_اون جونگکوک نیست؟ چرا مثل احمقا رفتار میکنه؟
جیمین از یونگی که بخاطر رقص مسخره جونگکوک منحنیهای دهنش از این بازتر نمیشد پرسید، ولی خب جوابی نگرفت چون یونگی همچنان داشت میخندید.
جیمین و هوسوک تازه اومده بودن پس شانس این رو داشتن که حرکات عجیب به ظاهر رقص دوستِ احمقشون رو ببینن.
صدای یونگی توجهشون رو جلب کرد:
_تازه داره مثل یه آدم رفتار میکنه.
هیچکدومشون نفهمیدن منظور یونگی چیه ولی خب زمان زیادی نگذشت تا با چشمهای خودشون دیدن یونگی از چی صحبت میکنه. با دیدن تهیونگ که چطور بخاطر جونگکوک میخنده و جونگکوکی که مسخ خندههای پسر شده حساب کار دستشون اومد.
_اوه مای گااد اینجا چی داریم؟ یه کی درامای زنده؟!
جیمین با ذوق گفت و به جایی که دو پسر ایستاده بودن خیره شد.
_بیا بریم ببینیم.
با حرف هوسوک همشون بلند شدن و به پیست رقص رفتن.
_چه زود دوست دخترت رو فراموش کردی!
وقتی رسیدن هوسوک تقریبا داد زد تا صداش به جونگکوک برسه.
جونگکوک وقتی دید تهیونگ دیگه نمیخنده و به جایی پشت سرش خیره شده چرخید. به محض دیدن رفیقاش پشت سرش از تعجب چشمهاش گشاد شد.
_نمیشنوم چی میگی.
وقتی دید هوسوک بی توجه بهش داره حرف میزنه داد زد ولی خب صد در صد اون هم متوجه نمیشد چی میگه. نفسش رو با کلافگی بیرون داد. همون لحظه متوجه تهیونگی شد که داشت از پیست رقص خارج میشد.
_شت...تهیونگ!
داد زد و بلافاصله دنبال تهیونگ رفت.
هررسه نفرشون بخاطر اینکه از طرف جونگکوک نادیده گرفته شده بودن شوکه شده بودن.
_این جذاب نیست؟
یونگی با نیشخند گفت و به الکل توی دستش خیره شد.
_فقط خفه شو و بگو نقشه ات چیه.
_____________________
تهیونگ مثل یه مجسمه گوشه سالن ایستاده بود، هیچ اثری از اون لبخند درخشان چند لحظه قبل نبود. مدام تو ذهنش خودش رو لعنت میکرد که قبول کرده بیاد.
قطعا احمقانه ترین کاره ممکن بود که درخواست یه غریبه رو قبول کنه و به یه جشن مضحک بیاد.
صدای جونگکوک از پشت سرش به گوش رسید:
_چرا رفتی؟
حالا صداش رو به خوبی میتونست بشنوه ولی ترجیح داد که جواب سوالش رو نده.
_″فقط خسته شدم همین.″
سعی کرد بدون هیچ دردسری جونگکوک رو راضی کنه تا دست از سرش برداره ولی خب اون جواب دلخواه جونگکوک نبود.
_تو باید با مردم معاشرت کنی تهیونگ این یه نیازه، به علاوه دوستها هم بخش مهمی از زندگیان.
با شنیدن حرف جونگکوک با تمسخر پوزخندی زد.
زندگیش به خاطر یه عده که ′دوست′ خطاب میشن نابود شده بود، اون چنین چیزی رو نیاز داشت؟ این که کسایی رو دور و بر خودش داشته باشه تا بهش ثابت کنن چقدر احمقه؟ ولی اون پسر از گرفتاری که داشت خبر نداشت پس نمیتونست مخش رو با چرندیاتش پر کنه.
_″من دیگه باید برم خونه.″
با بی حوصلگی گفت و تکیهاش رو از دیوار گرفت ولی جونگکوک مقابلش ایستاد.
_ما تازه اومدیم، خودت بهم قول دادی که خوش بگذرونی.
تهیونگ با تمسخر ابروش رو بالا انداخت.
_″میشه بگی من کِی این رو گفتم؟″
جونگکوک همونطور که با پشت انگشتهاش گونهی تهیونگ رو نوازش میکرد گفت:
_چند ساعت پیش، قرار نیست که عملا بگی من میتونم ذهنت رو بخونم.
_اونها، اونجان...سلام! اسمت تهیونگ بود دیگه درسته؟
همون لحظه هوسوک بهشون نزدیک شد و باعث شد که ارتباط چشمیش رو قطع بکنه و جونگکوک عقب بکشه.
تهیونگ به آرومی جواب داد:
_″آره.″
دلش نمیخواست با افراد بیشتری آشنا بشه. ممکن بود دوباره به سرش بزنه و فکر احمقانه داشتن دوست و خانواده به ذهنش خطور کنه.
_آبجو امتحان کردی؟ معرکهاست!
به جای تهیونگ، جونگکوک جوابش رو داد:
_اون هیچی نمیخوره هوسوک.
هوسوک دوباره به حرف اومد:
_بیخیال پسر فقط یه شاته، کسی با آبجو اصلا مست نمیشه.
تهیونگ به سه تا پسری که از اول سعی کرده بود ازشون دور بشه نگاه کرد.
_ن..
قبل از اینکه جونگکوک حرفی بزنه یونگی مانعش شد.
_از چی میترسی تهیونگ؟ اوه پسر نگو که تا الان حتی یبار هم امتحانش نکردی؟!
یونگی با طعنه گفت که باعث شد تهیونگ با حرص نفسش رو بیرون بده. از اولش هم میدونست اومدن به این پارتی کار احمقانهای بود. چاره دیگهای نداشت نمیخواست وقتی که به چالش کشیده میشه مثل یه بزدل جا بزنه.
_″کجاست؟″
صدای ضعیف و گرفتهاش به گوششون رسید.
هوسوک دستش رو روی شونه تهیونگ زد و با هیجان گفت:
_همینه پسر!
جونگکوک سعی داشت که رفیقاش رو منصرف کنه. به هرحال اون بهتر از هرکسی اونها رو میشناخت، میدونست این کارشون از روحیه دوستانشون نیست که بخوان بخاطر صلاح تهیونگ بهش الکل بدن.
_تهیونگ نه...
ولی مثل اینکه خیلی دیر شده بود چون تهیونگ کل اون مایع تلخ رو نوشیده بود.
تهیونگ به سختی اون نوشیدنی مزخرف رو قورت داد، گه توش! تلختر از چیزی بود که فکرش رو میکرد.
واقعا درک نمیکرد بقیه چطور نوشیدنی چندشی مثل این رو دوست دارن؟ گلوش میسوخت و هربار که بزاقش رو قورت میداد اون مایع گرم و تلخ بیشتر باعث سوزش گلوش میشد.
_یه چیزی قاطیش کردین نه؟
جونگکوک همونطور که با عصبانیت به دوستهاش نگاه میکرد گفت، لحنش به جای سوالی بودن وادارشون میکرد که تایید کنن.
_اگه مست بشه یا بخواد عجیب رفتار کنه قسم میخورم کونتون رو پاره میکنم.
جیمین لب و لوچهاش رو آویزون کرد و با لحن بچگونهای پرسید:
_اووو بیبی جونگو خیلی بیش از حد مراقب یه پسر که اصلا بهش توجه هم نمیکنه نیست؟ چرا این کار رو میکنی؟
_یادم رفته بود شما ماهی مغزین! آرورا روش کراش داره و الان که نیست من مجبورم ازش مراقبت کنم. اگه بفهمه باهاش چیکار کردین زندهاتون نمیذاره!
جونگکوک تمام تلاشش رو کرد تا جوری به نظر برسه که این کار رو فقط برای آرورا انجام میده نه تهیونگ، ولی میدونست که تهیونگ براش مهمه، قولی که بهش داده براش مهمه. اون بهش قول داده بود نذاره هیچکس مجبورش کنه تا الکل بنوشه ولی دوستهای احمقش باعث شدن نتونه قولش رو نگه داره.
_تهیونگ حالت خوبه؟ تهوع که نداری؟
جونگکوک با نگرانی به چهره درهم رفته تهیونگ نگاه کرد.
تهیونگ درحالی که جلوی خودش رو میگرفت تا عوق نزنه جواب داد:
_″خوبم فقط خیلی تلخ بود.″
سپمین حالا به خاطر تصمیمی که گرفته بودن پشیمون بودن ولی خب الان دیگه فایدهای نداشت. درسته هیچکس با یه شات آبجو مست نمیشه ولی یادشون رفت این رو اضافه کنن که با قویترین مشروب اونجا میکسش کردن.
_از پارتی لذت ببرین ما دیگه میریم.
هوسوک با تن صدای پایین گفت و دست یونگی و جیمین رو گرفت و جونگکوک رو با تهیونگی که تقریبا مست شده بود تنها گذاشتن. معلومه که ترسی از جونگکوک نداشتن. موضوع آرورا بود که وقتی عصبانی میشد به طرز وحشتناکی ترسناک میشد!
_″مزخرف بود ولی نمیتونم خودم رو کنترل کنم تا بازم نخورم.″
فاک نه!
اون عوضیارو میکشم...
_بیا بریم خونه تهیونگ دیر وقته.
اما تهیونگ تند تند سرش رو به چپ و راست تکون داد.
_″من یکی دیگه میخوام.″
جونگکوک با بدبختی به تهیونگی که مثل بچهها غر میزد، نگاه کرد.
_باشه ولی اول باید از اینجا بریم اونها از چیزی که میخوای اینجا ندارن.
وقتی که دید تهیونگ مخالفت نمیکنه با آسودگی نفسش رو بیرون داد. جونگکوک دستش رو روی گودی کمر تهیونگ گذاشت و به جلو هلش داد. همونطور که به طرف خروجی میرفتن، صدای پسری از پشت میکروفون بلند شد:
_خانم ها و آقایون لطفا برای کاپلهای تازه و عزیزمون دست بزنید.
وقتی که تهیونگ ایستاد، جونگکوک هم پشت سرش متوقف شد تا ببینه برای چی حرکت نمیکنه. متوجه شد تهیونگ به دختر و پسرهایی که اونجا جمع شده بودن خیره شده. چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و سعی کرد تهیونگ رو به طرف خروجی ببره ولی تهیونگ چند قدم از جونگکوک فاصله گرفت و مثل بچهای که مشغول دیدن برنامه مورد علاقشه شروع کرد به دست زدن و ریز خندیدن.
_برای اینکه این لحظه زیبا رو جشن بگیریم از همه کاپلها میخوام که توی رقص دو نفرشون همراهیشون کنن.
صدای اون پسرِ لعنت شده دوباره به گوششون رسید.
تهیونگ با چشمهایی که برق میزدن به اون کاپل نگاه میکرد که چطور میرقصن.
جونگکوک زیرلب غر زد:
_اگه مست نبود الان فقط چشم غره میرفت.
رفتار بامزه تهیونگ توی مستی خیلی شیرین بود ولی محض رضای مسیح، اون به یه بچه پنج ساله تبدیل شده بود!
_″بیا برقصیم.″
تهیونگ با هیجان گفت و به چشمهای جونگکوک خیره شد. قبل از اینکه جونگکوک فرصت این رو داشته باشه کاری کنه یا چیزی بگه تهیونگ اون رو به طرف پیست رقص کشوند.
درست همونطور که کوک قبلا این کارو کرده بود.
_________________________________________
وقتی با ۱۲ قبول میشم:]
عاه حسش از اون ۱۹/۷۵ هم که میگیری بهتره...