی آبی رنگش جا داد.

آخرین نگاهی به زمین اسکی یخ انداخت و به طرف رختکن سالن راه افتاد.
به رختکن ها و کمد های فلزی نزدیکتر شد و اسم هایی که روشون درج شده بود رو خوند.

"پارک..." زمزمه کرد زیر لبش وقتی داشت همچنان دنبال بقیه اسم میگشت.

"سونگهون." و وقتی پیدا کردن، جلوی کمد وایساد و به سادگیش زل زد.
حتی کلیدش رو هم روش بود. دستش رو به طرفش برد و با یک حرکت بازش کرد.

یک تیشرت و سویشرت سیاه.
شلوار کتان کرمی رنگی هم به همراه کلاه سیاهی توی کمد بود. بقیه‌ش هم کیف پول و خرت و پرت اضافی بود.

"مامور بودن اجازه نمیده که به حریم شخصی هر کسی دست درازی کنی."
با شنیدن صدایی که از پشت سرش میومد و داخل رختکن خالی اکو میشد، سرش رو به طرفش چرخوند.

لبخندی بهش زد و در کمد رو بست.

"البته. متاسفم."

"تو متاسف نیستی. اگه اومدی که بازم-"

"واقعا متاسفم." گفت یونا اینبار مصمم تر.

اینجوری سونگهون که با کفش های اسکیش که توی دستش بود، به کمد نزدیکتر شد.
و اینجوری به یونا هم نزدیکتر شده بود.

پارک سونگهون که زیاد دلش از یونایی که یه جورایی ازش خوشش میومد، خوش نبود، با اخم بهش زل زد.
یونا هم بی حس به نگاه هاش جواب داد.

"چرا اینجایی؟" پرسید.

یونا که فهمیده بود باید کنار بره، از جلوی کمد متعلق به سونگهون کنار رفت، و اجازه داد تا کارش رو انجام بده.

"دنبال یکیم که میشناسیش." گفت یونا.

سونگهون که نمیتونست منتظر رفتن یونا بشه، یکدفعه پیراهن چسبناکی که تنش بود رو درآورد و رسما داخل کمدش پرت کرد.

یونا که در کمد مانع دیده شدن بدن سونگهون میشد، برای بیشتر ندیدن هم کمی پشتش رو به طرفش چرخوند تا راحت بتونه لباس هاش رو تنش کنه.

"کی؟"

"وونیونگ؟ یعنی اسم کاملش رو نمیدونم."

سونگهون که با شنیدن اسم وونیونگ، چند ثانیه خشکش زده بود، شلوارش رو هم تنش کرد و کیف پولش رو داخل جیب هاش قرار داد.
یونا هم با شنیدن صدای در کمد، به طرفش برگشت تا حداقل حالت چهره‌ش رو ببینه.

هنوزم اخماش توی هم بود و موهاش بهم ریخته بود.

"میشناسم. ولی به چه دردت میخوره."

یونا البته که میدونست میشناسه.
ولی نیازی نبود وقتی که میخواست به سونگهون نزدیک بشه، اولش ادم بده بشه.

"راستش میخوام باهات روراست باشم. میدونم که میشناسیش." پس اعتراف کرد و باعث شد تا سونگهون بازم تعجب کنه.

یونا که میدونست به هر قدمی که قراره به طرف سونگهون بزاره، خودش اذیت بشه.
ولی نمیدونست چیزی که توی دلش در حال سوختن بود رو خاموش کنه.

وونیونگ همین الانش هم کلی فرصت ازش دزیده بود.
مهمترش هم پسری بود که یک زمانی بهش علاقه داشت.
ولی الان با وجود پسر روبه روش که به چشمای بزرگ شده و لب های خوش رنگش بهش زل زده بود، حتی نمیخواست به احمقیت اون دورانش فکر کنه.

حتی اگه قرار باشه آخرش دل خودش بشکنه، حاضر بود که اینکارو بکنه.

"من تا الان یکی از فرصت هامو به وونیونگ باختم. شاید فکر کنی که دارم مثل یک دختر بچه‌ی احمق رفتار میکنم که سر یک پسر داره هم نوع خودش رو رقیب قرار میده. اما سونگهون من نمیخوام این فرصت رو هم از دست بدم."

پس یک قدم دیگه هم به طرفش انداخت.
اینجوری بین رختکن ها، درست جلوی هم وایساده بودن.
و حتی نفس های منظمشون هم به همدیگه میرسید.

"من نمیخوام تورو از دست بدم."

سونگهون که نمیدونست در برابر رفتار ها و البته حس های تغییر کرده‌ی یونا چه واکنشی نشون بده، فقط به ضربان قلبش که با حس کردن دختر زیبای روبه روش شدیدتر شده بودن، گوش داد.

"شمارو دیدم. اونشب توی پارتی که یکم با هم سر اعتراف تو به من بحث کردیم. و بعدش با خودم گفتم که وونیونگ چرا باید فرصتی که برای من داده شده رو داشته باشه؟ و الان بخاطر این اینجام."

یونا هر لحظه بیشتر داشت برای خاموش کردن آتیش قلبش تلاش میکرد و انتظار داشت تا سونگهون همون کسی باشه که بتونه قلبش رو تسکین بده.

"فکر میکنی هنوزم ازت میخوام که باهام قرار بزاری؟" گفت سونگهون و حتی لحنش هم کافی بود که قلب امیدوار یونا رو پاره پاره کنه.

یونا با چشمای کمی پر شده به سونگهون زل زد.
"میدونم اما-"

"پس باید بگم درست فکر کردی." و بعد از اون یونا اشکای گرمش نبود که صورتش رو خیس میکرد‌‌.
بلکه این لب های سونگهون بود که یونای بی تجربه و ساده رو برای اولین بار بوسیده و باعث لرزیدن دستای اون شده بود.


Continue Reading

You'll Also Like

94.7K 7.8K 44
اون با زیباییه خیره کنندش همه رو اغوا کرده ... من که جون میدادم برای مست شدن توی قهوه چشمات ... ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ...
7.7K 2.5K 60
Fiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داری...
56.4K 3.7K 23
پایان یافته ✅️ _منم‌کوکی به من نگاه کن! من همون ته ته توام همونی که اطلسی صداش میکنی توبه من آسیب نمیزنی مگه نه؟؟ کاپل : کوکوی اسمات🔞،مافیایی،خوشن...
5.9K 531 23
هر چقدرم سعی کنی نمیتونی ازش فرار کنی اون همیشه با تو می مونه چون با تو زاده شده تو زاده خون هستی ، تو گناهکار زاده میشی و گناهکار از این دنیا خواه...