𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮

由 jun_melika

27.3K 4.7K 1.1K

کاش آدما عاشق کسی میشدن که عاشقشونه نه من عاشق تو نه تو عاشق اون🖤🍂 更多

𝑴𝒖𝒕𝒖𝒂𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆
ꪑꪊ𝕥ꪊꪖꪶ ꪶꪮꪜꫀ
𝑀𝓊𝓉𝓊𝒶𝓁 𝓁𝑜𝓋𝑒
𝙼𝚞𝚝𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
𝕸𝖚𝖙𝖚𝖆𝖑 𝖑𝖔𝖛𝖊
ᴍᴜᴛᴜᴀʟ ʟᴏᴠᴇ
ᎷᏬᏖᏬᏗᏝ ᏝᎧᏉᏋ
🄼🅄🅃🅄🄰🄻 🄻🄾🅅🄴
M̶u̶t̶u̶a̶l̶ ̶l̶o̶v̶e̶
ⓜⓤⓣⓤⓐⓛ ⓛⓞⓥⓔ
ᴍᴜᴛᴜᴀʟ ʟᴏᴠᴇ
اطلاعیه
ᗰᑌTᑌᗩᒪ ᒪOᐯE
ʍʊȶʊǟʟ ʟօʋɛ
₥Ʉ₮Ʉ₳Ⱡ ⱠØVɆ
ᗰ𝐮ⓣU𝔸𝕃 l𝕠𝕧𝐞
MǗ𝔱υA𝔩 𝐋σvẸ
๓𝐮т𝕌卂Ł ℓ𝐨𝓥ε
MỮ𝐭ᑌÃ𝓛 ℓOν𝕖
mυ𝓽𝕦𝐚𝔩 𝓛Ỗ𝓿𝔼
𝕄υ𝕥UΔⓛ 𝐥𝐨ν𝕖
توضیح
ᗰu𝕋𝕦αˡ ⓛⓞⓋ𝒆
ناراحتی
mᑌ𝐓𝓤𝔸Ⓛ ˡᗝᐯε
مهم
м𝐮Tⓤ𝐀𝐥 ᒪόⓋⓔ
Mutual love
مهم ^^
The last part
فیک جدید
عااام پارت جدید

𝕄𝕦𝕥𝕦𝕒𝕝 𝕝𝕠𝕧𝕖

1.2K 197 43
由 jun_melika

هونگ سو با اخم پرسید : از کی خون بالا میاری

با بیخیالی گفتم: نمیدونم!

هونگ سو با اخم و جدیت پرسید : میدونی این میتونه خطرناک باشه جیمین!

با تلخندی برگشتم سمتش : من چیزی برای از دست دادن ندارم اگه حتی بمیرم هم ترسی ندارم !

سو با اخم پرسید : نمیخوایی ازش دل بکنی ؟

با غم گفتم : دل کندن از دوست داشتن کسی که هیچوقت نداشتیش درست مثل چشیدن مرگه قبل از اینکه برات اتفاق بی افته !

سو با قیافه متفکری : پس چجوری میخوایی ادامه بدی ؟

چشم هامو بستم و نفسی کشیدم با بدبختی نالیدم "نمیدونم "

سو با تلخندی گفت : میدونی جیم هیچکس نیست دقیقا هیچکس و تو خیلی دیر میفهمی که برای هیچکس عمر تو تلف کردی !

با بغض گفتم : میدونی سو انتظار سخته فراموش کردن هم سخته اما اینکه ندونی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی از همه سخت تره و سخت از همه چی اینه که تموم حرفای نگفته تو دلت تبدیل بشه به بغضی که حتی نتونی قورتش بدی نه بتونی اشکش کنی مجبوری انقدر تو گلوت نگهش داری که قلبت تیر بکشه !

سو با ناراحتی گفت : واقعا نمیدونم چی بگم

قبل از اینکه ادامه هونگ سو ادامه حرفشو بزنه صدای گوشی جیمین بلند شد !

جیمین با دستاش اشکاش پاک کرد و گوشیش جواب داد
_بله ؟
با گریه + جیمین خواهرت با ماشین تصادف کرده بیا بیمارستان آسان

و قطع کرد بدون اینکه حال من براش مهم باشه
بدون اینکه براش مهم باشه منم داخل همون بیمارستان کوفتی ام
میدونی یه سری چیزا هیچ وقت عادی نمیشه
تو همه فیلما میگن برای کاراکتر عادی شده اما فاک برای کدوم آدمی اهمیت ندادن خانوادش عادی شده مگه میشه ؟
میگن عشق مادر به بچه اش یکی قشنگ ترین عشق دنیاست پس کو ؟ چرا من نمیبینمش ! چرا من جز بی محلی چیزی ندیدم ؟
میگن چرخ روزگار میچرخه کو پس چرا 15 ساله نچرخیده ؟
یه مشت دروغ تحویل مردم میدن وگرنه تو واقعیت همچین چیزی وجود نداره !

با تکون خوردن چیزی جلو چشمام سرمو تکون دادم
سونگ بود

سونگ با نگرانی : جیمین کجایی سه ساعته دارم صدات میکنم کی بود چی شده ؟

با تلخندی : هیچکی خواهرم تصادف کرده و مامانم گفت برم بیمارستان اما من تو بیمارستانم بدون ذره ای اهمیت !

سونگ شوک زده : خواهرت تصادف کرده ؟

به بیخیالی گفتم : آره راستی لباسام کجاست باید برم !

سونگ با بی حسی : زندگیت پیچیده تر از اون چیزیه که فکر میکردم وایسا برات بیارمش

با رفتن سونگ به آسمون خیره شدم
خوش به حال پرنده ها بدون اینکه چیزی براشون ارزش داشته باشه هر جایی که دلشون بخواد میرن بدون اینکه کسی یا چیزی براشون مهم باشه

با تکون خوردن شونه ام سرمو تکون دادم
بازم سونگ بود یه غریبه که یهویی شد دوست چیزی که خیلی بهش احتیاج دارم

سونگ با نگرانی: خوبی چیم چرا از دماغت خون میاد ؟

چی دستمو بردم سمت دماغم اوو خیس بود سونگ دستمال خون دماغم پاک کرد

دستش گذاشت رو پیشونیم : باید ازت خون بگیریم تا متوجه بشیم مشکل چیه خون بالا آوردن چیز ساده ایی نیست

درجواب فقط سکوت کردم وقتی چیزی برای از دست دادن ندارم چرا باید برام مهم باشه که خون بالا آوردن یه چیز سادس یا یه چیز خطرناک

بدون اینکه حرفی زده بشه مشغول خون گرفتن ازم شد

حتی سرطان هم داشته باشم مهم نی

بعد از چند دقیقه خون گرفتن تموم شد بی حرف لباسام پوشیدم خواستم از سونگ تشکر کنم دیدم نیست حتما رفته به کاراش برسه

چسب جای سرم کندم گوشیم برداشتم به سمت پذیرش رفتم

با لبخند بی جونی : سلام میخواستم بدونم اتاق پارک داهیون کجاست ؟

پرستار با اخم دنبال اسم گشت بعد از مدتی کوتاه گفت اتاق 705

بی حرف سمت اتاق 705 راه افتادم لعنتی الان کجا رو بگردم ؟

یک دفعه دستی رو شونم حس کردم برگشتم با چهره اشکی جونگکوک روبه رو شدم

قلبم تیر می‌کشید نفسم قطع شده بود اما مغزم میسوخت اره مغزم به حال قلبم میسوخت

با گریه بغلم کرد تو گردن هق هق می‌کرد
اما من عین برق گرفته ها خشک شده بودم
چیکار میتونستم کنم ؟
قلبم دیگه توانایی این همه درد و نداشت
منم از گریه اون بغضم گرفت
چرا داره گریه میکنه ؟
کسی اذیتش کرده ؟
کسی دلش رو شکونده ؟
کسی قلبش رو شکسته ؟
کسی باهاش بد رفتاری کرده ؟
چه اتفاقی افتاده ؟

یهو چشمم خورد به مادرم تقلبی م !
اونم داشت گریه میکرد
چیشده

یهو خیسی روی گردنم حس کردم
اون منو بوسید !؟
با صدای فین فین متوجه شدم اونقدرام ارزشمند نیستم اون فقط آب بینی عه
هه چه خوش خیال بوسه روی گردن
من بی ارزش تر این حرفام که کسی بخواد ببوسم
من یه فرده افسرده و مرده که جز بی محلی و بی ارزش بودن چیزی دیگه ای ندیده و چه حرفا

چشمام خورد به مادر و پدر تقلبی ام چرا اونام دارن گریه میکنن ؟
چشمام آوردم پایین به قیافه جونگکوک خیره شدم برای بار میلیاردم قلبم شکست
چی میشد منو دوست داشتی ؟
چی میشد منو مثل خواهرم دوست داشتی ؟
چی میشد منو به عنوان عشقت می‌دیدی؟
چی میشد قلبت بخاطره من می‌تپید ؟
چی میشد مگه ؟
دنیا به آخر می‌رسید؟
چرا منو نمیبینی ؟
من انقدر بی ارزش و بی اهمیت م برات ؟
قلبم داره تند تند برات میزنه اما نمیدونه که اینکه تو منو دوست داشته باشی مثل اینکه که عابری در پیاده رو به طور یهویی بغلم کنه همین قدر نشدنی همین قدر غیر ممکن اما کاشکی مثل شنيده شدن صدايع يك آشناي قديمي از تماس یه شماره ناشناس
همينقدر شيرين و یهویی اتفاق بی افته ...

نمیدونم چقدر به صورت خیره بودم اما مطمئن بودم دیگه حفظ شده بودم

یهویی ازم جدا شد با تعجب نگاش کردم دوید رفت به سمت خروجی رفت !

چرا رفت ؟
نکنه زیاد بهش خیره بودم ؟
نکنه حرکتی بدی زدم ؟
نکنه صدای قلبم شنيده باشه !؟
نکنه ازم بدش اومد ؟
نکنه بوی بدی میدادم ؟
نکنه فهمید که دوستش دارم حتما ازم متنفر میشه

با صدای پدرم که فریاد می‌زند : دخترم مرده امید زندگیم روی دستام پر پر شد
توی شوک بزرگی فرو رفتم داهیون مرده ؟
اون مرده اون اوون مرده ؟!

با حس بالا اومدن چیزی از دهنم سمت دستشویی دويدم
سریع وارد یکی اتاقک ها شدم زانو زدم و شروع کردم بالا آوردن
با تمام وجود عق میزدم ریه ام میسوخت
به دیواره اتاقک تکه دادم چشمام باز کردم
کل اتاقک خون گرفته بود
ای ی ن این خون منه ؟
ام اما من که خو خون ریزی نداشتم
با دیدن چیزی لابه لای خون ترسیدم او اون چ چیه ؟
دستم با ترس بردم سمتش او اون گلبرگ !
ام اما اینجا چیکار میکنه ؟
با ترس بلند شدم از اون جا زدم بیرون
انقدری ترسیده بودم که پشتم هم نگا نکردم فقط دویدم
خوردم به یه نفر خواستم به دویدنم ادامه بدم که دستم رو گرفت !
برگشتم سمتش سونگ بود
با نگرانی : جیمین چیشدع ؟
با تعجب : نمیدونم
سونگ با اخم بیا بریم اتاق من و دستم کشید و منم پشتش راه افتادم

تازه یاده داهیون افتادم غم بزرگی بود از دست دادن اون
یاده خاطرات بچگیمون افتادم چقدر باهم دعوا میکردیم بازی میکردیم و میخندیدیم و انا زمانی که جونگکوک بهم گفت داهیون دوست داره همه چی عوض شد و دیگه مثل قبل نشد هیچ چیز مثل قبل نشد هیچ چیز از وقتی جونگکوک اومد یه فاصله بزرگ بینمون افتاد اون همه تلاش رو برای از بین بردن این فاصله می‌کرد اما من دیگه نمی‌شود باهاش مثل قبل باشم اون معشوقه عشقم بود باید فاصله ام حفظ می‌کردم چون با هر بار دیدن جز سرزنش خودم کاری نمیکردم و فاصله از هم بهتر بود هم برای من هم اون

با سوزش چیزی روی دستم از فکر دراومدم
سونگ بود داشت بهم سرم میزد

سونگ دستش گذاشت روی پیشونیم با اخم : دوباره خون بالا آوردی و عشقت زجرت داده ؟

با اخم گفتم : هعی جونگکوک هیچ وقت زجرم نداده تازه تنها کسی بهم اهمیت میده اونه

با پوزخند گفت : پس چرا ایم وضعیته ؟

با اخم گفتم : اون خواهرم دوست داره و میدونی عجیب ترین چیز درباره عشق اینه که اجازه نمیده تو انتخاب کنی اون شخص چه کسی باشه فقط اتفاق میوفته

سونگ با تلخندی : آدما قرار نیست بدون کسی بمیرن اما زندگی کردن کنار یه سری میتونه دنیاشونو قشنگ کنه و وقتی از سمت کسی که حتی از خودت برات دوست داشتنی تره ترک بشی اونوقت این زندگیه که رنگ سیاهیی به خودش میگیره وگرنه هیچکس قرار نیست بدون کسی بمیره فقط بعضیا دنیارو از یه جایی به بعد خاکستری میبینن...

یهو صدای در اومد سونگ گفت بیا داخل پرستاری وارد اتاق شد و با لبخند قشنگی : ببخشید دکتر این جواب آزمایش هست فقط اسم نداره خودتون اسم بیمار رو خالی گذاشتید بهتره هرچی زودتر با بیمار تماس بگیرید
و رفت

سونگ با اخم برگه آزمایش خیره شد

دوباره یاده داهیون افتادم چقدر باهم صمیمی بودیم اما تا قبل جونگکوک
وقتی اون اومد تو زندگیم دیگ هیچ چیز مثل قبل نشد نه رفتار خانواده ام باهام نه رفتار من حالا که منطقی نگاه میکنم باید از جونگکوک متنفر شم اما برعکس عین احمقا دوستش دارم

چشم هامو بستم یاده گذشته افتادم
اون اوایل چقدر کوک بهم توجه می‌کرد منم یه بجه محبت ندیده یه دل نه صد دل عاشقش شدم
دقیقا اولین ترک قلبم زمانی بود کوک اعتراف کرد خواهرم رو دوست داره اون موقعه چقدر از داهیون منتفر شدم آرزو کردم کاشکی نبود اما اون خواهرم بود درسته که از خوانواده ام محبتی ندیدم و همیشه براشون بی اهمیت و بی ارزش بودم اما اونا بالاخره خوانوادم ‌که بودن

یهو یکی از قلبم فریاد زد حالا داهیون نیست
اما فریاد مغزم میگفت نه اون خواهرته
قلبم فریاد می‌کشید میگفت تو هم برادرش بودی از حس تو خبر داشت و تورو داخل اتاق زندانی کرد تا به خواسته خودش برسه !

بین مغزم و قلبم جنگ بود

اما منم میخوام مثل اونا خودخواه باشم دقیقا همونجوری که من تو اتاق زندانی کردن تا داهیون به جونگکوک برسه دقیقا همونجوری !

انگاری قلبم پیروز این جنگ بود

حالا فهمیدم چرخه روزگار میچرخه فقط باید صبر داشته باشی
حالا خوشحالی رو با تمام سلول های بدنم حس میکردم

یهو چشمم خورد به سونگ که داشت گریه میکرد
چه اتفاقی افتاده ؟
یهو خیلی سریع اومد بغلم کرد کنار گوشم هق هق می‌کرد

خب امروز شده بودیم دستمال کاغذی دیگران
قبل از اینکه به حرف بیام خودش کشید کنار
کنارم نشست و اشک هاش پاک کرد

با اخم گفتم : چیشدع ؟

با تلخندی گفت : جیمین آروم باش و بزار حرفم تموم شه بعد حرفی بزن باشه؟

با تعجب باشه ای گفتم

سونگ با غم شروع کرد : آخرین بار تو دوره کارآموزی به این مورد مواجهه شدم حدود 10 سال پیش یکی بیماری استادم عاشق برادرش شده بود اما برادرش از اون متنفر بود این عشق خیلی پاک بود خودم با چشمای خودم گریه های شبانه و روزیش دیدم و زخم زبون های برادرش هم شنیدم اون بچه همش 23 سالش بود و آنقدری پاک بود که نمی‌دونست بوسه چیه چه برسه به بقیه چیزا اما برادرش میگفت اون یه هرزه اس و کتکش میزد اون بچه از 15 سالگی شروع کرده بود به خون بالا آوردن انقدر خون بالا آورده بود میتونست به 100 نفر خون اهدا کنه ازش زن برادرش اونو آورد به بیمارستان موقعی که آوردنش ازش عکس گرفتیم متوجه گل های عجیب تو ریه اش شدیم اما استادمون گفت این هاناهاکی هست و این بیماری از سال 1899 شناخته شده اما خیلی زیاد پیش نمیاد به همین دلیل مردم خیلی کم در موردش میدونن هاناهاکی در مورد عشق یک طرفه اس وقتی عاشق کسی میشه و عشقش یک طرفه اس گل هایی داخل ریه شکل میگیره که با خون ریزی بالا میاری انقدر خون ریزی میکنی تا میمیری تنها دو راه داری یا عشقت عاشقت شه یا عمل کنی و برای همیشه عشقت فراموش کنی و به زندگی عادی ادامه میدی اون بچه مطمئن بود برادرش هیچ وقت عاشقش نمیشه پس خواست عمل کنه اما دقیقا یک ساعت قبل عمل خودکشی کرد و برای همیشه به زندگیش پایان داد برادرش متوجه شد که برادرش مرده برگشت و پشیمون بود و این دیگه فایده ایی نداشت
اونجا بود که با هاناهاکی آشنا شدم
الان تو ازمایشت دقیقا همون علائمی رو داری که اون بچه داره باید سریع ازت عکس بگیریم ببینم چند درصد ریه ات درگیره تا بتونی عمل کنی من واست یه اسکن اورژانسی میگیرم من میرم همین جا بشین تا برگردم

هه من چقدر احمقم خوشحالی و چرخه روزگار درست مثل همیشه قانون هر خوشحالی بی دلیل نیست اتفاق افتاد
پس اون خون ها گلبرگ به این دلیل بود
همیشه آرزوم این بود که فراموشی بگیرم هیچ وقت براورده نشد اما الان شد درست زمانی من یه شانس در مقابل جونگکوک دارم
حتی خدا هم از من متنفره
پس بالاخره یه زهری پیدا شد که دقیقا تو این فرصت که برام پیش اومده بهم بزنه
پس من واقعا یه نفرینم
حالا میفهمم حتی خدا هم من رو دوست نداره

سونگ اومد دستم گرفت به سمتی رفت منم بی توجه به چیزی فقط پشتش قدم برمی‌داشتم

اینم آخرین دری بود که به سمتش رفتم اما محکم بسته شد

وقتی متوجه اطرافم شدم دیدم جایی نشستم و سونگ هم داره با کسی حرف میزنه

نگاهم خورد به دختری که می‌خورد 26 سالش باشه داشت کتابی میخوند یهو باهام چشم تو چشم شد

با لبخند اومد سمتم : سلام من لیکا هستم
دوباره به حرف اومد : میدونی 7 سال پیش چنین روزی عشقم پَسم زد اما تلاش کردم و امیدمو از دست ندادم دقیقا روی همین صندلی نشسته بودم به خودم قول دادم که اونو عاشق خودم کنم و امشب مراسم عروسیمونه و وقتی اومدم اینجا با خودم گفتم هر اولین کسی اینجا بشینه براش آرزو کنم به عشق زندگیش برسه هیچ وقت امیدت رو از دست نده و براش بجنگ حتما موفق میشی هرچقدر به دَره بسته ای خوردی اصلا ناامید نشو چون تو تازه قوی تر هم میشی فایتیتگ او من باید برم بای

و رفت ...
دلم میخواست منم نهایت تلاش کنم دلم میخواست منم مثل اون دختر به جونگکوک برسم

سمت سونگ رفتم گفتم باید حرف بزنیم همین الان
بدون توجهی به سونگ گفتم : میخوام برای آخرین بار هم که شده تلاش کنم برای بدست آوردنش اگه نشد عمل میشم

سونگ با اخم : جیمین جونت در خطره تو این همه تلاش کردی نشد میخوایی آخرین فرصت زندگیت سر بدست آوردن اون هدر بدی میدونی اگه بیشتر از 60 درصد ریه ات درگیر بشه دیگه نمیتونی عمل کنی میخوای خودت رو بخاطره اون به کشتن بدی

با فریاد گفتم :ارههههه میخوام بخاطره اون خودم به کشتن بدم نمیخوام حتی اگه میمیرم پشیمون بمیرم

_______________________________________
کاپل : کوکمین
کاپل فرعی : ندارد
ژانر : هاناهاکی ، انگست ، درام ، اسمات .
به احتمال زیاد هپی اند 
______________________________________

اگه شما جای جیمین بودید چیکار می‌کردید؟

اگه دوست دارید ادامه پیدا کنه ووت و کامنت یادتون نره 🙃

繼續閱讀

You'll Also Like

36.2K 5.3K 13
Multi shot Couple: Vkook Gener: Omegavers, romance, angst, criminal, smut شما تا حالا امگای تاپ دیدین؟! بیاین تا بهتون نشون بدم کیم‌تهیونگ وحشی تر...
70.2K 5.4K 31
نام: همسر سابق من 💫 کیم تهیونگ ، مافیای بد نام کره و آسیا و یه عاشق مهربون برای همسرش جئون جونگکوک یه دانشجو که در اواسط داشجوییش با کیم تهیونگ قرار...
14.3K 453 6
√وانشات √فقط اسمات √در دو ورژن ویکوک و کوکوی شروع = 3 آوریل 2024 پایان = فعلا بی انتهاست
19.3K 3.1K 18
× مثلا میخواین چه غلطی کنین ها؟ تهیونگ روی جیمین خم شد و جلوی صورتش، توی مردمک چشمای عسلی امگا زل زد؛ - یه غلطی که...پارک بزرگو زجر بده 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞...